هشت کتاب/مرگ رنگ/رو به غروب
ریخته سرخ غروب
جابجا بر سر سنگ.
کوه خاموش است. میخروشد رود.
مانده در دامن دشت
خرمنی رنگ کبود.
سایه آمیخته با سایه.
سنگ با سنگ گرفته پیوند.
روز فرسوده به ره میگذرد.
جلوه گر آمده در چشمانش
نقش اندوه پی یک لبخند.
جغد بر کنگرهها میخواند.
لاشخورها، سنگین،
از هوا، تک تک ، آیند فرود:
لاشهای مانده به دشت
کنده منقار ز جا چشمانش،
زیر پیشانی او
مانده دو گود کبود.
تیرگی میآید.
دشت میگیرد آرام.
قصه رنگی روز میرود رو به تمام.
شاخهها پژمردهاست.
سنگها افسردهاست.
رود مینالد.
جغد میخواند.
غم بیاویخته با رنگ غروب. میتراود ز لبم قصه سرد:
دلم افسرده در این تنگ غروب.