گریه را به مستی بهانه کردم

گریه را به مستی بهانه کردم
از عارف قزوینی

–۱–

  گریه را به مستی بهانه کردم شکوه‌ها ز دست زمانه کردم  
  آستین چو از چشم برگرفتم سیل خون به دامان روانه کردم  
  از چه روی چون ارغوان ننالم از جفایت ای چرخِ دون ننالم  
  چون نگریم از درد چون ننالم دزد را چو محرم بخانه کردم  
  دلا خموشی چرا چو خم نجوشی چرا  
  برون شد از پرده راز (پرده راز پرده راز)  
  تو پرده‌پوشی چرا؟  

–۲–

  همچو چشم مستت جهان خراب است از چه روی، روی تو در حجاب است  
  رخ مپوش که این دور انتخاب است من تو را به خوبی نشانه کردم  
  باغبان چه گویم بمن چه ها کرد کینه‌های دیرینه بر ملا کرد  
  دست من ز دامن گل رها کرد تا بشاخ گل آشیانـه کـردم  
  دلا خموشی چرا چو خم نجوشی چرا  
  برون شد از پرده راز (پرده راز پرده راز)  
  تو پرده‌پوشی چرا؟  

–۳–

  شد چو ناصرالملک مملکت‌دار خانه ماند واغیار لیس فی الدار  
  زین سپس حریفان خدانگهدار من دگر بمیخانه خانه کردم  
  بهتر است هستی ز خودپرستی نیستی به است عارفا ز هستی  
  فارغم ز هستی قسم بمستی تکیه تا بر این آستانه کردم  
  دلا خموشی چرا چو خم نجوشی چرا  
  برون شد از پرده راز (پرده راز پرده راز)  
  تو پرده‌پوشی چرا؟  

دو دور از این تصنیف افتاده، در کردستان تمام آن تصنیف را پیش یکنفر دیدم ولی فراموش کردم که نسخه آنرا از او گرفته بفرستم یک دورش الان بخاطرم آمد می نویسم و آن یک دور این است:

  مرده بهتر آنکو هنر ندارد نالهٔ دروغی اثر ندارد  
  شام ما چو از پی سحر ندارد گریه تا سحر عاشقانه کردم  

تصنیف سیزدهم ( دشتی ) ( ؟ ۱۳۲۸ )

تاریخ این تصنیف خوب در نظرم نیست همین قدر میدانم وقتی این تصنیف ساخته شد که ناصرالملک نایب‌السلطنه در اروپا بود طولی نکشید مراجعت کرد و بعضی از ایرانیهای پاک نژاد صورت تصنیف را با پارهٔ راپرت‌های جعلی توسط پست شهری بسلطنت آباد فرستاده مجدالسلطنه پسر مقتدرالملک که رئیس تشریفات و سابقه دوستی با من داشت مرا ملامت کرده شرح فرستادن راپرت‌هایی را که از من داده شده بود و ایشان جلوگیری کرده بودند داده همینقدر دوستانه بمن گفت ملتفت خودت باش من هیچ واهمه از شنیدن این صحبت نکرده بنا بر عقیدهٔ که آن اوقات بحضرت والا سلیمان میرزا داشته آنچه را که شنیده بودم بایشان گفتم حضرت والا مرا بوحشت انداخت فرمود خیلی بد شد، خوب در خاطر دارم که گفتم بجهة من بد شد یا برای جمعیت و فرقه گفتند برای تو بد شد خوب است هر چه زودتر از طهران حرکت کرده بیک طرفی بروید، دیگر چطور بروم هیچکس جز خودم نمیدانست این بود هرچه لباس داشتم دادم به یکنفر دموکرات بفروشد تصور میرفت که اقلا صد تومان پول آنها خواهد شد و برای مخارج مسافرت کافی است رفیق دموکرات سی تومان داد رفیق دیگری را برای تتمه وجه فرستادم جواب گفته بود سی و هشت فروختم هشت تومان آنرا حق‌العمل برداشتم. ساعتی داشتم که از پانصد تومان کمتر ارزش نداشت مصطفی خان پسر قوام‌الدوله با هزار خواهش که قبول نمیکردم بعنوان یادگار بمن داده بود آنرا هم بیک قیمت نازلی فروخته این شعر خواجه بنظرم آمد: (چون نقش غم ز دور به بینی شراب خواه) به کافهٔ لاله‌زار رفته سرمست از آنجا بیرون آمدم (بپاس محبت فراموش نشدنی که یکوقتی از غلامعلی خان (فداکار) درشکه چی نسبت بخود دیده بودم، در اینجا یاد آوری مینمایم تا بدانند محبت از هر جایی و از هر کسی که بشود قابل تقدیس و سپاسگزاری است).

وقتی که ناصر‌الملک امر به (یپرم) برای دستگیری من میدهد چند روز درجائی پنهان بودم غلامعلی به هزار زحمت سراغ مرا از دوستان گرفته خود را بمن رسانده با یک حال پریشان و لهجهٔ ساده مملو از صمیمیت و محبت به من گفت: « آقاجان در این خراب شده برای چه مانده یک جفت اسب و درشکه دارم سوارشواز طهران خارج شده در یکی از شهر های ایران بدون آنکه کسی شناسایی پیدا کند زیست کرده درشکه را من کرایه میدهم با آن پول چند صباحی زندگی میکنیم تا ببینیم چه خواهد شد».

با غلامعلی قرار گذاشتیم که فردا صبح درشکه خود را حاضر کرده مرا بهرجایی که میخواهم برساند.

در صورتیکه از زمانی که پا بدایره آزادی خواهی گذاشته ترک بعضی راهها کرده، یا اینکه واگذار برفقای مقدس (؟) خود کرده بودم! بجهة اینکه من زیاد دیده، آنهائیکه بعنوان مشروطه طلبی عنوانی پیدا کرده بودند لازم بود آنها هم به بینند. باز راه خانهٔ خانم سرتیب معروفه را پیش گرفته با محترم نامی که اندامی زیبا داشت و یکدو مجلس که او را دیده بودم محرمانه دلم پیش او بود و او نمیدانست رفته او را برداشتم و بدستیاری او یکسر رفتم منزل دوست عزیزم استاد علی‌محمد معمارباشی که تاکنون نظیر او را در عالم دوستی ندیده ام (در جای دیگر نیز اسمی از او بمیان خواهد آمد) شب را مانده صبح زود رفیق محترم من تا حضرت عبدالعظیم بلکه تا سرزنجیر با من همراهی کرد و زنجیر محبتش را بگردنم محکم نموده مراجعت کرد.

ویکی‌پدیا
ویکی‌پدیا

این اثر در ایران، کشوری که برای اولین بار در آنجا منتشر شده است، در مالکیت عمومی قرار دارد. همچنین در ایالات متحده هم طبق بخشنامه 38a دفتر حق تکثیر ایالات متحده در مالکیت عمومی قرار دارد.
در مورد اشخاص حقیقی این بدین معنا است که مؤلف این اثر قبل از ۳۱ مرداد ۱۳۵۹ درگذشته یا اینکه از تاریخ مرگش بیش از ۵۰ سال گذشته است. در مورد اشخاص حقوقی نیز نشان دهنده این است از تاریخ اولین انتشار اثر بیش از ۳۰ سال گذشته است.