| | | | | | |
|
شنیدستم یکی چوپان نادان |
|
بخفتی وقت گشت گوسفندان |
|
|
در آن همسایگی، گرگی سیه کار |
|
شدی همواره زان خفتن، خبردار |
|
|
گرامی وقت را، فرصت شمردی |
|
گهی از گله کشتی، گاه بردی |
|
|
دراز آن خواب و عمر گله کوتاه |
|
ز خون هر روز، رنگین آن چراگاه |
|
|
ز پا افتادی، از زخم و گزندی |
|
زمانی برهای، گه گوسفندی |
|
|
بغفلت رفت زینسان روزگاری |
|
نشد در کار، تدبیر و شماری |
|
|
شبان را دیو خواب افکنده در دام |
|
بدام افتند مستان، کام ناکام |
|
|
ز آغل گله را تا دشت بردی |
|
بچنگ حیلهی گرگش سپردی |
|
|
نه آگه بود از رسم شبانی |
|
نه میدانست شرط پاسبانی |
|
|
چو عمری گرگ بد دل، گله راند |
|
دگر زان گله، چوپان را چه ماند |
|
|
چو گرگ از گله هر شام و سحر کاست |
|
شبان از خواب بی هنگام برخاست |
|
|
بکردار عسس، کوشید یک چند |
|
فکند آن دزد را، یکروز در بند |
|
|
چنانش کوفت سخت و سخت بر بست |
|
که گشت و گردون و پهلوش بشکست |
|
|
بوقت کار، باید کرد تدبیر |
|
چه تدبیری، چو وقت کار شد دیر |
|
|
بگفت، ای تیره روز آزمندی |
|
تو گرگ بس شبان و گوسفندی |
|
|
بدینسان داد پاسخ، گرگ نالان |
|
نه چوپانی تو، نام تست چوپان |
|
|
نشاید وقت بیداری غنودن |
|
شبان بودن، ز گرگ آگه نبودن |
|
|
شبانی باید، ای مسکین، شبان را |
|
توان شب نخفتن، پاسبان را |
|
|
نه هر کو گلهای راند، شبان است |
|
نه هر کو چشم دارد، پاسبان است |
|
|
تو، عیب کار خویش از خود نهفتی |
|
بهنگام چرای گله، خفتی |
|
|
شدی پست، این نه آئین بزرگی است |
|
ندانستی که کار گرگ، گرگی است |
|
|
تو خفتی، کار از آن گردید دشوار |
|
نشاید کرد با یکدست، ده کار |
|
|
چرا امروز پشت من شکستی |
|
کجا بود آن زمان این چوبدستی |
|
|
شبانان نیستند از گرگ، ایمن |
|
تو وارون بخت، ایمن بودی از من |
|
|
نخسبد هیچ صاحب خانه آرام |
|
چو در نامحکم و کوته بود بام |
|
|
شبانان، آنقدر پرسند و پویند |
|
که تا گمگشتهای را، باز جویند |
|
|
من از تدبیر و رای خانمانسوز |
|
در آغلها بسی شب کردهام روز |
|
|
چه غم گر شد مرا هنگام مردن |
|
پس از صد گوسفند و بره خوردن |
|
|
مرا چنگال، روزی خون بسی ریخت |
|
به گردنها و شریانها در آویخت |
|
|
بعمری شد ز خون آشامیم رنگ |
|
بطرف مرغزاران، سبزه و سنگ |
|
|
بسی گوساله را پهلو فشردم |
|
بسی بزغاله را از گله بردم |
|
|
اگر صد سال در زنجیر ماندم |
|
نخستین روز آزادی، همانم |
|
|
شبان فارغ از گرگ بداندیش |
|
بود فرجام، گرگ گلهی خویش |
|
|
کنون دیگر نه وقت انتقام است |
|
که کار گله و چوپان، تمام است |
|