إزالة الخفاء عن خلافة الخلفاء/مقصد دوم

إزالة الخفاء عن خلافة الخلفاء مقصد دوم از شاه ولی‌الله دهلوی

در ذکر جملهء صالحه از مآثر و مناقب خلفای اربعة رضوان الله تعالی علیهم أجمعین که به نقل مستفیض ثابت شده و قدر مشترک در هر بابی به تواتر رسیده.
بسم الله الرحمن الرحيم

مقصد دوم

در ذکر جملهء صالحه از مآثر و مناقب خلفای اربعة رضوان الله تعالی علیهم أجمعین که به نقل مستفیض ثابت شده و قدر مشترک در هر بابی به تواتر رسیده

و در صدر مقاله باید دانست که مقصود ما مجرد سرد قصص ایشان نیست بلکه استقراء جزئیات قصص و انتقال از آن به کلیات فضائلی که به آن تشبه بالأنبیاء علیهم السلام من حیث نبوتهم به ظهور رسد یا لوازم خلافت خاصه که اقصی سعادتی که امتیان را میسر می شود همان تواند بود به آن خصال متحقق گردد ایاً ماشئت فقل، و تقریب این قصص به اصل مقصد موقوف است بر تقدم سه نکته.

نکته أولی در بیان صفاتی که پیغامبر را از جهت پیغامبری حاصل می شود.

باید دانست که اصل نبوت پیغامبران اولی العزم اراده ی حق است تبارک وتعالی لطف بر بندگان خود و تقریب ایشان به خیر و تبعید ایشان از شر و رفع ظلمات مظالم از ایشان به واسطه ی بعث پیغامبری از میان ایشان و اعلاء کلمه او و اظهار حجج او و شائع گردانیدن علم او کما قال سبحانه: {هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ} وکما ورد فی الحدیث القدسی: إن الله نظر إلی أهل الأرض فمقتهم عربهم وعجمهم إلا بقایا من أهل الکتاب، وإنما بعثتک لأبتلیک وأبتلی بک.

و از لوازم نبوت و بمنزله ی اجزاء او تمیز این شخص است که پیغامبری او خواسته اند از سائر افراد بشر در هر دو قوت نفس ناطقه اعنی قوت عاقله و قوت عامله والیه الإشارة فی قوله تعالی: {اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ} پس خدای تعالی پیغامبر را به فضل و نعمت خود بی سابقه عملی در قوت عاقله زیادتی عطا می فرماید که به سبب آن وحی از جانب غیب بر وی نازل می شود و جنت و نار و ملائکه را مشاهده می نماید و واقعات عجیبه به صور مثالیه می بیند بسوی این قوت اشارت واقع شده است در حدیث: الرؤیا الصالحةُ جزءٌ من ستة وأربعین جزءًا من النبوة، و همچنین در قوت عامله او مددی می دهند که به سبب آن سمت صالح نصیب او شود و اجتناب از معاصی در رعایت آداب مراعات (در عبادات) و تدبیر منازل و سیاست مدنیه به وجهی که از آن خوبتر صورت نبندد بر روی کار آید، و خُلق شجاعت و سخاوت و کفایت و عدالت و شناختن مصلحت هر وقتی از استقامت قوت عامله حاصل می شود و کمال این قوت مفضی می گردد به عصمت، و به سوی این قوت اشاره واقع شده است در حدیث السمت الصالح جزءٌ من خمسةٍ وعشرین جزءً من اجزاء النبوة، و چون هر دو قوت علی الوجه الذی ینبغی مهذب شوند و از جانب غیب برای هر یکی مددی فرود آید در مجاری امور شخص برکات بسیار به ظهور می آید که احصای آن متعذر است.

أما نکتهء سهل التناول که جامع آن برکات باشد بگوئیم اگر خواهی که بشناسی صفات نبی را فرض کن که چهار شخص را در یک تن جمع کرده اند و نام آن مجموع نبی گذاشته اند بادشاهی که بالطبع والمرتبه بادشاه عالم شده باشد نه به رسم یعنی بادشاهی که ظل نفس ناطقه ی او بر مردمان می افتد و به سبب آن ظل التیامی و انتظامی در میان افراد بشر حادث می شود و هر یکی بر جای خود قرار گرفته در میان ایشان ترتیبی مناسب پدید می آید که به سبب آن ترتیب وحدتی بظهور انجامد و با آن وحدت مدینه نام ایشان گردد از انواع اهل قلم و سپاهیان و مدبران جیوش و سیاست کنندگان مدن و مزارعان و تجار و غیرهم پس اگر اجتماع و ترتیب در میان این فرق متحقق نبود به سبب ظل نفس ناطقه ی او که بر ایشان افتاده در ضمن افعال و اقوال او از سر نو مدینه متحقق گردد اگر متحقق بود به کمال خود رسد و هر نا بایستی که در وی هست زائل گردد قصه کوتاه هر چه در این بادشاه بالمرتبه می باید از بخت و حکمت و عدالت و شجاعت و کفایت و سخاوت و غیر آن همه در نبی مشاهده کن قال تعالی: {وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً مَّا أَلَّفَتْ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ}.

و حکیمی که در حکت عملی فائق شده علم اخلاق و تدبیر منازل و سیاست مدن نیک شناخته و بر علم آنها اکتفا ننموده بلکه همه این صفات تحققاً و تخلقاً در وی نمایان شده و آثار آن صفات حیناً فحیناً از وی می تراود و در میان مردم شائع می شود که کل اناءٍ یترشح بما فیه قال الله تعالی: {یُؤتِی الْحِکْمَةَ مَن یَشَاءُ وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً}. و در قرآن عظیم هر جا ذکر پیغامبری آمده آتیناهُ الحکمة مقرون اوست.

و صوفی مرشدی که در زمرهء صوفیان نشسته مصدر کرامات عجیبه و خوارق غریبه گشته و به قوت ارشاد خود و تأثیر صحبت خود باد پیمایان بادیه ضلال را راه نجات نموده بعد از آن که سالها تهذیب نفس خود به طاعات و ریاضات کرده و از اشباح آنها پی به ارواح آنها برده و مقامات علیه و احوال سنیه کسب فرموده چنانکه در مقامات مشائخ ما قدس الله اسرارهم خوانده باشی قال الله تعالی: {وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ}.

و جبرئیلی که جارحهء از جوارح تدبیر الهی شده و واسطه اخذ علوم حقه از منبع العلوم گشته {لَا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ} نقد حال اوست از جذر جبلت او راهی به حظیرة القدس کشاده است و از آن راه علوم مجردهء عالیه بر عقل و قلب او فرو ریخته و خفایای عالم مُلک و خبایای عالم ملکوت پیش او مشج گشته.

باز تأمل باید کرد که آنحضرت چون مبعوث شدند در ایام خود بکدام چیز اعتناء تمام فرمودند و از آثار آنحضرت چه چیز در عالم باقی ماند؟ در این باب کار فرمائی حدس ذهن باید شد و از جزئیات به کلیات و از مقدمات به مقاصد انتقال باید نمود.

باید دانست که آنحضرت در زمانی مبعوث شدند که شرک در عبادت و استعانت شیوع تمام پیدا کرده بود اثبات معاد نمی کردند و عبادات را فراموش ساخته بودند و تحریفها در دین حنیفی که منسوب است به حضرت إبراهیم علیه السلام داخل شده بود و مانند سباع با یکدیگر می جنگیدند و مثل بهائم بر یک دیگر می جهیدند آنحضرت امر ابطال شرک فرمودند و اثبات مجازات نمودند و تحریفات را بر انداختند و شعاعی از نفس قدسیه آنحضرت بر اذکیاء قوم افتاد آن جماعت دین حق را بفهم درست تلقی نمودند وبه سمت کارکشا نصرت دادند تا آنکه راه رشد واضح شد واسلام از کفر ممتاز گشت ومردمان در دین حق آمدن شروع کردند آنگاه عرب عامةً و قریش خاصةً به تعصب برخاستند و در پی ایذاها افتادند آنحضرت به قوت خدا داد خود در مقابلهء مجادله ایشان استقامت فرمود و یاران وی خود را سپر وی ساخته از مشرب عشق چه باده ها که نخوردند و چه مستی ها که نکردند.

بعد از آن مأمور شدند به هجرت و جهاد به تائید الهی در آن باب مساعی که زیاده از آن مقدور بشر نباشد بجا آوردند یاران همه به حرکت ایشان متحرک و به عزیمت ایشان عازم تا آنکه فتحها واقع شده هزیمت ها بر کفار افتاد، و جاهلیت از هم پاشید و مظالم پامال شد، و علمی که با آن آشنا نبودند در میان ایشان شائع گشت، و حسد و حقدی که در میان خودها داشتند نابود شد همه یک دل و یک زبان بر کلمهء حق متفق و بر اضداد آن منکر قال الله تعالی: {وَاذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا} روز و شب کار ایشان ترویج علم قرآن بود و علم ایمان یعنی ارکان خمسه اسلام، و علم احسان یعنی از صور طاعات پی به ارواح آن بردن، و علم شرائع از اصلاح تدبیر منازل و سیاست مدن و آداب معاش و هر یکی را به اوضاع معینه مقید ساختن، و علم رقائق و علم اخلاق صالحه و علم فضائل اعمال و علم مناقب کبراء امت و علم معاد و علم فتن تا آنکه به اقاصی و ادانی رسید و ذکی و غبی همه فائده یاب شدند الا هر بی نصیبی که شقاوت ازلیه او را از مراتب خیر مؤخر ساخته باشد، و تربیت افراد بشر فرمود و یاران در این باب کوشش ها بکار بردند تا آنکه اهل بدو و سکان صحرا محسنان و مقربان گشتند جزی الله عزّ وجل هذا النبی الکریم واعوانه احسن الجزاء وحشرنا معهم وادخلنا الجنة فی تضاعیفهم ورزقنا رؤیته فی زمرتهم بفضله وکرمه فی مقعد صدقٍ عند ملیکٍ مقتدرٍ.

نکته دوم در بیان آنکه تشبّه غیر نبی را با نبی چگونه حاصل شود و اعانت پیغامبر در تحمل اعباء نبوت و اتمام آنچه نصیب پیغامبر است از تقاسیم رحمت الهی چه قسم صورت بندد؟ اما تشبه غیر نبی با نبی در خصلت اولی که اراده ی بعثت است به آن تواند بود که اراده ی الهی متعلق گردد به آنکه اتمام کاری که نصیب پیغامبرست و می باید که در جریدهء اعمال پیغامبر ثبت شود بدست شخصی از امت او کنند و این معنی را پیغامبر ارشاد فرماید و آن مرد دانا به گوش باطن استماع کند نه به گوش ظاهر گویا همان اراده دیگر بار در خاطر این عزیزِ کُل کرده است والی هذا وقعت الإشارة فی قوله تعالی: {وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فی الأرض کما استَخلَفَ الذینَ من قَبلهم} و قوله: {کزرع أخرج شطأه فآزره}، قصه ی استخلاف حضرت موسی یوشع را علیهما السلام و اتمام مواعید الهی بر دست وی شنیده باشی.

و اما تشبه در زیادت قوت علمیه نفس ناطقه به آن وجه تواند بود که کسی را از امت محدَّث و ملهم فرمایند تا بعض بروق غیب شعاع خود را در دل وی اندازد و این معنی به دو وجه صورت پذیرد:

یکی آنکه بمجرد استماع سخن پیغامبر به اصل کار متنبه شود گویا بی واسطه می بیند بمثال آنکه آئینه از آفتاب اثر پذیر گردد و نور خالص برآید و نام این مقام صدیقیت است و از لوازم او تصدیق پیغامبر است بی اکتراث و بدون طلب معجزه و صحبت دائمه به وصف فنا و فدا و تسلیم و رضا و اختیار موافقت و ترک مخالفت اگر چه در ادنی شئ باشد اعنی حالتی که در عرف آن را عشق مفرط گویند، و نیز از لوازم او تعبیر رؤیاست و موافقت رأی پیغامبر قبل از آنکه پیغامبر تصریح کرده باشد. دوم آنکه فراست صادقه نصیب او کنند و عقل او را از حظیرة القدس تأئیدی دهند تا آنکه غالباً اصابت کند در تحری خود در آنچه هنوز حکم آن فرمود نیامده است طفیلی پیغامبر است اما در مخادع قرب راهی دارد به مثال آنکه بادشاه با وزیر خود مشوره می نماید و خادمِ وزیر از دور اشارت دست شاه می بیند و بر عرض وی اطلاع می یابد قبل از آنکه وزیر بیان آن نماید و نام این مقام محدّثیت ست و از لوازم او آنست که وحی بر حسب اجتهاد او چندین مرتبه نازل شود و میان ابنای جنس خود ممتاز باشد به آنکه هر چیزی را که ظن نماید موافق واقع افتد، و بعد از این مرتبه مراتب دیگر است فرود تر مثل آنکه حفظ کند قول پیغامبر را و فهم نماید و با استنباط درست احکام را از آنجا استخراج کند و او را راسخ فی العلم گویند.

أما تشبه در زیادت قوت عملیه به آن نحو تواند بود که عزیمت اعلاء کلمة الله در نفس شخص به اثر نفس مبارک پیغامبر چندان بالیده است که بر مقتضای آن بی اختیار مندفع می شود و نام این عزیز شهید و حواری ست، یا أمانت و صدق و حیا چندان بر دل وی پرتو افگنده که از ابنای جنس خود تمیّزی ظاهر حاصلش شد و نام این عزیز امین است باز چون تهذیب قوت عاقله و عامله با یکدیگر مجتمع شده مزاج معتدل پیدا کرد و وحدتی به هم رسانید بادشاه بالطبع گردد و حکیم بالجبلّه و مرشد مکمل و این مراتب سه گانه غیر نبی را ممتنع نیست الا آنکه پیغامبر در این باب اصیل است و غیر پیغامبر شاگرد رشید وی.

أما تشبه در جبرئیلیة همان است که در صدیقیت و محدثیت و غیر آن گفته شد پس مرد کامل صاحب سمت صالح است و عدالت کامله دارد و در اخلاق و تدبیر منازل و سیاست مدن استاد خلق الله، با افراد بنی آدم به وجهی معامله می کند که همه به سبب او مجتمع بر خیر میشوند و بر وی مختلف نمی گردند و کارهای بس بزرگ در میان مسلمین بدون سلّ سیف سر انجام میدهد و جهاد طوائف امم برای اعلاء کلمة الله به دستوری که بهتر از آن متصور نباشد بجا می آرد در هر کوشش زیاده از سعی او فتح باب میسر می آید گویا صفت اغزُهم نُغزِک وأنفق فسنُنفق علیک وابعث جیشاً نبعث خمسة مثله نقد حال اوست هر شخصی را از هزاران هزار که در امر ملت سعی کنند جدا جدا می شناسد و از هر یکی کاری که مناسب اوست میگیرد علماً و عملاً، نصرت دین و اعلاء کلمة الله با اقصی همت مطمح نظر خود ساخته است گویا برای همین کار مخلوق شده رد و قبول خلق را بر طاق نهاد لا یخافون لومة لائم نقد حال اوست با اصابت رأی و فطانت المعیه توان گفت که رأی او مرآة اراده ی الهی است، امر به معروف و نهی از منکر می نماید در هر حالی به قدر آن حالت، تفقد نزدیکان مجلس و درماندگان از صحبت می فرماید و مواعظ و خطب او بر دل می زند، دانایان روزگار در حق وی می گویند که یک ساعت صحبت با او از عبادت یک سال بهتر است.

أما تشبه او با پیغامبر در تحمل اعباء نبوت بدان وجه تواند بود که مرد جلیل القدری که در مردمان عزتی و حرمتی دارد و در حل و عقد خویش از وی حساب می گیرند به اقصی مرتبه همت اعلاء کلمة الله نماید بمجرد دخول او در اسلام جماعه ی با او مسلمان شوند و دست تعرض متعصبان از مسلمین به سبب دخول او کوتاه گردد و توقع غلبه از خاطر کفار به جهت رسوخ قدم او از هم پاشد، و چون کافران کمر به ایذای پیغامبر بندند در هر حادثه جان خود را سپرِ جان پیغامبر سازد هر سنگی که بطرف پیغامبر آید بر روی خود می گیرد در هر منشط ومکره رفیق پیغامبر است و سهیم او تا آنکه نوبت هجرت و جهاد رسید نصیب این عزیز در نصرت زیاده از انصباء کافه باشد، در حل و عقد و جمع رجال و نصب قتال مشورت او را پذیرائی تمام شود و از وی مداخلت نمایان در هر باب و هر واقعه محسوس گردد یا در کار زار از همه پیش قدم باشد یا انفاق اموال را وسیلهء احراز اعلاء کلمة الله سازد والعشق فنونٌ، و چون نوبت نشر علوم آید طریقهء روایت آموزد و مردمان را بر اقراء قرآن و روایت حدیث حمل نماید، و اگر در مسأله ای اشتباه واقع شود از جماعه ی صحابه سوال کرده استخراج نص صاحب شریعت فرماید و اگر اختلافی روی دهد از مضیق اختلاف به فضای اجماع رساند، ارشاد کند طریق اجتهاد را مسدود کند طرق تحریف را و به هر سبیل ممکن واسطه شود در میان پیغامبر و امت او.

بفهم اگر می توانی فهمید که آیه ی استخلاف و آیه ی تمکین و آیه ی قتال مرتدین و آیت {وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ} به منزله ی آئینه است اگر نیک تأمل کنی این همه اوصاف که در این صفحه نوشته مشاهده گردد.

نکته سوم در بیان کیفیت توسط خلفای راشدین در میان آنحضرت و امت او، باید دانست که ما را بالقطع معلوم است که آنچه ما می کنیم از وضوء و غسل و نماز و روزه و زکات و حج و تلاوت قرآن و درود و ادعیه و غیر آن از باب عبادات، و همچنین طریق مناکحات و مبایعات و اقامت حدود و قضا در خصومات همه مأخوذ است از آنحضرت پس اول سلسله و آخر آن معلوم است و این قدر نیز معلوم است بالقطع که ما این معانی را بی واسطه از آنحضرت نه شنیده پس در میان ما و آن حضرت وسایطی متحقق است سخن در آن می گذرد که این وسایط کدام مردم بوده اند و نیز این قدر معلوم است که در اول امر عالم به کفر و جاهلیت مشحون بود ابتداء ترویج اسلام از آنحضرت بوده است جهاداً و تالیفاً للقلوب رفته رفته حالتی که مشاهده می کنیم از انتشار مسلمین در آفاق و غلبه بادشاهان اسلام که در هر قطری بر روی کار آمد اول این سلسله و آخر او معلوم است سخن در آن است که وسایط حصول این امر فخیم که در زمان آنحضرت نبود و الحال هست کدام عزیزان بودند ساعتی خاطر را رد تفحص این وسائط گماشت و اول وسائط و أکثر ایشان در توسط و اعظم ایشان در منت باید شناخت.

امر ملت مشابهت تمام دارد به دیواری که هر خشت فوقانی متفرع بر خشت تحتانی است و معتمد است بر وی تا آنکه تفحص به اساس رسد همچنان هر قرن متأخر مستمد است از قرن متقدم و منت قرن متقدم در گردن اوست که سبب وصول سعادت دنیا و آخرت گشته در فکر اول هر یکی شیخ خود را می داند و کتابی می خواند بعد از آن سرگروه خود را مثل أبو حنیفة به نسبت حنفیان و شافعی به نسبت شافعیان می نامد، و همچنین عبدالقادر (جیلانی) به نسبت قادریان و خواجه (بهاء الدین) نقشبند به نسبت نقشبندیان وخواجه معین الدین چشتی به نسبت چشتیان باز سلاسل این بزرگان منتهی می شود به جنید بغدادی و معاصران وی، و همچنین قراء سبعه در قراءت و شیخ أبو الحسن اشعری در علم کلام و ثعلبی و واحدی و امثال ایشان در تفسیر و محمد بن إسحاق در علم سیرت و علی هذا القیاس از این مقام اند که بیشتر باید رفت و تأمل در آن باید کرد که این جماعه هر چند به جمع علم و بهم آوردن آنچه پراگنده بود از جماعه کثیر اخذ نموده بودند متصف اند اما هر چه آورده اند از سلف آورده اند آنچه مأخوذ از سلف است به منزله ی لوح است و تحقیقات خود ایشان از قبیل تفسیر مجمل و الحاق الشئ بالشئ لامرٍ جامعٍ وج مع آنچه پراکنده بود و بمنزلهء نقش بر لوح است و طبقهء اولی را از وسایط می باید شناخت و منت ایشان بر گردن تمام امت اعتقاد باید کرد.

باز توسط به انواع بسیار می باشد؛ به روایت کردن از آن حضرت و به نصب علماء در هر شهری تا روایت حدیث کنند و ترغیب قوم بر آن و تهیه اموری که با آن گرفتن علم سهل گردد مثل بنای مدارس و تعهد حال طلبه و توقیر این جماعه و مانند آن هر حرکتی را از این حرکات در نشر علم و شیوع اسلام در اقطار ارض دخلی هست چون این کلام مجمل بخاطر نشست اندکی مفصل تر نگاریم تا معرفت وسائط علم آنحضرت آسان گردد و آنچه گفته شود دستوری باشد برای شناختن آنچه نگفته باشم.

اعظم میراثی که از آنحضرت به امت مرحومه رسید قرآن عظیم است و آن تا آخر زمان آنحضرت مجموع در مصاحف نبود مثل آنکه امروز منشی منشأت خود را یا شاعری قصائد و مقطعات خود را در بیاضها و سفینها در دست جماعه متفرقه گذاشته از عالم رود بمنزلهء عصافیر اگر اندک بادی بجنبد شذر مذر از هم متفرق شوند همچنین این منشآت و قصاید بر شرف تلف باشند اگر آن کاغذ ها را آب برسد یا در وی آتش بگیرد یا حامل آن بمیرد مانند امس ذاهب نابود گردد شاگردی رشید از میان یاران آن عزیز کمر همت بر بندد و آن همه را به ترتیبی مناسب جمع کند و نسخه های بسیار سازد و تصحیح کامل بکار برد و در عالم متفرق گرداند، پس منت این شاگرد رشید بر گردن آنانکه از آن منشآت و اشعار مستفید شوند ثابت است بهمین دستور از محمد بن الحسن بر هر که حنفی است منتی ثابت است و از بویطی بر هر که شافعی است منتی در گردن.

و این جمع در مصاحف همان است که {إِنَّا لَه الْحَافِظُونَ} بر وی منطبق شد و {إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ} مبشر به اوست اول حرکت در این امر از صدیق أکبر رضي الله عنه به التماس حضرت فاروق رضي الله عنه بحکم شرح صدری که وی را به آن مخصوص ساخته بودند واقع شد بعد از آن فاروق اعظم سعیها بکار برد و در مواضع مشکله مباشر کشف شبه گشت و حمل کرد مردم را بر اخذ آن، بعد از آن ذی النورین رضي الله عنه نسخه ها نویسانیده در آفاق فرستاد و غیر آن را محو ساخت بعد از آن أبی بن کعب و عبد الله بن مسعود و علی مرتضی و ابن عباس در اقراء آن سعی بلیغ بکار بردند و این قرآن مجموع در مصاحف متلو بر السنه که الحال در مشرق و مغرب منتشر ست ثمره ی مساعی جمیله ایشان است.

باز قرآن در بعض مواضع که اجمال داشت این بزرگواران آهسته آهسته به تقریبات شتی متصدی کشف آن اجمال گشتند بعد ایشان ابن عباس متوجه حل لغت قرآن شد و ذکر اسباب نزول نمود دیگران قدم بر قدم او رفتند تا آنکه تعدد نسخه ها بهم رسید ثعلبی و غیر او آن همه را جمع ساخته تفسیرها تصنیف کردند.

هیچ میدانی که بهترین خدمت قرآن کدام است آنکه در اول نزول قرآن از آنحضرت سوال ما یتعلق به کرده باشند تا بر حسب آن وحی دیگر فرود آمد؛ چنانکه صدیق أکبر در آیه {مَنْ یَعْمَلْ سُوءًا یُجْزَ بِهِ} سوالی آورد علم شریفی را سر داد که اما أنت والمؤمنون فتجزون بذلک فی الدنیا حتی تَلقوا الله ولیس لکم ذنوبٌ واما الآخرون فیجتمع ذلک لهم حتی یجزوا به یوم القیامة. أخرجه الترمذی.

و فاروق اعظم در آیت مجمله تحریم خمر گفت: اللهم بیّن لنا بیان شفاءٍ تا رفته رفته اجمال به تفصیل انجامید و پرده بر انداخته شد.

و بعد قرآن عظیم اصل دین و سرمایهء یقین علم حدیث است و توسط کبراء امت در میان آنحضرت و امت او در علم حدیث به چند وجه تواند بود.

یکی آنکه روایت کنند حدیث را و به آفاق فرستند مضمون آن را.

دیگر آنکه استخراج نمایند آن را از حامل آن یعنی در مسألهء نازله خلیفه وقت جمع کند صحابه را و بگوید کسی هست در میان شما که در فلان مسأله از آنحضرت حدیثی یاد داشته باشد و تکرار این سوال بحدی رساند که حاضران به گوش خود شنوند و غائبان را خبر رسد تا حامل حدیث مشخص شود و اگر متفرد شده باشد استبراء کنند از شبهه تا حدیث محل اعتماد گردد؛ چنانکه صدیق أکبر رضي الله عنه در میراث جده، و فاروق اعظم رضي الله عنه در باب غره تحقیق فرمودند.

سوم آنکه علماء صحابه را در آفاق فرستند و ایشان را امر نمایند به روایت حدیث و مردمان را حمل کنند بر اخذ ایشان چنانکه فاروق اعظم عبد الله بن مسعود را با جمعی به کوفه فرستاد، و معقل بن یسار و عبد الله بن مغفل و عمران بن حصین را به بصره، و عبادة بن صامت و أبو درداء را به شام، و به معاویة بن أبی سفیان که امیر شام بود قدغن بلیغ نوشت که از حدیث ایشان تجاوز نکنند.

چهارم آنکه طریق روایت آموزند و احتیاط در آن باب فرمایند.

پنجم آنکه عمل کنند بر حدیثی علانیه تا آن حدیث مجمع علیه گردد و عمل خلفاء مصحح آن روایت باشد؛ در بسیاری از أحادیث خوانده باشی فعل ذلک رسول الله وأبو بکر وعمر.

ششم آنکه حدیثی که زیاده است بر کتاب الله مثل حدیث ایمان بالقدر و حدیث معراج و حدیث عذاب قبر و غیر آن بر سر منابر اشاره به آن حدیث فرماید که فلان حدیث فلان حدیث از آنجمله است که ایمان بر آن واجب است هر چند آن را در کتاب الله نمی یابند این روایت آن همه أحادیث است اجمالاً و تصحیح و تقویت آنست و افاده آنکه از قبیل ضروریات دین شده است.

هفتم آنکه مضمون أحادیث در خطب خود ارشاد فرمایند تا اصل حدیث با آن موقوفِ خلیفه قوت یابد.

یارانی که به غور سخن نمی رسند در بند آنکه در متفق علیه از حضرت صدیق صحیح نه شد مگر شش حدیث و از فاروق اعظم به صحت نرسید مگر قریب هفتاد حدیث این را نمی فهمند و نمی دانند که حضرت فاروق تمام علم حدیث را اجمالاً تقویت داده و اعلان نموده بعد قرآن عظیم و سنت اعظم علوم و اشدِّ آنها در احتیاج علم فقه است و اعظم توسط کبرای امت در میان آنحضرت و سائر امت او در فقه آنست که طرق اجتهاد را تعلیم فرماید مثلاً بیان کند ترتیب ادله اربعه و ترتیب سنت بر کتاب و تخصیص عام کتاب به خاص سنت و حل مجمل کتاب به مفصل سنت چنانکه صدیق أکبر و عمر فاروق به اتم وجه در بیان آوردند.

باز اعظم توسط آنست که مسائل مجتهد فیه را به سرحد اجماع رساند تا اختلاف از امت بر انداخته شود و جمیع امت را به آن مسائل حجت قائم گردد.

باز اعظم توسط آنست که در مسائل عبادات و مناکحات و مبایعات و قضایا و سیر در مسائل نازله اجتهاد فرماید و جواب مسأله وی در آفاق مشهور شود و اقاصی و ادانی به آن راهی ادراک نمایند.

و بعد فقه اعظم علوم علم احسان است اعنی آنچه امروز به اسم علم سلوک مسمی می شود و قوت القلوب و احیاء العلوم در آن مصنف شده است، و اعظمِ توسطِ کبرای امت در میان آنحضرت و سائر امت او آنست که به زبان حال و به زبان قال هر دو آن علوم را و آن مقامات و احوال را به مردمان تعلیم فرماید و ترتیب کند یاران را به هر دو زبان و از وی آن علوم در آفاق شهرت گیرند و اقاصی و ادانی از آن مستفید شوند چنانکه در این کتابها شئ کثیر از حضرت شیخین معلوم کرده باشی.

و بعد از این مراتب علم حکمت است و بیان اخلاق فاضله و اضداد آن و تدبیر منازل و سیاست مدن و قواعد کلیه این فنون به مقتضای تجربه و عقل.

چون این تفصیل را شناختی اکنون فکر را در آن خوض فرما که در زمان آنحضرت همین بلاد عرب مفتوح شده بودند بلاد عجم باز در آخر حیات آنحضرت فتنهء مسیلمه کذاب و اسود عنسی برخاست و صفائی اسلام را مکدر ساخت، و بعد انتقال آنحضرت که آن کدورت متزاید شدن گرفت قیام به قتال مرتدین که کرد و فتح فارس و روم را که بنیاد نهاد؟ بعد از آن توغل در فتح فارس و روم از که وجود گرفت و اتمام آن در عهد کدام کس واقع شد؟ به حقیقت تمام زمین بمنزلهء مرغی بود که سرش عراق و دو جناحش فارس و روم و دو پایش هند و فرنگ یا هند و ترکستان چنانکه هرمزان پیش حضرت فاروق بیان نمود، سر آن مرغ که کوفت و دو بازوی او را که شکست؟ همین دو پا که از دست تصرف ایشان باقی مانده بود تا حال کوفته نشد.

و اگر بر تو امری مشتبه شود و ندانی که واسطه اول بلوغ او کدام شخص بوده است از سه کس میزانی بدست تو دهیم و آن میزان آنست که نظر کنی به جمعی که از یک شخص روایت ندارند و اصلاً همت خود بر اخذ علم از وی نگماشته اند اگر آن علم در میان ایشان کما ینبغی بیابی بدان که واسطهء اول مردی دیگر است مثل آنکه اهل شام و اهل مصر از حضرت مرتضی روایت ندارند باز زهدیات و علم سلوک در میان ایشان یافته می شود به وفور پس بحقیقت مبلغ این معانی پیش از حضرت مرتضی دیگری بوده است فتأمل پس چون این سه نکته مبین شد نوبت آن رسید که در مناقب خلفاء شروع کنیم گوش به آواز باید بود تا در ضمن سردِ قصه بکدام خصلت اشاره نمائیم.