| | | | | | |
|
کاهلی در گوشهای افتاد سست |
|
خسته و رنجور، اما تندرست |
|
|
عنکبوتی دید بر در، گرم کار |
|
گوشه گیر از سرد و گرم روزگار |
|
|
دوک همت را بکار انداخته |
|
جز ره سعی و عمل نشناخته |
|
|
پشت در افتاده، اما پیش بین |
|
از برای صید، دائم در کمین |
|
|
رشتهها رشتی ز مو باریکتر |
|
زیر و بالا، دورتر، نزدیکتر |
|
|
پرده میویخت پیدا و نهان |
|
ریسمان میتافت از آب دهان |
|
|
درسها میداد بی نطق و کلام |
|
فکرها میپخت با نخهای خام |
|
|
کاردانان، کار زینسان میکنند |
|
تا که گوئی هست، چوگان میزنند |
|
|
گه تبه کردی، گهی آراستی |
|
گه درافتادی، گهی برخاستی |
|
|
کار آماده ولی افزار نه |
|
دائره صد جا ولی پرگار نه |
|
|
زاویه بی حد، مثلث بی شمار |
|
این مهندس را که بود آموزگار |
|
|
کار کرده، صاحب کاری شده |
|
اندر آن معموره معماری شده |
|
|
اینچنین سوداگری را سودهاست |
|
وندرین یک تار، تار و پودهاست |
|
|
پای کوبان در نشیب و در فراز |
|
ساعتی جولا، زمانی بندباز |
|
|
پست و بی مقدار، اما سربلند |
|
ساده و یکدل، ولی مشکل پسند |
|
|
اوستاد اندر حساب رسم و خط |
|
طرح و نقشی خالی از سهو و غلط |
|
|
گفت کاهل کاین چه کار سرسریست |
|
آسمان، زین کار کردنها بریست |
|
|
کوها کارست در این کارگاه |
|
کس نمیبیند ترا، ای پر کاه |
|
|
میتنی تاری که جاروبش کنند |
|
میکشی طرحی که معیوبش کنند |
|
|
هیچگه عاقل نسازد خانهای |
|
که شود از عطسهای ویرانهای |
|
|
پایه میسازی ولی سست و خراب |
|
نقش نیکو میزنی، اما بر آب |
|
|
رونقی میجوی گر ارزندهای |
|
دیبهای میباف گر بافندهای |
|
|
کس ز خلقان تو پیراهن نکرد |
|
وین نخ پوسیده در سوزن نکرد |
|
|
کس نخواهد دیدنت در پشت در |
|
کس نخواهد خواندنت ز اهل هنر |
|
|
بی سر و سامانی از دود و دمی |
|
غرق در طوفانی از آه و نمی |
|
|
کس نخواهد دادنت پشم و کلاف |
|
کس نخواهد گفت کشمیری بباف |
|
|
بس زبر دستست چرخ کینهتوز |
|
پنبهی خود را در این آتش مسوز |
|
|
چون تو نساجی، نخواهد داشت مزد |
|
دزد شد گیتی، تو نیز از وی بدزد |
|
|
خسته کردی زین تنیدن پا و دست |
|
رو بخواب امروز، فردا نیز هست |
|
|
تا نخوردی پشت پائی از جهان |
|
خویش را زین گوشه گیری وارهان |
|
|
گفت آگه نیستی ز اسرار من |
|
چند خندی بر در و دیوار من |
|
|
علم ره بنمودن از حق، پا ز ما |
|
قدرت و یاری ازو، یارا ز ما |
|
|
تو بفکر خفتنی در این رباط |
|
فارغی زین کارگاه و زین بساط |
|
|
در تکاپوئیم ما در راه دوست |
|
کارفرما او و کارآگاه اوست |
|
|
گر چه اندر کنج عزلت ساکنم |
|
شور و غوغائیست اندر باطنم |
|
|
دست من بر دستگاه محکمیست |
|
هر نخ اندر چشم من ابریشمی است |
|
|
کار ما گر سهل و گر دشوار بود |
|
کارگر میخواست، زیرا کار بود |
|
|
صنعت ما پردههای ما بس است |
|
تار ما هم دیبه و هم اطلس است |
|
|
ما نمیبافیم از بهر فروش |
|
ما نمیگوئیم کاین دیبا بپوش |
|
|
عیب ما زین پردهها پوشیده شد |
|
پردهی پندار تو پوسیده شد |
|
|
گر درد این پرده، چرخ پرده در |
|
رخت بر بندم، روم جای دگر |
|
|
گر سحر ویران کنند این سقف و بام |
|
خانهی دیگر بسازم وقت شام |
|
|
گر ز یک کنجم براند روزگار |
|
گوشه دیگر نمایم اختیار |
|
|
ما که عمری پردهداری کردهایم |
|
در حوادث، بردباری کردهایم |
|
|
گاه جاروبست و گه گرد و نسیم |
|
کهنه نتوان کرد این عهد قدیم |
|
|
ما نمیترسیم از تقدیر و بخت |
|
آگهیم از عمق این گرداب سخت |
|
|
آنکه داد این دوک، ما را رایگان |
|
پنبه خواهد داد بهر ریسمان |
|
|
هست بازاری دگر، ای خواجه تاش |
|
کاندر آنجا میشناسند این قماش |
|
|
صد خریدار و هزاران گنج زر |
|
نیست چون یک دیدهی صاحب نظر |
|
|
تو ندیدی پردهی دیوار را |
|
چون ببینی پردهی اسرار را |
|
|
خرده میگیری همی بر عنکبوت |
|
خود نداری هیچ جز باد بروت |
|
|
ما تمام از ابتدا بافندهایم |
|
حرفت ما این بود تا زندهایم |
|
|
سعی کردیم آنچه فرصت یافتیم |
|
بافتیم و بافتیم و بافتیم |
|
|
پیشهام اینست، گر کم یا زیاد |
|
من شدم شاگرد و ایام اوستاد |
|
|
کار ما اینگونه شد، کار تو چیست |
|
بار ما خالی است، در بار تو چیست |
|
|
مینهم دامی، شکاری میزنم |
|
جولهام، هر لحظه تاری میتنم |
|
|
خانهی من از غباری چون هباست |
|
آن سرائی که تو میسازی کجاست |
|
|
خانهی من ریخت از باد هوا |
|
خرمن تو سوخت از برق هوی |
|
|
من بری گشتم ز آرام و فراغ |
|
تو فکندی باد نخوت در دماغ |
|
|
ما زدیم این خیمهی سعی و عمل |
|
تا بدانی قدر وقت بی بدل |
|
|
گر که محکم بود و گر سست این بنا |
|
از برای ماست، نز بهر شما |
|
|
گر بکار خویش میپرداختی |
|
خانهای زین آب و گل میساختی |
|
|
میگرفتی گر بهمت رشتهای |
|
داشتی در دست خود سر رشتهای |
|
|
عارفان، از جهل رخ برتافتند |
|
تار و پودی چند در هم بافتند |
|
|
دوختند این ریسمانها را بهم |
|
از دراز و کوته و بسیار و کم |
|
|
رنگرز شو، تا که در خم هست رنگ |
|
برق شد فرصت، نیمداند درنگ |
|
|
گر بنائی هست باید برفراشت |
|
ای بسا امروز کان فردا نداشت |
|
|
نقد امروز ار ز کف بیرون کنیم |
|
گر که فردائی نباشد، چون کنیم |
|
|
عنکبوت، ای دوست، جولای خداست |
|
چرخهاش میگردد، اما بی صداست |
|