| | | | | | |
|
با بنفشه، لاله گفت ای بیخبر |
|
طرف گلشن را منظم کردهاند |
|
|
از برای جلوه، گلهای چمن |
|
رنگ را با بوی توام کردهاند |
|
|
اندرین بزم طرب، گوئی ترا |
|
غرق در دریای ماتم کردهاند |
|
|
از چه معنی، در شکستی بی سبب |
|
چون بخاکت ریشه محکم کردهاند |
|
|
از چه، رویت در هم و پشتت خم است |
|
از چه رو، کار تو درهم کردهاند |
|
|
از چه، خود را پشت سر میافکنی |
|
چون به یارانت مقدم کردهاند |
|
|
در زیان این قبای نیلگون |
|
در تو زشتی را مسلم کردهاند |
|
|
گفت، بهر بردن بار قضا |
|
عاقلان، پشت از ازل خم کردهاند |
|
|
عارفان، از بهر افزودن بجان |
|
از هوی و از هوس، کم کردهاند |
|
|
یاد حق بر یاد خود بگزیدهاند |
|
کار ابراهیم ادهم کردهاند |
|
|
رهروان این گذرگاه، آگهند |
|
توش راه خود فراهم کردهاند |
|
|
گلههای معنی، از فرسنگها |
|
گرگ خود را دیده و رم کردهاند |
|
|
چون در آخر، جمله شادیها غم است |
|
هم ز اول، خوی با غم کردهاند |
|
|
تو نمیدانی که از بهر خزان |
|
باغ را شاداب و خرم کردهاند |
|
|
تو نمیبینی چه سیلابی نهان |
|
در دل هر قطره شبنم کردهاند |
|
|
هر کسی را با چراغ بینشی |
|
راهی این راه مظلم کردهاند |
|
|
از صبا گوئی تو و ما از سموم |
|
بهر ما، این شهد را سم کردهاند |
|
|
تو، خوشی بینی و ما پژمردگی |
|
هر کجا، نقشی مجسم کردهاند |
|
|
ما بخود، چیزی نکردیم اختیار |
|
کارفرمایان عالم کردهاند |
|
|
کردهاند ار پرسشی در کار ما |
|
خلقت و تقدیر، با هم کردهاند |
|
|
درزی و جولاههی ما، صنع خویش |
|
در پس این سبز طارم کردهاند |
|