| | | | | | |
|
در خانه شحنه خفته و دزدان بکوی و بام |
|
ره دیو لاخ و قافله بی مقصد و مرام |
|
|
گر عاقلی، چرا بردت توسن هوی |
|
ور مردمی، چگونه شدستی به دیو رام |
|
|
کس را نماند از تک این خنگ بادپای |
|
پا در رکاب و سر به تن و دست در لگام |
|
|
در خانه گر که هیچ نداری شگفت نیست |
|
کالات میبرند و تو خوابیدهای مدام |
|
|
دزد آنچه برده باز نیاورده هیچگاه |
|
هرگز به اهرمن مده ایمان خویش وام |
|
|
میکاهدت سپهر، چنین بی خبر مخسب |
|
میسوزدت زمانه، بدینسان مباش خام |
|
|
از کار جان چرا زنی ای تیره روز تن |
|
در راه نان چرا نهی ای بی تمیز نام |
|
|
از بهر صید خاطر ناآزمودگان |
|
صیاد روزگار بهر سو نهاده دام |
|
|
بس سقف شد خراب و نگشت آسمان خراب |
|
بس عمر شد تمام و نشد روز و شب تمام |
|
|
منشین گرسنه کاین هوس خام پختن است |
|
جوشیده سالها و نپختست این طعام |
|
|
بگشای گر که زندهدلی وقت پویه چشم |
|
بردار گر که کارگری بهر کار گام |
|
|
در تیرگی چو شب پره تا چند میپری |
|
بشناس فرق روشنی ای دوست از ظلام |
|
|
ای زورمند، روز ضعیفان سیه مکن |
|
خونابه میچکد همی از دست انتقام |
|
|
فتوی دهی بغصب حق پیرزن ولیک |
|
بی روزه هیچ روز نباشی مه صیام |
|
|
وقت سخن مترس و بگو آنچه گفتنی است |
|
شمشیر روز معرکه زشت است در نیام |
|
|
درد از طبیب خویش نهفتی، از آن سبب |
|
این زخم کهنه دیر پذیرفت التیام |
|
|
از بهر حفظ گله، شبان چون بخواب رفت |
|
سگ باید ای فقیه، نه آهوی خوشخرام |
|
|
چاهت چراست جای، گرت میل برتریست |
|
حرصت چراست خواجه، اگر نیستی غلام |
|
|
چندی ز بار گاه سلیمان برون مرو |
|
تا دیو هیچگه نفرستد تو را پیام |
|
|
عمریست رهنوردی و چون کودکان هنوز |
|
آگه نهای که چاه کدام است و ره کدام |
|
|
پروین، شراب معرفت از جام علم نوش |
|
ترسم که دیر گردد و خالی کنند جام |
|