| | | | | | |
|
گربهی پیری، ز شکار اوفتاد |
|
زار بنالید و نزار اوفتاد |
|
|
ناخنش از سنگ حوادث شکست |
|
دزد قضا و قدرش راه بست |
|
|
از طمع و حمله و پیکار ماند |
|
کارگر از کار شد و کار ماند |
|
|
کودک دهقان، بسرش کوفت مشت |
|
مطبخیش هیمه زد و سوخت پشت |
|
|
گربهی همسایه، دمش را گزید |
|
از سگ بازار، جفاها کشید |
|
|
بسکه دمی خاک و دمی آب ریخت |
|
از تنش، آن موی چو سنجاب ریخت |
|
|
تیره شد آن دیدهی آئینهوار |
|
گرسنه ماند، آن شکم بیقرار |
|
|
از غم کشک و کره، خوناب خورد |
|
در عوض شیر، بسی آب خورد |
|
|
دوده نمیسود به گوش و به دم |
|
حمله نمیکرد به دیگ و به خم |
|
|
حیله و تزویر، فراموش کرد |
|
گربهی پیر فلکش، موش کرد |
|
|
مایهی هستیش، ز تن رفته بود |
|
نیروی دندان و دهن رفته بود |
|
|
گربه چو رنجور و گرفتار شد |
|
موش بد اندیش، در انبار شد |
|
|
در همه جا خفت و به هر سو نشست |
|
بند ز هر کیسه و انبان گسست |
|
|
گربه چو دید آن ره و رسم تباه |
|
پای کشان، کرد به انبار راه |
|
|
گفت بخود، کاین چه در افتادنست |
|
تا رمقی در دل و جان در تن است |
|
|
زندهام و موش نترسد ز من! |
|
مردهام از کاهلی خویشتن |
|
|
گر چه نمییدم از دست، کار |
|
آگهم از کارگه روزگار |
|
|
گر چه مرا نیروی پیکار نیست |
|
موش از این قصه، خبردار نیست |
|
|
به که از امروز شوم کاردان |
|
تا که به کاری بردم آسمان |
|
|
گر که بینم سوی موشان بخشم |
|
جمله بیندند ز اندیشه چشم |
|
|
زخم زنم، گر چه بفرسوده چنگ |
|
حمله کنم، گر چه بود عرصه تنگ |
|
|
گربه چو آن همت و تدبیر کرد |
|
آن شکم گرسنه را سیر کرد |
|
|
بر زنخ از حیله بیفکند باد |
|
موش بترسید و ز ترس ایستاد |
|
|
جست و خراشید زمین را بدست |
|
موش بلرزید و همانجا نشست |
|
|
موشک چندی، چو بدینسان گرفت |
|
رنج ز تن، درد ز دندان گرفت |
|
|
تا نرود قوت بازوی تو |
|
نشکند ایام، ترازوی تو |
|
|
تا نربودند ز دستت عنان |
|
جان ز تو خواهد هنر و جسم نان |
|
|
روی متاب از ره تدبیر و رای |
|
تا شودت پیر خرد، رهنمای |
|
|
بر همه کاری، فلک افزار داد |
|
پشت قوی کرد، سپس بار داد |
|
|
هر که درین راه رود سر گران |
|
پیشتر افتند ازو دیگران |
|
|
تا گهری در صدف کار بود |
|
گوهری وقت، خریدار بود |
|