در بیان سلوک

بدان که سلوک عبارت از سیر است، وسیر الی اللهّ باشد، و سیر فی اللهّ باشد. سیر الی اللهّ نهایت دارد اماّ سیر فی اللهّ نهایت ندارد و سیر الی اللهّ عبارت از آن است که سالک چندان سیر کند که ازهستی خود نیست شود و بهستی خدا هست شود، و بخدا زنده و دانا و بینا و شنوا و گویا گردد. ای درویش! اگرچه سالک هرگز هیچ هستی نداشت، اماّ میپنداشت که مگردارد آن پندار برخیزد و بیقین بداند که هستی خداراست و بس. چون دانست و دید که هستی خدای راست، سیر الی اللهّ تمام شد، اکنون ابتداء سیر فی اللهّ است و سیر فی اللهّ عبارت از آن است که سالک چون بهستی خدا هست شد و بخدا زنده و دانا و بینا و گویا و شنوا گشت، چندان دیگر سیر کند که اشیاء را کماهی و حکمت اشیاء را کماهی بتفصیل وبتحقیق بداند و ببیند چنانکه هیچ چیزی در ملک و ملکوت و جبروت بروی پوشیده نماند. بعضی گفتهاند که ممکن است که یک آدمی این همه بداند، و هیچ چیز نماند که نداند؛ و بعضی گفتهاند که ممکن نیست که یک آدمی این همه بداند، از جهت آن که عمر آدمی اندک است و علم و حکمت خدای بسیار است، و ازینجا گفتهاند که سیر فی اللهّ نهایت ندارد.

ای درویش! چون معنی سلوک رادانستی، اکنون بدان که اهل حکمت گویند که از تو تا بخدای راه بطریق طول است، از جهت آنکه نسبت هر فردی از افراد موجودات با خدای همچنان است که نسبت هر مرتبهئی از مراتب درخت با تخم درخت و اهل تصوّف میگویند که از تو تا بخدای راه بطریق عرض است از جهت آنکه نسبت هر فردی از افراد موجودات با خدای همچنان است که نسبت هرحرفی از حروف این کتاب با کاتب و اهل وحدت میگویند که از تو تا بخدای راه نیست، نه بطریق طول و نه بطریق عرض از جهت آنکه نسبت هر فردی از افراد موجودات با خدای همچنان است که نسبت هر حرفی از حروف این کتاب با مداد، و ازینجا گفتهاند که وجود یکی بیش نیست و آن وجود خدای است- تعالی و تقدسّ- و بغیر از وجود خدای وجودی دیگر نیست و امکان ندارد که باشد. ای درویش! این پنج فصل را در مسجد جمعهٔ ابرقوه جمع کردم ونوشتم. والحمدللهّ رب العالمین.