چرند و پرند/از شماره ۲۵ دوره اول روزنامه صور اسرافیل
از شمارهٔ ۲۵:
دروس الاشیاء
نه نه! هان – این زمین روی چیه! روی شاخ گاو، – گاو روی چیه؟ روی ماهی، – ماهی روی روی چیه، – روی آب – آب روی چیه ؟ - وای وای !! الهی رودت ببره، چقدر حرف
میزنی حوصلم سررفت.
***
آفتابه لگن شش دست شام و ناهار هیچی.
آفتابه لگن شش دست شام و ناهار هیچی ! گفت نخور ، عسل و خربزه با هم نمیسازند ، نشنید و خورد ، یک ساعت دیگر پارو را دید مثل مار بخودش میپیچید، گفت نگفتم نخور این دوتا با هم نمیسازند گفت حالا که این دو تا خوب با هم ساختهاند که من یکی را از میان بردارند !!!
من میخواهم اولیای دولت را بعسل و رؤسای ملت را بخربزه تشبیه کنم، اگر وزارت علوم بگوید توهین است حاضرم دویست و پنجاه حدیث در فضیلت خربزه و یکصد و چهل و نه حدیث در فضیلت عسل شاهد بگذرانم.
صاحبان این جور خیالات را، فرنگیها «آنارشیست» و مسلمانها خوارج میگویند، اما شما را بخدا حالا دست خونی نچسبید یخه من ، خدا پدرتان را بیامرزد من هرچه باشم دیگر آنارشیست و خوارج نیستم.
من هیچوقت نمیگویم برای ما بزرگتر لازم نیست، میان حیوانات بیزبان خدا هم شیر پادشاه درندگان است و بصریح عبارت شیخ سعدی، سیاه گوش هم رئیس الوزراست و بلکه دراز-گوش هم رئیس کشیکخانه میباشد.
مبان میوهها گلابی شاه میوه است و کلم هم شاید یکچیزی باشد، و اگر مشروطه هم بنباتات سرایت کرده باشد
که سیب زمینی لابد ... ( چه عرض کنم که خدا را خوش بیاید)،
باری برویم سر مطلب :
من هیچ وقت نمیگویم اشرف مخلوقات از حیوان و نبات
هم پستتر باشد، من هیچوقت نمیگویم خر و گاو ربیس و بزرگتر
داشته باشند ، چغندر و زردک پیشوا و آقا و نماینده داشته باشند
و ما اشرف مخلوقات را دهنهمان را بزنند بسر خودمان.
من درست الان یادم هست که خدا بیامرز خاله فاطیم هر
وقت که ما بچهها بعد از پدر خدا بیامرزم شیطانی میکردیم ،
خانه را سر گرفتیم میگفت الهی هیچ خانهای بی بزرگتر نباشد.
بزر دکتر لازم است، رییس لازم است، آقا لازم است ،
رییس ملتی هم لازم است ، رییس دولتی هم لازم است ، اتفاق و
اتحاد ایندو طبقه بنی ساختنشان هم با هم لازم است ، اما تاوقتی
که ایندو تا با هم نسازند که ما یکی را از میان بردارند .
این را هیچکس نمیتواند انکار کند که ما ملت ایران در میان بیست کرور جمعیت پنج کرور و سیصد و پنجاه وهفت هزار وزیر ، امیر ، سپهسالار ، سردار ، امیر نویان ، امیر تومان ، سرهنک ، سرتیپ، سلطان ، باور، میرپنجه، سفیر کبیر، شارژدافر، گنسیه ، یوزباشی ، ده باشی ، و پنجه باشی داریم . و گذشته از اینها باز ما ملت ایران در میان بیست کرور جمعیت ( خدا برکت بدهد ) شش کرور و چهارصد و پنجاه و دو هزار و ششصد و چهل و دو نفر آیةالله ، حجةالاسلام ، مجتهد ، مجاز ، امام جمعه ، شیخ-الاسلام، سید ، سند ، شیخ ، ملا ، آخوند ، قطب ، مرشد ، خلیفه، پیر، دلیل و پیشنماز داریم ، علاوه بر اینها باز ما در میان بیست کرور جمعیت چهار کرور شاهزاده ، آقا زاده، ارباب، خان،
ایلخانی، ایل بیکی، وابه باشی داریم ، زیاده بر اینها اگر خدا
بگذارد این آخریها هم قریب دو سه هزار نفر وکبل مجلس،
وکیل انجمن، وکیل بلدیه، منشی و دفتردار و غیره داریم.
همه این طبقاتی که عرض شد دو قسم بیشتر نیستند یکدسته
رؤسای ملت و یکدسنه اولیای دولت، ولی هر دو دسته یک مقصود
بیشتر ندارند، میگویند شما کار کنید زحمت بکشید آفتاب و
سرما بخورید لخت و عور بگردید گرسنه و تشنه زندگی کنید
بدهید ما بخوریم و شما را حفظ و حراست کنیم، ما چه حرفی
داریم، فیضشان قبول، خدا بهشان توفیق بدهد، راستی راستی
اگر اینها نباشند سنک روی سنک بند نمیگیرد، آدم آدم را
میخورد، تمدن و تربیت ، بزرگی و کوچکی از میان میرود، البته
وجود اینها کم یا زیاد برای ما لازم است، اما تا کی؟ بکمان
من تا وقتی که این دو تا با هم نسازند که ما یکی را از میان
بردارند.
من نمی گویم ملت ایران یکروز اول ملت دنیا بود و
امروز بواسطه خدمات همین رؤسا ننک تمدن عصر حاضرست. من
نمیگویم که سرحد ایران یکوقتی از پشت دیوار چین تا ساحل رود
«دانوب» ممتد میشد و امروز بواسطه زحمات همین رؤسا اگر در
تمام طول و عرض ایران دو تا موش دعوا کند سر یکی بدیوار
خواهد خورد.
من نمیگویم که با اینهمه رییس و بزرگتر که همه حافظ و نگاهبان ما هستند پریروز هیجده شهر ما در قفقاز باج سبیل روسها شد، و پس فردا هم بقیه مثل گوشت قربانی سه قسمت میشود . من نمیگویم که سالهای سال است فرنگستان رنک
«وبا» و طاعون ندیده و ما چرا هریک سال در میان باید یک کرور
از دستهای کارکن مملکت یعنی جوانمردها و جوانه زنهای خودمان
را بدست خودمان بگور کنیم !
من نمیگویم درین چند قرن آخری هر دولتی برای خودش
دست و پایی کرده، توسعه بخاک خودش داد ، مستعمراتی ترتیب
نمود و ما با اینهمه رییس و بزرگتر و آقا بحفظ مملکت خودمانهم
موفق نشدیم.
بله اینها را نمیگویم . برای این که میدانم برگشت همه
اینها بقضاوقدرست، اینها همه سرنوشت ماها بوده است، اینها همه
تقدیر ما ایرانیهاست.
اما ای انصافدارها، والله نزدیک است بخه خودم را پاره
کنم : نزدیک است کفر و کافر بشوم، نزدیک است چشمهایم را بگذارم
روی هم دهنم را باز کنم و بگویم اگر کارهای ما را باید همهاش را
تقدیر درست کند، امورات ما را باید باطن شریعت اصلاح کند، اعمال
ما را دست غیبی بنظام بیندازد پس شما میلیونها رییس، آقا، بزرگتر،
از جان ما بیچارهها چه میخواهید ؟ پس شماکرورها سردار و سپه-
سالار و خان چرا ما را دم کوره خورشید کباب میکنید؟ !
پس شما چرا مثل زالو بنن ما چسبیده و خون مارا باین سمجی
میمکید ؟
گیرم و سلم شما پول ندارید سداهواز را ببندید، شما قوه ندارید قشون برای حفظ سرحدات بفرستید، شما نمیتوانید راه در مملکت بکشید ، أما والله بالله بسیجزو کلامالله شما آنقدر قدرت دارید شبخ محمود امامزاده جعفری را از ورامین بطهران بخواهید، شما آنقدر قوت دارید که صد نفر سرباز برای حفظ نظم یزد و خون
خواهی قاتل سیدرضای داروغه و پس گرفتن هفتصد تومان تاوان
قمار اجزاء عدلالدوله از حجةالاسلام و ملا ذالانام میرزا علی
رضای صدرالعلمای یزدی اطالالله ایام افاداته بیزد بفرستید. شما
میتوانید که با پانصد نفر سوار میرهاشم را از سلطنت مملکت آذربایجان
خلع کنید.
حالا که نمیکنید من هم حق دارم بگویم شما دو دسته مثل عسل و خربزه با هم ساختهاید که ما ملت بیچاره را از میان بردارید، وزیر علوم هم ابداً نمیتواند بمن اعتراضی بکند.
من دویست و پنجاه حدیث در فضیلت خربزه و یکصد و چهل و نه حدیث در فضیلت عسل در خاطر دارم در هر وزارتخانهای شاهد میگذرانم، میگویید نه این گو و این میدان بگرد تا بگردیم.
معما
قریانوناولم، قورخمیاسن قورخمیاسن! الهمصلالهمحمد!! وعلاه م ح مد!!
***