|
|
وضعیت برگ | وضعیت برگ |
- | نمونهخوانینشده
| + | مشکلدار |
متن برگ (در تراگنجانی خواهد آمد): | متن برگ (در تراگنجانی خواهد آمد): |
خط ۱: |
خط ۱: |
|
⚫ |
هراسناکی مردم را تماشا می کردم. در این کوی هنوز سنگر بسته نشده و امروز در اینجا جنگی در میان نمیبود. ولی |
|
زندگانی من /احمد کسروی ........................................................................................................................................................................ |
|
|
⚫ |
توپ های سپاه ماکو که بالا سر گاومیشاوان میترکید؛ آوایش چنان در همه جا می پیچید که مردم می پنداشتند |
|
⚫ |
گردان نزدیک شده اند و اینک فرا می رسند. این بود گروه انبوهی که حاجی میر محسن آقا پیشرو آنان می بود |
|
⚫ |
فراهم<ref>فراهمیدن= اجتماع کردن (ویراینده)</ref> شدند و چنین خواستند که از راه باغ ها پیش روند و خود را به گردان رساند و از برای کوی زینهار خواهند، |
|
⚫ |
و مرا نیز با خود گردانیده راه افتادند. هایهوی شگفتی می بود. ولی چون به باغ ها رسیدیم چندی نرفته بودیم که |
|
⚫ |
نایب یوسف با تفنگچیان خود که آگاهی یافته بودند از پشت سر رسیدند و ناگهان به شلیک پرداختند. به آواز |
|
⚫ |
شلیک مردم پراکنده شدند و هر چند تنی به سویی گریختند. حاجی میر محسن آقا با من که در جلو می بودیم، تنها |
|
⚫ |
مانده از راه دیگری به کوی بازگشتیم. |
|
|
|
|
|
۲۹ |
|
|
|
|
|
|
|
نایب یوسف |
⚫ |
هراسناکی مردم را تماشا میکردم . در این کوی هنوز سنگر بسته نشده و امروز در اینجا جنگی در میان نمیبود . ولی |
|
⚫ |
توپ های سپاه ماکو که بالا سر گاومیشاوان میترکید؛ آوایش چنان در همه جا میپیچید که مردم میپنداشتند |
|
⚫ |
ﹸکردان نزدیک شدهاند و اینک فرا می رسند . این بود گروه انبوهی که حاجی میر محسن آقا پیشرو آنان میبود |
|
⚫ |
فراهم ۱شدند و چنین خواستند که از راه باغ ها پیش روند وخود را به ﹸکردان رسانند و از برای کوی زینهار خواهند، |
|
⚫ |
ومرا نیز با خود گردانیده راه افتادند . هایهوی شگفتی میبود . ولی چون به باغ ها رسیدیم چندی نرفته بودیم که |
|
⚫ |
نایب یوسف با تفنگچیان خود که آگاهی یافته بودند از پشت سر رسیدند و ناگهان به شلیک پرداختند . به آوا ِز |
|
⚫ |
شلیک مردم پراکنده شدند و هر چند تنی به سویی گریختند . حاجی میر محسن آقا با من که در جلو می بودیم ،تنها |
|
⚫ |
مانده از راه دیگری به کوی بازگشتیم. |
|
|
|
|
|
|
⚫ |
پیشامدهای جنگی را در تاریخ مشروطه (بخش سوم ) نوشتهام. این پیشامدها با آنکه با ترس و بیم بلکه |
|
نایب یوسف |
|
|
⚫ |
با هراس توأم می بودی، من از تماشای آنها لذت می بردمی. |
|
|
|
|
|
⚫ |
این را هم نوشته ام که روزهایی که با کوی قَرا ملک جنگ می رفت و مجاهدان از هکماوار گذشته می رفتند، |
⚫ |
پیشامدهای جنگی را در تاریخ مشروطه )بخش سوم ( نوشته ام .این پیشامدها با آنکه با ترس و بیم بلکه |
|
|
⚫ |
در یکی از آنروزها من ایستاده بودم و به تماشا می پرداختم. حسین باغبان با دسته خود آمد و گذشت. مرا از چهره |
⚫ |
با هراس توأم می بودی ،من از تماشای آنها لذت میبردمی. |
|
|
⚫ |
مردانه او و از آن گام های استواری که برمیداشت خوشدلی بسیار رخ داد. به یاد می دارم یکی از |
⚫ |
اینرا هم نوشته ام که روزهایی که با کوی ﹶقرا ملک جنگ می رفت و مجاهدان از هکماوار گذشته می رفتند، |
|
|
|
مجاهدانش چنین گفت: «خان: شما همه اش نُه فشنگ در کمر می دارید!». و او با یک سنگینی پاسخ داد: «مگر من |
⚫ |
در یکی از آنروزها من ایستاده بودم و به تماشا میپرداختم . حسین باغبان با دسته خود آمد وگذشت . مرا از چهره |
|
|
⚫ |
بیش از نه تن خواهم کشت؟! ». پس از وی اسد آقا خان آن جوان دلیر، به روی اسب سفیدی گذشت که از همان |
⚫ |
مردانه او و از آن گام های استواری که برمیداشت خوشدلی بسیار رخ داد . به یاد می دارم یکی از |
|
|
⚫ |
هنگام مهری ازو در دل من نشست. {{ته}} |
|
مجاهدانش چنین گفت» :خان :شما همه اش ﹸنه فشنگ در کمر میدارید!« .و او با یک سنگینی پاسخ داد» :مگر من |
|
⚫ |
بیش از نه تن خواهم کشت؟! « . پس از وی اسدآقا خان آن جوا ِن دلیر ،به روی اسب سفیدی گذشت که از همان |
|
⚫ |
هنگام مهری ازو در دل من نشست. |
|
|
|
|
|
-۱فراهمیدن = اجتماع کردن |
|
|
|
|
|
)ویراینده( |
|