آذری یا زبان باستان آذربایجان/گفتار ششم
گفتار ششم
نمونه هایی که شاید از آذریست
از آنچه تا اینجا گفتیم پیداست که زمانیکه آذری در آذربایجان رواج میداشته شعر سرودن با آن نیمزبان شناخته بوده، که گذشته از شعرهای ساده عامیانه که ناگزیر هر زبان و نیمزبانی آن را دارد، شعرهای بهتر و نوشتنی بویژه دوبیتیها در آن سروده میشده و چون آن زبان از میان رفته اینها نیز ناپدید شده، مگر آنهاییکه در پاره جنگهای کهن مانده و میتوان با جستجو بدست آورد. ما چون چاپ نخست این دفتر را بیرون دادیم چشم داشتیم چیزهایی بدست آید و خرسندیم که آقای ناصر روایی هفتاد بیت کما بیش پیدا کرد و فرستاد که اینک آنها را در اینجا میآوریم.
چنانکه آقای روایی نوشته شعرهایی که بنام کشفی و معالی و آدم و خلیفه صادق است در جنگی در تالش دیده شده و بدانسان که در آنجاست بی هیچگونه دستبردی رونویس شده ولی شعرهای راجی را خود آقای روایی در خلخال از جنگی بدست آورده و آن نیز بی دستبرد رونویس شده. سخن در اینجاست که چون گویندگان هیچیک شناخته نمیباشند و بیگمان دانسته نیست که از مردم آذربایجان بوده اند، از اینرو درباره شعرها نیز نتوان گفت بیگمان در زبان آذریست و کسی تواند پنداشت که چنانکه جنگ در تالش پیدا شده گویندگان نیز از مردم تالش بوده اند و شعرها با زبان تالشی میباشد. لیکن آقای روایی که خود دانش بسزا در این زمینه ها میدارد و از زبان تالش بیکبار ناآگاه نیست اینها را در زبان تالش نمیشناسند و بیگمانست که بآذریست. ما نیز چون مینگریم نشانه های آذری را از کلمه های درده جر و آز و چه و جابجا شدن تاء براء و مانند این در آنها مییابیم. اگرچه در برخی چیزها جدایی میانه آنها با زبان دو بیتیهای شیخ صفی میبینیم و لیکن چون دانسته ایم آذری بچندین گونه بوده اینست آنرا جلوگیر پندار خود نمیشماریم و کوتاه سخن آنکه ما نیز اینها را آذری میپنداریم اگرچه بیگمان نمیباشیم و از اینروست که آنها را در گفتار جداگانه ای میآوریم و اگر کسانی بجستجوی بیشتری درباره آذری پرداختند باشد که در پیرامون اینها نیز باندیشه روشنتری رسند.
باید دانست که در اینها غلطهای فراوان دیده میشود و ما هیچ دستی بآنها نزده و همچنانکه هست بحال خود گزارده ایم و تنها چیزیکه از خویش بآنها افزوده ایم اینست که معنی برخی کلمه ها و پاره تکه ها را که میدانیم در زیر صفحه آورده ایم و اینها نیز بیشتر از آقای روایی میباشد.
هم باید دانست که برخی دو بیتیها که بنام معالی یا کشفی یا راجی آورده شده بنام بابا طاهر لر شناخته است و با اندک جدایی میانه شعرهای او دیده میشود و ما گمان بیشتر بر آن میبریم که بودنش از بابا درست باشد. با اینهمه چون نخواسته ایم چیزی از اندیشه خود بکار بندیم آنها را جدا نکرده و در اینجا آورده ایم.
چنانکه گفتیم گویندگان شناخته نمیباشند ولی یکی از ایشان که خلیفه صادق خلیفه استان صفویه باشد نامش میرساند که از مردم آذربایجان میبوده زیرا بیگمان این شعرها پیش از پیدایش پادشاهی صفویان سروده شده و چنانکه گفتیم آذری تا زمان شاه اسماعیل از شهرها برافتاده بوده و ما اینرا هم میدانیم که پیش از پادشاهی صفویان بستگان آن خاندان بیشتر از مردم خود آذربایجان میبودند.
از شگفتیهاست که نام آدم که آورده شده در جنگ او را همان آدم نیای نخستین آدمیان شمارده و چنین نوشته که زبان آدم و حوا همینگونه بوده است. آدم که دانسته نیست که بوده و کی بوده دو بیتی میسروده آنهم به نیمزبان آذری!
کنون بآوردن شعرها میپردازیم:
من کلام کشفی
اشته چشمان چمن دل برده[۱] ما[۲] | لو[۳] از خون دیلیم خورده ما | |||||
مگر خون به هر آن شیریکه ته خورد[۴] | که بان خون خوردنر[۵] خو کرده ما |
***
بدردر یان[۶] دهم بور او سرم ما | روانی مش که د[۷] پا بر مرم ما | |||||
چو شیرینر لوان[۸] اندیشه دیر | همیشه یان شیرین پرورم ما | |||||
من غم کام کشتن آخر دیرو | این[۹] کژ پشته وارو غم خورم ما | |||||
همین کین غم چمن[۱۰] یان آویاج | عجب زانم که چین غم یان برم[۱۱] ما | |||||
چو چشمم سو بشایر دیمیر | جیادیمی[۱۲] دو چشم آورم ما | |||||
از بدیمی دیر چون آو[۱۳] کنم چشم | اجم بی چشم دیمی چون کرم[۱۴] ما |
یر از شمعی و یر پروانه گردام[۱۵] | اده آیر[۱۶] وشابال و پرم ما | |||||
شوان[۱۷] یزنرنی آو آیرم او | سحر که و ابری خاکسترم ما | |||||
چرا کشفی چه چشمان آوه ریجی[۱۸] | که آو آنه نشان آیرم ما | |||||
دیس مشکین غزالان وس تک و پو[۱۹] | کاده مشکم گته[۲۰] کافور هر سو | |||||
ولین آلاله این با غم خزان کرد[۲۱] | بشه آلاله آن رنگ ولان بو[۲۲] | |||||
دلم چون وشگهه یا رب که وینم[۲۳] | سیا وانوشه اسپی نیک وشکو[۲۴] | |||||
ره مرگ آمین را روشن آبه[۲۵] | هرم تاری که اسپی کرد دمو[۲۶] | |||||
یره آهم پر آورا عجب نی[۲۷] | که وهر[۲۸] آلوده پر دهه دو | |||||
تنم خشک آیرم تیج آبه دای[۲۹] | زآیر خوش وشه خشک آبیه چو[۳۰] | |||||
دم از گرمی مزن کشفی دپیری[۳۱] | خوره زردی بنی تاواج خورد سو |
***
دلم چایا سه وس[۳۲] تنگ آم دای[۳۳] | چه صبرم شیشه[۳۴] از سنگ آم دای | |||||
پریز ای دمست افسون اچین دل | کاین[۳۵] دیوانه و دنگ آم دای | |||||
تراوش گونه آن دل واچه پرورد | کاین میر آو خوش رنگ آم دای |
کوانین دلبراج شوخان و شنگان[۳۶] | این شوخ و این شنگ آم دای[۳۷] | |||||
از اج ننگان نه واج نامیان نه[۳۸] | نی کاج منش[۳۹] ننگ آم دای | |||||
د کشفی دل[۴۰] صفایی نی دریغا | که آن اینیه پر زنگ آم دای |
***
هلا خور منده چه مانک و جویی | بیوفایی چه نابان کهنه خوئی | |||||
من نزانست که شهرانی امن وات | هر که ناکس پرست رنج رویی | |||||
هر صباحی چه مرغان های و هوی | زبان بذکر حق سبحانه گوی | |||||
مبش بی یاد حق کشفی تو صبحان | اگر چه حق پرستی آرزوی |
از معالی
سینم داغ و دلم داغ و جگر داغ | ده یا نم منده نی جای دیر داغ[۴۱] | |||||
میکری[۴۲] تازه هر دم کهنه زخمم | می نهی هر زمان داغم بسر داغ | |||||
داغه داغه بکردیم اچ خدایا | بکر[۴۳] رحمی بسر داغم منه داغ | |||||
ز ارجم وبندی بافغان نشته ماتم | چنگش آلوده پر خون بال و پر داغ | |||||
بوج اج سوج داغان ای معالی | نمیبی بی قضا و بی قدر داغ |
***
گرفتاریم بدرد و اج[۴۴] دوا دور | مبتلایم بزخم و اشک ناسور | |||||
سینه دارم ارج تیغ جفایش | رخنه رخنه بیه[۴۵] چون شان زنبور |
***
انوی ناله غم اندوته[۴۶] زانی[۴۷] | که قدر زر خالص بوته زانی | |||||
بوران[۴۸] پروانیا با هم بسوزم | حال سوته[۴۹] دلان دل سوته زانی |
وی ته[۵۰] اج درد و محنت و انه دام | بتهرمان بغم کاشانه دارم | |||||
ز جور تیغ اج میشار محنت | پاره پاره دلی چون شانه دارم |
***
معالی دل چو دردان دانه چو نیش | اوا[۵۱] چور و جفا همخانه چو نیش | |||||
تهروان یار و اندوهان مصاحب | محنتان مان غمان کاشانه چو نیش |
***
من از قالو بلا اندیشه دارم | گنه اج برگ داران[۵۲] بیشه دارم | |||||
اهرا[۵۳] که نامه خوانان نامه خوانند | من از شرمندگی سر پیشه دارم | |||||
اگر دیوانه هستیم اشتویم دوست[۵۴] | اگر بی پا و دستیم اشتویم دوست | |||||
یری گبرم بخوانی یر مسلمان | بهر ملت که هستیم اشتویم دوست |
***
روشنایی مو نیایی تو چشمم | اسر خونینه ریجانی[۵۵] تو چشمم | |||||
ار بزهمن نشام زهمن توتیام | مونیا زهمنیان نی تو چشمم |
آدم
یر او گیری تو ای روسایم اج سر | یقین زانم که لاوم گیری اوسر | |||||
پرتم اج بر برانی واکیان شوم | میان اهنامه داران خاکم اوسر |
***
دلا دردین و داغین بکیان شوم[۵۶] | دو چشم اسرین و خونین بکیان شوم | |||||
همم اج در برانند بتو آیند | یرتم اج در برانی بکیان شوم |
***
هنه[۵۷] دکوش آواز اج الستم | هنه چه نعمه اقصی دیله مستم | |||||
همیدون کهنه عهدم نوی کشفی[۵۸] | نه پنداری مگر اهروجه بستم |
***
چه اج اویان خطاب آمد الستم | سیالا و یلاد ذره بستم | |||||
بپا وشتیم دست افشا نمی کرد | وستندم هر چه غیر اویان بدستم |
***
خسه[۵۹] بانان که غم چو یا نشینند | پا بدامان جهان پویان نشینند | |||||
خسه بانان که اج خلوتگه راز | زبان بسته سخن گویان نشینند |
خلیفه صادق خلیفه آستان صفویه
زار جا اشته شامانر[۶۰] سحرنی | قهقهر[۶۱] زهر خندی ویشتر [۶۲] نی | |||||
همی نالی ته دور از چنگال باز | مگر چه دام صیادر[۶۳] خبر نی | |||||
دلا غافل مبش خوشتن زمانی | قیمتین گوهریش گنجش چه کانی | |||||
مبش کرکس بهر مرداره منشین | شاه بازیش چه اوج لامکانی |
راجی
من همایم سر کوهان وطن بی | کشتگاهم اوی صحرا چمن بی | |||||
استخوانی خورم سازم قناعت | بوقت مردن پر و بالم کفن بی |
***
دنیا خوانی و مردم کاروانی | روز الاله و روز خزانی | |||||
سیاه چالی کند نامش نهد گور | بمن واجن ایم ایشتی فان مانی |
***
خشکه دارم بکوهان سایه ام نی | ببرمان مانده طفلیم دایه ام نی | |||||
ببازارم شری بازار وانم | ببازم شری هیچ پایه ام نی |
***
کوهانم سربلندی خور مصاحب | ازم درده جری بلبل مصاحب | |||||
به پنج روز دیگر بایر بوینا | نه خانه مانده نه خانه صاحب |
***
دنیا داری بلای من نزانست | مرگ من در صلای من نزانست | |||||
شهر و مردم همه بایر بوینا | مایه ام پنج گز هلای من نزانست |
پانویس
- ↑ چشمان تو از من دل برده.
- ↑ در جنگ این کلمه در آخر لنگه های این دو بیت با آنکه در آخر لنگه های هفت بیت پشت سر میباشد بیک گونه نوشته شده و چنانست که میباید آنرا «ما» خواند. ولی از معنی برمیآید که این دو یک کلمه نبوده و آنچه در آخر لنگه های دو بیت میباشد «ته» (تو) بوده و آنچه در آخر لنگه های هفت بیت است «ما» (مو ، من) بوده و این شگفت نیست که در نوشتن «ته» و «ما» بهم ماند.
- ↑ لب
- ↑ مگر خون بود هر آن شیری که تو خوردی.
- ↑ خون خوردنت
- ↑ جان
- ↑ در
- ↑ لبان شیرینت
- ↑ چندین
- ↑ از من
- ↑ عجب دانم که از این غم جان برم.
- ↑ رویی
- ↑ آب
- ↑ کنم
- ↑ اگر من شمع واگر پروانه گردم.
- ↑ آذر
- ↑ شبان
- ↑ چرا کشفی از چشمان آب میریزی.
- ↑ در پس مشکین غزالان بس تک و پو
- ↑ گرفته
- ↑ باغ گلی و لاله ای مرا خزان کرد.
- ↑ لالگان رنگ و گلان بو
- ↑ دلم چون بشکفد یارب که میبینم.
- ↑ بنفشه را سیاه و «نیک و شکو» راسفید. معنی »نیک و شکو« دانسته نیست بیگمان نام گلی را میخواهد و شاید کلمه نادرست باشد.
- ↑ راه آمدن مرگ را روشن میگرداند (شاید «آبه» نادرست باشد).
- ↑ هر تاری که سفید میگردد از مویم.
- ↑ اگر آهم برآورد عجب نیست.
- ↑ برف
- ↑ تنم خشک و آذرم تیز آمده است.
- ↑ از آتش نیک خشک شود چوب آبی (تر).
- ↑ در پیری
- ↑ بس
- ↑ آمده است.
- ↑ شیشه صبرم
- ↑ که چندین
- ↑ کدامین دلبر از میان شوخان و شنگان
- ↑ چندین شوخ و چندین شنگ آمده است.
- ↑ من از ننگان نیستم و از نامیان نیستم.
- ↑ که از منش
- ↑ در دل کشفی
- ↑ در جانم مانده نیست جای دیگر داغ (؟)
- ↑ میکنی
- ↑ بکن
- ↑ از
- ↑ شده
- ↑ اندوخته
- ↑ داند
- ↑ بیا (؟)
- ↑ سوخته
- ↑ بی تو
- ↑ با
- ↑ درختان
- ↑ فردا
- ↑ دوست توام.
- ↑ اشک خونین میریزانی.
- ↑ بکجا شوم (گویا «بکیا» درست باشد).
- ↑ هنوز
- ↑ از اینجا پیداست که این دو بیتی از کشفی است.
- ↑ خوشا
- ↑ شامانت
- ↑ قهقهت
- ↑ بیشتر
- ↑ صیادت