وحشی بافقی (غزلیات)/دلم را بود از آن پیمان گسل امید یاریها
دلم را بود از آن پیمان گسل امید یاریها | به نومیدی کشید آخر همه امیدواریها | |||||
رقیبان را ز وصل خویش تا کی معتبر سازی | مکن جانا که هست این موجب بی اعتباریها | |||||
به اغیار از تو این گرم اختلاطیها که من دیدم | عجب نبود اگر چون شمع دارم اشکباریها | |||||
به سد خواری مرا کشتی وفا داری همین باشد | نکردی هیچ تقصیر، از تو دارم شرمساریها | |||||
شب غم کشت ما را یاد باد آن روز خوش وحشی | که میکرد از طریق مهر ما را غمگساریها |