إزالة الخفاء عن خلافة الخلفاء/مقصد دوم/فصل اول
أما مآثر جمیله صدیق أکبر رضی الله عنه
پس از آنجمله براعت نسب اوست مصعب زبیری نسابه گفته است إنما سمی أبو بکر عتیقاً لأنه لم یکن فی نسبه شیء یعاب به، کذا فی الاستیعاب. و آنکه از اشراف قریش بود و أصحاب وجاهت میان ایشان زبیر بن بکار گفته است إن أبا بکر أحد عشرةٍ من قریش اتصل بهم شرف الجاهلیة بشرف الإسلام وکان إلیه أمر الدیات والغرم.
وفی الاستیعاب کان فی الجاهلیة وجیهاً رئیساً من رؤساء قریش وإلیه کانت الأشناق فی الجاهلیة. و معنای اشناق آنست که چون قتلی واقع می شد و فتنه در میان قبیله ی قاتل و قبیلهء مقتول بر می خاست أبو بکر صدیق رضي الله عنه کفیل دیت می شد و آن فتنه را فرو می نشاند و اگر دیگری کفیل می شد اعتداد نمی کردند و فتنه تسکین نمی یافت.
محمد بن إسحاق گفته: وکان أبو بکر رجلاً مؤلفاً لقومه محبباً سهلاً وکان أنسب قریش لقریشٍ وأعلم قریش بها وبما کان فیها من خیرٍ وشرٍ وکان رجلاً تاجراً ذا خلقٍ ومعروفٍ وکان رجالُ قومه یأتونه ویألفونه لغیر واحدٍ من الأمر لعلمه وتجارته وحسن مجالسته. تا آنجا که انس گفت در قصه ی هجرت: وأبو بکر شیخٌ معروفٌ ورسول الله ﷺ شابٌ لا یعرف. أخرج البخاری.
و از آنجمله آنست که قوت عاقله و عامله ی او پیش از اسلام بمقدار متیسر در آن زمان کارهای خویش کرده بوده اند الحال آنچه در دست مردم است از انساب قریش مأخوذ از زبیر بن بکار است و وی آن را از مصعب زبیری اخذ کرده است و وی بواسطه ی از جبیر بن مطعم و وی از صدیق أکبر.
و آنحضرت ﷺ در قصهء حسان بن ثابت و جواب وی هجای قریش را تقریر این علم برای حضرت صدیق فرمود قال رسول الله ﷺ لحسانٍ: کیف تهجوهم وأنا منهم وکیف تهجوا أباسفیان وهو ابن عمی؟ فقال: والله لأسلّنک منهم کما تسل الشعرة من العجین، فقال له: ائت أبا بکر فإنه أعلم بأنساب القوم منک فکان یمضی إلی أبی بکر لیقف علی أنسابهم. الحدیث أخرجه أبو عمر فی الاستیعاب.
و در شعر ید طولی داشت لیکن بعد اسلام ترک آن کرد، کذا فی الاستیعاب.
و در فصاحت پایه بلند قال أبو ذویب شاعر هذیلی فی قصة سقیفة بنی ساعدة تکلمت الأنصار فأطالوا الخطاب وأکثروا الصواب وتکلم أبو بکر فللّه درُّه من رجل لا یطیل الکلام ویعلم مواضع فصل الخطاب والله لقد تکلم بکلامٍ لا یسمعه سامعٌ إلا انقاد له ومال إلیه ثم تکلم عمر بعده بدون کلامه ومدّ یده فبایعه وبایعوه.
خمر را در جاهلیت بر خود حرام کرده بود، کذا فی الاستیعاب.
و بت را گاهی سجده نه کرده عن الزهری أنه قال: مِن فضل أبی بکرٍ أنه لم یشک فی الله ساعةً قط. مذکور فی الصواعق.
و ابن الدغنه در میان اشراف قریش گفت إن أبا بکر لا یُخرج مثله ولا یخرج أتخرجون رجلاً یکسب المعدوم ویصل الرحم ویحمل الکل ویقری الضیف ویعین علی نوائب الحق به مثل آنچه حضرت خدیجه در وصف آنحضرت ﷺ بیان نمود هیچکس از قریش دم انکار نتوانست زد.
و از آنجمله آنست که پیش از اسلام به آنحضرت ﷺ طریق محبت و فدا می ورزید در قصه توجه آنحضرت ﷺ به جانب شام همراه عم خود ابوطالب باز رجوع آنحضرت ﷺ به موجب تأکید راهب مذکور است وبعث معه أبو بکر بلالاً وزوّده الراهب من الکعک والزیت، رواها الترمذی وحسنها والحاکم وصححها.
بعض یاران که به فهم سخن نمی رسند بملاحظه صغر سن صدیق أکبر در آن وقت و آنکه اشترای بلال جز این نیست که بعد اسلام بوده است در تردد افتاده اند فقیر میگوید گویا ایشان قصهء جمعی از اذکیاء که مصدر حرکات عجیبه شده اند در ایام صغر سن نشنیده اند و از کجا که در آن وقت بلال مملوک حضرت صدیق نبود؟ جائز است که بلال را به طریق اجاره یا عاریت همراه گرفته باشد بلکه این احتمال قریب است؛ زیرا که بلال مملوک بنی جمح بود و ایشان همسایگان حضرت صدیق بودند و با ایشان معامله ها و مواساتها داشت، و مواسات حضرت صدیق با آنحضرت ﷺ پیش از نبوت در چندین قصه مذکور شده.
یکی از آنکه صحیح ترین قصص است ذکر کردیم عن میمون بن مهران قال اختلف أبو بکر فیما بینه وبین خدیجة حتی أنکحها إیاه. مذکور فی الصواعق معزوٌّ لأبی نعیم.
و از آن جمله آنست که در اول بعثت مسلمان شد و سبقت کرد بر همه در اسلام.
و علمای سیرت در اول من أسلم أبو بکر او علیٌ او خدیجة اختلاف دارند از هر جانب دلائل قائم کرده اند و اتفاق جمیع حاصل است بر آنکه از احرار بالغین کسی بر حضرت صدیق سبقت نکرده و پیش از وی کسی اظهار دین خود در قریش ننموده، فقیر اینجا نکتهء دارد و آن این است که اولیت اسلام بجهت آن از مآثر معدود شده است که حامل شد بر اسلام مردمان و جالب شد قلوب مردم را به سوی اسلام و به حکم الدالُّ علی الخیر کفاعله اجر جمیع آنانکه بعد از وی به اسلام در آیند در جریده اعمال وی نوشته شود و این معنی بجز حر بالغ مشهور فی الناس مطاع در میان ایشان که اظهار دین خود کند و بجد تمام مردمان را بر قبول آن آرد میسر نیست.
پس از مآثر خاصهء حضرت صدیق است گو در اولیت حقیقیه اختلاف واقع شده باشد.
و از آن جمله آنست که سبب اسلام حضرت صدیق تنبیه غیبی بوده است چند دفعه یکی آنکه وی رضي الله عنه گفته است که روزی در ایام جاهلیت زیر سایه درختی نشسته بودم ناگاه دیدم که شاخی از آن درخت میل بجانب من کرد چنانکه به سر من رسید من در آن می نگریستم و می گفتم این چه خواهد بود آوازی از آن درخت به گوش من رسید که پیغمبری در فلان وقت برون خواهد آمد می باید که تو سعادتمند ترین مردمان باشی به وی. گفتم: که روشن تر بگوی که آن پیغمبر کیست و نام وی چیست؟ گفت: محمد بن عبد الله بن عبد المطلب بن هاشم گفتم وی صاحب و الیف و حبیب من است از آن درخت عهد بستدم که هر گاه وی مبعوث شود مرا بشارت دهی چون وی مبعوث شد از آن درخت آواز آمد که بجد باش واهتمام کن ای پسر أبو قحافه که وحی به وی آمد سوگند به رب موسی که هیچکس بر تو در اسلام سبقت نخواهد گرفت چون بامداد کردم بسوی رسول الله رفتم چون مرا دید گفت ای أبو بکر ترا بخدای تعالی و رسول وی میخوانم گفتم أشهد أنک رسول الله بعثک بالحق سراجاً منیراً پس بوی ایمان آوردم.
قصه دیگر آنکه وی رضي الله عنه گفته است که بسی پیش از بعثت آنحضرت ﷺ در خواب دیدم که نوری عظیم از آسمان فرود آمد و بر بام کعبه افتاد و در مکه هیچ خانه نماند که از آن نور چیزی به آن درنیامد پس آن انوار همه جمع شدند و یک نور گشتند همچنانکه اول بود بخانهء من در آمد و من درِ خانه خود را ببستم بامداد آن خواب را به یکی از احبار یهود گفتم و تعبیر آن خواستم گفت: این از قبیل اضغاث احلام است و اعتباری ندارد چون روزگاری گذشت در بعضی تجارات به دیر سجورا که مسکن بحیرا راهب بود رسیدم و تعبیر آن خواب خود از وی پرسیدم گفت تو چه کسی؟ گفتم: من مردی ام از قریش. گفت: خدا تعالی در میان شما پیغمبری خواهد بر انگیخت و در ایام حیات وی وزیر وی خواهی بود و بعد از وفات وی خلیفه وی پس چون رسول الله ﷺ مبعوث شد مرا به اسلام خواند گفتم هر پیغمبری را دلیلی بوده است بر نبوت او دلیل تو چیست؟ گفت دلیل نبوت من آن خوابی که دیدی و آن حبر در جواب تو گفت که آن را اعتباری نیست و بحیرا گفت تعبیر آن چنین است و چنین. من گفتم ترا که خبر کرد؟ گفت: جبرئیل. گفتم من از تو هیچ دلیلی و برهانی نمی طلبم زیاده از این اشهدُ أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له واشهد انک عبده ورسوله بعد از آن رسول فرمود که هیچکس را به اسلام دعوت نکردم که در اول توقف و تردد نکرد مگر أبو بکر که چون وی را دعوت کردم تصدیق نمود و گفت تو رسول خدائی.
وی صدیق أکبر است رضي الله عنه و این قصه ها در کتب خصائص مذکور شد و این همه دلالت می کند بر تشبه جزو عقلی او با جزو عقلی انبیاء.
و از آنجمله آنست که قریب به اسلام صدیق جمعی از نجبای قریش اسلام آوردند به دلالت حضرت صدیق و ترغیب او قال ابن إسحاق: فلما أسلم أبو بکر أظهر إسلامه ودعا إلی الله عزّ وجل وإلی رسوله ﷺ وکان أبو بکر رجلاً مؤلفاً لقومه محبباً سهلاً فجعل یدعو إلی الإسلام مَن وثق به من قومه ممن یغشاه ویجلس إلیه فأسلم بدعائه فیما بلغنی عثمان بن عفان والزبیر بن العوام وعبد الرحمن بن عوف وسعد بن أبی وقاص وطلحة بن عبید الله فجاء بهم إلی رسول الله ﷺ حین استجابوا له وأسلموا وصلّوا.
در اینجا نکته باید دانست که این جماعت نجباء قریش بودند و هر یکی اوسط بطنی از بطون قریش و در بطن خود تمکن تمام داشت پس اسلام ایشان به حقیقت کسر شوکت کفر است و بر هم زدن حَدّت شرک و اول صورت شیوع اسلام؛ اما عثمان اوسط بنی امیة بود، و زبیر اوسط بنی اسد، و سعد و عبد الرحمن اوسط بنی زهرة، و طلحة اوسط بنی تیم بن مرة.
و محمد بن إسحاق بر ذکر این جماعت اکتفا کرده است و الا دیگران ذکر جمعی کثیر می نمایند.
و از آنجمله آنست که در ابتدای اسلام و غربت او چهل هزار درهم برای تقویت اسلام و ترفیه مسلمین و خدمت آنحضرت ﷺ صرف کرد عن هشام بن عروة عن أبیه قال أسلم أبو بکر وله أربعون ألفاً أنفقها کلها علی رسول الله ﷺ وفی سبیل الله. أخرجه أبو عمر والحاکم.
و این قصه را شاهدی است صحیح که آنحضرت ﷺ در آخر ایام خود فرموده است إنّ مِن أمنّ الناس علیَّ فی ماله وصحبته أبابکرٍ. أخرجه البخاری.
وقال: ما لأحدٍ عندنا ید إلا قد کافئناه ما خلا أبا بکر فإن له عندنا یداً یکافئه اللهُ بها یوم القیمة وما نفعنی مالُ أحدٍ قط ما نفعنی مال أبی بکر. أخرجه الترمذی.
و از آنجمله آنست که هفت کس را از غلامان قریش که در تصدیق و توحید قدم راسخ داشتند و موالی ایشان ایشان را تعذیب می نمودند خرید کرده آزاد ساخت، فی الاستیعاب واعتق أبو بکر سبعةً کانوا یعذبون فی الله منهم بلالٌ وعامر بن فهیرة.
محمد بن إسحاق نیز این را روایت کرد با زیادت و آن آنست که أبو قحافه بر آزاد کردن این ضعفاء ملامت نمود فقال أبو بکر یا ابت إنما ارید ما ارید لله عز وجل، فیتحدث الناس ما نزل هؤلاء الآیات إلا فیه وفیما قال له ابوه {فأمّا من أعطی واتقی وصدّق بالحسنی فسنیسّره للیسری} و محمد بن إسحاق در قصه عدوان المشرکین علی المستضعفین این را واضح تر نوشت و أسماء فریق بیان کرد.
و از آنجمله آنست که چون نازل شد {فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ} آنحضرت ﷺ خواستند که در جماعت قریش اظهار توحید و ابطال شرک فرمایند حضرت صدیق التماس نمود که تعصب قریش به مرتبه ایست که بمجرد سماع این کلمات به ایذاء خواهند برخاست این خطبه را بمن باید گذاشت بعد از آن به امر آنحضرت ﷺ خطبهء عجیبه بر خواند و کفار به این سبب چه ایذاها که ندادند و آنحضرت ﷺ از دست آنها خلاصی یافت و این قصه در ریاض نضره به طول هر چه خوبتر مذکور است و این اول خطبه بود که در اسلام خوانده شد و خواندن این قصه ماجریات عشق را شرح میدهد.
و از آنجمله آنست که چندین دفعه قریش به ایذای آنحضرت ﷺ مبادرت کردند حضرت صدیق رضي الله عنه هر دفعه جان خود را وقایهء جان آنحضرت ﷺ ساخت از آن قصص دو سه روایت بنویسم عن عروة بن الزبیر قال سألت عبد الله بن عمرو عن أشدّ ما صنع المشرکون برسول الله ﷺ قال: رأیت عقبة بن أبی معیط جاء إلی النبی وهو یصلی فوضع رداءه فی عنقه فخنقه به خنقاً شدیداً فجاء أبو بکر حتی دفعه عنه فقال: {أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءکُم بِالْبَیِّنَاتِ مِن رَّبِّکُمْ} أخرجه البخاری.
وعن أنس قال لقد ضربوا رسول الله ﷺ حتی غشی علیه فقام أبو بکر فجعل ینادی ویقول ویلکم {أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ} قالوا من هذا؟ قالوا هذا ابن أبی قحافة المجنون. أخرجه الحاکم.
وعن أسماء بنت أبی بکر أنهم قالوا لها ما أشدّ ما رأیت المشرکین بلغوا من رسول الله ﷺ؟ قالت کان المشرکون قعودا فی المسجد فتذکروا رسول الله ﷺ وما یقول فی آلهتهم فبینما هم کذلک إذ دخل رسول الله ﷺ المسجد فقاموا إلیه وکان إذا سألوه عن شیء صدقهم فقالوا ألست تقول فی آلهتنا کذا وکذا قال بلی فنشبوا به بأجمعهم فأتی الصریخ إلی أبی بکر فقیل له أدرک صاحبک فخرج أبو بکر حتی دخل المسجد فوجد رسول الله ﷺ والناس مجتمعون علیه فقال ویلکم {أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءکُم بِالْبَیِّنَاتِ مِن رَّبِّکُمْ} قالت فلهَوا عن رسول الله ﷺ وأقبلوا علی أبی بکر یضربونه قالت فرجع إلینا فجعل لا یمسّ شیئا من غدائره إلا جاء معه وهو یقول تبارکت یا ذا الجلال والاکرام. رواه أبو عمر فی الاستیعاب.
حاصل کلام آنست که عقبه بن أبی معیط آمد حالانکه آنحضرت ﷺ نماز می گذاردند چادر خود را در گردن مبارک آنحضرت ﷺ پیچید و خفا کرد آنحضرت ﷺ را خفا کردن سخت، متعاقب این حال أبو بکر صدیق رضي الله عنه رسید و آیت {أتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ} برخواند.
در روایت دیگر آنکه زدند آنحضرت ﷺ را تا آنکه بیهوش شد پس أبو بکر استاد و این آیت برخواند.
و حاصل حدیث أسماء آنست که مشرکان نشسته بودند در مسجد حرام پس با یک دیگر مذکور آنحضرت ﷺ کردند و ذکر آنچه آنحضرت ﷺ می فرماید در حق بتان ایشان به میان آوردند در این هنگام آنحضرت ﷺ به مسجد در آمدند مشرکان به طرف آنحضرت ﷺ برخاستند حالانکه آنحضرت ﷺ چون کفار سوال میکردند راست میگفت با ایشان و تقیه را کار فرما نمی شد گفتند: آیا نمی گوئی در باب آلهه ما چنان و چنان؟ فرمود آری میگویم پس در آویختند با آنحضرت ﷺ همه ایشان پس آمد فریاد کننده بسوی أبو بکر صدیق رضي الله عنه و گفت دریاب صاحب خود را پس بر آمد حضرت صدیق رضي الله عنه تا آنکه داخل شد به مسجد حرام و یافت آنحضرت ﷺ را در آن حال که جمع آمده بودند بر وی پس گفت ویلکم الخ پس غافل شدند کفار از آنحضرت ﷺ و متوجه گشتند به أبو بکر صدیق رضي الله عنه و زدند او را أسماء گفت پس باز گشت حضرت صدیق به این صفت که دست نمی سایند به چیزی از گیسوهای خود مگر که می آمد همراه دست او می گفت تبارکت یا ذا الجلال والاکرام.
و از آنجمله آنست که چندین دفعه اذی کفار را از آنحضرت ﷺ باز داشت به توریه و کنایه در قصهء هجرت آمده است که هر که آنحضرت ﷺ را می پرسید صدیق می گفت هادٍ یهدینی السبیل. أخرجه البخاری.
و در قصه امرأة أبی لهب آمده است که بعد نزول سوره تبت به قصد ایذاء آمد و گفت إن صاحبک هجانی قال ما یقول الشعر أخرجه أبویعلی.
و از آنجمله آنست که چون قریش بر ایذای آنحضرت ﷺ جمع شدند و صحیفه نوشتند حضرت صدیق رضي الله عنه در این مضیق شریک آنحضرت ﷺ بود لهذا در این واقعه ابوطالب گفته است:
وهم رجّعوا سهل بن بیضاء راضیا فسُرّ أبو بکر بها ومحمّد
کذا فی سیرة ابن إسحاق.
و از آنجمله آنست که حضرت صدیق رضي الله عنه اول کسی است که مسجد بناء کرد و اعلام اسلام نمود کفار قریش به ایذاء برخاستند تا آنکه مضطر شد به هجرت، ابن الدغنه میانجی گشت میان وی و میان قریش و عهد گرفت برای او تا آنکه غلبهء دیگر بر دل او وارد شد و جوار ابن دغنه را رد کرد انی ارد إلیک جوارک وأرضی بجوار الله آنگاه به اعلان اسلام و جهر قراءت قرآن مشغول شد. أخرجه البخاری فی حدیث طویلٍ عن عائشة.
و از آنجمله آنست که حضرت صدیق به جهت اعلاء کلمة الله در قصه غلبه فارس بر روم مراهنه کرد عن ابن عباس قال کان المسلمون یحبون أن تظهر الروم علی فارس لأنهم أهل الکتاب وکان المشرکون یحبون أن تظهر فارس علی الروم لأنهم اهل الاوثان فذکر ذلک المسلمون لأبی بکر رضي الله عنه فذکر ذلک أبو بکر للنبی فقال له النبی أما إنهم سیهزمون فذکر ذلک أبو بکر لهم فقال اجعل بیننا وبینک أجلاً فإن ظهروا کان لنا کذا وکذا وإن ظهرنا کان لک کذا وکذا فجعل بینهم أجل خمس سنین فلم یظهروا فذکر أبو بکر للنبی ﷺ فقال ألا جعلته دون العشرة فظهرت الروم بعد ذلک فذلک قوله {الم غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدْنَی الْأَرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ} قال فغُلبت الروم ثم غَلبت بعدُ {لله الأمر من قبل ومن بعد ویومئذٍ یفرح المؤمنون بنصر الله} قال سفیان وسمعت أنهم ظهروا یوم بدر. أخرجه الحاکم. واز آنجمله آنست که آنحضرت ﷺ تا در مکه بود صبح و شام هر روز به خانه ی حضرت صدیق آمد و رفت می فرمود عن عائشة قالت: لم أعقل أبویّ قط إلا وهما یدینان الدین ولم یمر علینا یومٌ إلا یأتینا فیه رسول الله ﷺ فی النهار بکرةً وعشیةً. أخرجه البخاری فی قصة الهجرة.
و از آنجمله آنست چون حضرت خدیجه رضي الله عنها متوفی شد حضرت صدیق عائشة را در عقد آنحضرت ﷺ آورد ودر آن باب ادبی که بهتر از آن صورت نبندد رعایت نمود عن حبیب مولی عروة قال لما ماتت خدیجة حزن علیها النبی فأتاه أبو بکر بعائشة فقال یا رسول الله ﷺ هذه تذهب ببعض حزنک وإن فی هذه خُلقاً من خدیجه ثم ردها فکان رسول الله ﷺ یختلف إلی أبی بکر. أخرجه الحاکم.
وعن عائشة قالت قدمنا المدینة إلی أن قالت قال أبو بکر یا رسول الله ﷺ ما یمنعک أن تبنی بأهلک؟ فقال رسول الله ﷺ الصداق فأعطاه أبو بکر اثنی عشر اوقیةً ونشّاً فبعث بها رسول الله ﷺ إلینا وبنی بی رسول الله ﷺ فی بیتی هذا الذی أنا فیه. أخرجه الحاکم وأبوعمر فی الاستیعاب مثله.
و از آنجمله آنست که چون معراج متحقق شد اول کسی که به آن تصدیق نمود صدیق أکبر بود عن عائشة قالت لما أُسری النبی إلی المسجد الاقصی اصبح یتحدث الناس بذلک فارتد ناسٌ ممن کان آمنوا به وصدقوه وسعوا بذلک إلی أبی بکر فذکرتِ الحدیث إلی أن قالت فقال أبو بکر: انی لأصدقه فیما هو أبعد من ذلک أصدقه بخبر السماءِ فی غدوة أو روحة فلذلک سمی أبو بکر الصدیق. أخرجه الحاکم وفی الاستیعاب نحو من ذلک.
و از آنجمله آنست که چون آنحضرت ﷺ در موسم حج خود را بر احیاء عرب عرض کردند تا کدام یک از ایشان به سعادت نصرت فائز شود صدیق أکبر در هر عرضه رفیق آنحضرت ﷺ و متولی جواب و سوال بوده است در ریاض نضره این قصه ها بروایت حضرت مرتضی مذکور است.
و از آنجمله آنست که چون آنحضرت ﷺ هجرت فرمود بسوی مدینه حضرت صدیق رفیق آنحضرت ﷺ بود و این خدمت به نوعی از دست وی سرانجام یافت که خدای تعالی به آن تنویه فرمود: {ثانی اثنین إذ هما فی الغار} و آنحضرت ﷺ بدین وجه بستود که حَمَلنی إلی دار الهجرة و ثنای وی در السنه ی مسلمین شائع گشت و این قصه بطولها در بخاری مذکور است.
و از آنجمله آنست که چون غزوه بدر واقع شد و آن اول فتح اسلام بود و فضیلت او بر جمیع مشاهد فائق است حضرت صدیق را در آن مشهد مآثر نمایان حاصل گشت و فضائل او دو بالا شد بچند جهت یکی آنکه ثانی آنحضرت ﷺ بود در عریش دیگر آنکه الهام عظیم از جانب غیب قبول نمود و آنحضرت ﷺ تصویب آن فرمودند عن ابن عباس قال قال النبی ﷺ یوم بدر اللهم إنی انشدک ووعدک اللهم إن شئت لم تُعبد فأخذ أبو بکر بیده فقال حسبک، فخرج وهو یقول: {سیُهزم الجمع ویولون الدبر} أخرجه البخاری.
و معنی این کلام نزدیک فقیر آنست که أبو بکر صدیق رضي الله عنه ملهم شد به آنکه دعاء به اجابت مقرون گشت و این صورت از جمله آن واقعه ها است که الهام صحابه سبقت نمود در آن بر وحی آنگاه وحی بر حسب الهام ایشان فرود آمد بلکه بحقیقت همین الهام وحی است بسوی آنحضرت ﷺ به آن وجه که چون ایشان ملهم شدند آنحضرت ﷺ به فراست صادقه ی خویش دریافت که این خاطر از جانب مدبر السموات والأرض است و این فراست وحی باطنی است چنانکه در قصهء اذان، رؤیای عبد الله بن زید و قیاس فاروق را تصویب فرمود و در لیلة القدر بر رؤیای جمعی از صحابه اعتماد نمود إلی غیر ذلک من الوقائع.
دیگر آنکه چون آنحضرت ﷺ از عریش برآمده متوجه کار زار شد میمنهء لشکر به صدیق دادند و میکائیل همراه او بود و میسره لشکر به حضرت مرتضی و اسرافیل همراه او بود عن علی رضي الله عنه قال بینما أنا أمتح من قلیبٍ ببدرٍ إذا جاءت ریحٌ شدیدةٌ لم أر مثلها قطُّ ثم ذهبت ثم جاءت ریحٌ شدیدةٌ لم أر مثلها قطُّ إلا التی کانت قبلها وکانت الریح الاولی جبرائیل نزل فی ألفٍ من الملائکة مع رسول الله ﷺ وکانت الریح الثانیة میکائیل نزل فی ألفٍ من الملائکة عن یمین رسول الله ﷺ وکان أبو بکر عن یمینه وکانت الریح الثالثة إسرافیل نزل فی ألفٍ من الملائکة عن میسرة رسول الله ﷺ وأنا فی المیسرة فلما هزم الله تعالی أعداءه حملنی رسول الله ﷺ علی فرسه فجرتْ بی فوقعتُ علی عقبی فدعوت الله عز وجل فأمسکنی فلما استویت علیها طعنتُ بیدی هذه فی القوم حتی اختضب هذا منی دماً وأشار إلی إبطه. أخرجه الحاکم.
دیگر آنکه چون اسیران بدر آمدند آنحضرت ﷺ مشاوره کردند با صحابه و مشورت حضرت صدیق را اختیار فرمود او را با حضرت عیسی تشبیه داد هر چند در آخر فضیلت حضرت فاروق غالب تر بر آمد عن عبد الله بن مسعود قا: ل لما کان یوم بدر قال لهم رسول الله ﷺ: ما تقولون فی هؤلاء الأساری؟ فقال عبد الله بن رواحة أنت فی وادٍ کثیر الحطب فأضرم ناراً ثم ألقهم فیها فقال العباس رضي الله عنه قطع الله رحمک، فقال عمر رضي الله عنه: قادتهم ورؤساءهم قاتلوک وکذبوک فاضربُ أعناقهم فقال أبو بکر رضي الله عنه عشیرتک وقومک ثم دخل رسول الله ﷺ فقال ما تقولون فی هؤلاء إن مثل هؤلاء کمثل إخوةٍ لهم کانوا من قبلهم {قال نوحٌ رب لا تذر علی الأرض من الکافرین دیاراً} وقال موسی {ربنا اطمس علی أموالهم واشدد علی قلوبهم} وقال إبراهیم {مَن تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَمَنْ عَصَانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ}، وقال عیسی {إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ}، وأنتم قوم بکم عیلةٌ فلا ینفلتن أحدٌ منکم إلا بفداءٍ أو بضربة عنقٍ. أخرجه الحاکم.
و از آنجمله آنست که چون غزوه أحد واقع شد نصیب حضرت صدیق رضي الله عنه در آن مشهد فضائل عظیمه گشت به چند جهت:
یکی آنکه حضرت صدیق نهایت سعی در کشف بلای آنحضرت ﷺ بجا آورد قال ابن إسحاق فلما عرفوا المسلمون رسول الله ﷺ نهضوا به ونهض معهم نحو الشعب معه أبو بکر الصدیق وعمر بن الخطاب وعلی بن أبی طالب وطلحة بن عبید الله والزبیر بن العوام والحارث بن الصمة رضوان الله علیهم ورهطٌ من المسلمین.
عن عائشة قالت قال أبو بکر الصدیق لما جال الناس عن رسول الله یوم أحدٍ کنت أول من فاء فبصرت به من بُعدٍ فإذا أنا برجلٍ قد اعتنقنی من خلفی یرید رسول الله ﷺ، فإذا هو أبو عبیدة بن الجراح. الحدیث أخرجه الحاکم.
و مراد از جولان در اینجا فرار نیست بلکه متفرق شدن از آنحضرت ﷺ بسبب در آمدن فوج کفار در فوج آنحضرت ﷺ.
دیگر آنکه معلوم شد که کفار قریش اگر بعد آنحضرت ﷺ از کسی حساب می گرفتند از حضرت صدیق می گرفتند لهذا چون أبو سفیان تفحص می کرد احوال فوج آنحضرت ﷺ را همین سه کس را نام می برد؛ زیرا که از همین سه کس می ترسید ومن حدیث البراء أشرف أبو سفیان فقال: أفی القوم محمدٌ؟ فقال: لا تجیبوه، فقال: أفی القوم ابن أبی قحافة؟ فقال: لا تجیبوه، قال: أفی القوم ابن الخطاب؟ فقال: إنَّ هؤلاءِ قُتلوا فلو کانوا أحیاءً لأجابوا، فلم یملک عمر نفسه، فقال: کذبت یا عدوَّ الله أبقی الله لک ما یخزیک. أخرجه البخاری.
دیگر آنکه چون آنحضرت ﷺ به تعاقب کفار بعد أحد متوجه شدند حضرت صدیق از حاضران آن واقعه بود عن عائشة فی قوله تعالی {الَّذِینَ اسْتَجَابُواْ لِلّهِ وَالرَّسُولِ من بعد ما أصابهم القرح للذین أحسنوا منهم واتقوا أجر عظیم} قالت لعروة: یابن أختی کان أبواک منهم الزبیر وأبو بکر لما أصاب نبی الله ما أصاب یوم أحد فانصرف عنه المشرکون خاف أن یرجعوا فقال من یذهب إثرهم فانتدب منهم سبعون رجلاً کان فیهم أبو بکر والزبیر. أخرجه البخاری. و از آنجمله آنست که در غزوه خندق جانبی از لشکر به دست حضرت صدیق دادند و محافظت آن جانب به او مفوض گشت و الآن مسجد صدیق نزدیک خندق موجود است
و آن مسجد به حقیقت موضع نزول حضرت صدیق بود در غزوه ی خندق.
و از آنجمله آنست که در غزوه مریسیع حضرت عائشة رضي الله عنها متهم شد و منافقان آنچه نمی بایست گفتند و گرفتار اسوء حالات گشتند و بعضی مسلمین که از برائت صدیقه توقف کردند معاتب شدند حضرت صدیق را در آن واقعه فضائل نمایان نصیب شد به چند جهت:
یکی آنکه در آن واقعه ی هوش ربا از ایشان کمال انقیاد و تسلیم و فدا به ظهور آمد عن عائشة فی قصة الإفک فتشهّد رسول الله ﷺ ثم قال أما بعد یا عائشة إنه بلغنی عنکِ کذا وکذا فإن کنتِ بریئةً فسیبرئکِ الله وإن کنت ألممتِ بذنبٍ فاستغفری الله وتوبی إلیه فإنّ العبد إذا أسرف ثم تاب تاب الله علیه قالت فلما قضی رسول الله ﷺ مقالته قلص دمعی حتی ما أحسُّ منه قطرةً فقلت لأبی أجب عنی رسولَ الله ﷺ فقال إنی والله ما أدری ما أقول لرسول الله ﷺ. أخرجه البخاری.
دیگر آنکه چون برائت صدیقه نازل شد آنحضرت ﷺ و صدیق أکبر شریک آن برائت گشتند {أولئک مبرّءون مما یقولون}؛ زیرا که معاذ الله اگر این افک تحققی میداشت آن لوث دامن آنحضرت ﷺ و دامن صدیق را مکدر میکرد که در مثل این امور صاحب فراش و والد امرأة هدف ملامت و مسبّه می شوند، دیگر آنکه حضرت صدیق بر مسطح بن اثاثه انفاقی می کرد چون از وی شرکتی در افک ظاهر شد از انفاق دست باز داشت در این باب نازل شد {وَلَا یَأْتَلِ أُوْلُوا الْفَضْلِ مِنکُمْ وَالسَّعَةِ أَن یُؤْتُوا أُوْلِی الْقُرْبَی وَالْمَسَاکِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ} عن عائشة قالت قال أبو بکر الصدیق وکان ینفق علی مسطح بن أثاثة لقرابته منه وفقره والله لا أنفق علی مسطح شیئاً أبداً بعد الذی نال لعائشة ما نال فأنزل الله عزّ وجل {وَلَا یَأْتَلِ أُوْلُوا الْفَضْلِ مِنکُمْ وَالسَّعَةِ أَن یُؤْتُوا أُوْلِی الْقُرْبَی وَالْمَسَاکِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ} قالت قال أبو بکر الصدیق بلی والله إنی لأحب أن یغفر الله لی فرجع إلی مسطح النفقة التی کان ینفق علیه قال والله لا أنزعها منه ابداً. أخرجه البخاری.
قال ابن عباس: قال الله تعالی لأبی بکر: قد جعلتُ فیک یا أبا بکر الفضل والمعرفة بالله وصلة الرحم وجعلت عندک السعة فتعطف علی مسطح فله قرابةٌ وله هجرةٌ وله مسکنةٌ. ذکره الواحدی فی الوسیط.
و از آن جمله آنست که چون صلح حدیبیة پیش آمد از صدیق أکبر مآثر جمیله ظاهر گشت و فضل او با آن مآثر دو بالا شد یکی آنکه صدیق أکبر در مذاکره عروة بن مسعود کار فرمای جلادت شد و دشنام غلیظ داد تا قوت مسلمین در جهاد ظاهر گردد در آخر فائده این اغلاظ فی القول واضح گشت که عروه پیش قریش تمکن أصحاب آنحضرت ﷺ در نصرت آنحضرت ﷺ بیان نمود و آن سبب صلح شد فی قصة الحدیبیة قال عروة عند ذلک: أی محمد ارأیت إن استأصلتَ أمر قومک هل سمعتَ بأحد من العرب اجتاح أصله قبلک وإن تکن الأخری فإنی والله لأری وجوهاً وإنی لأری اشواباً من الناس خلیقاً أن یفرّوا ویدَعوک. فقال له أبو بکر: امصص بظر اللات أنحن نفر عنه وندعه؟ فقال من ذا؟ قالوا أبو بکر فقال أما والذی نفسی بیده لولا یدٌ کانت لک عندی ولم أجزک بها لأجبتک.
دیگر چون حضرت فاروق را عرق غیرت به حرکت آمد حضرت صدیق در جواب سوال او قدم بر قدم آن حضرت رفت از این جا دانسته شد که حضرت صدیق را با پیغامبر چه نسبت بود و علوم پیغامبر در نفس وی رضي الله عنه چگونه منطبع می شد؟ قال عمر بن الخطاب فأتیت نبی الله فقلت ألستَ نبی الله حقاً؟ قال بلی قلت ألسنا علی الحق وعدوّنا علی الباطل؟ قال بلی قلت فلِم نعطی الدنیة فی دیننا إذاً. قال إنی رسول الله ولستُ أعصیه وهو ناصری قلت أولیس کنت تحدثنا أنا سنأتی البیت فنطوف به قال بلی أفأخبرتک أنا نأتیه العام قلت لا قال فإنک آتیه ومطوفٌ به قال فأَتیتُ أبا بکر قلت ألیس هذا نبیُّ الله حقاً؟ قال بلی قلت السنا علی الحق وعدوّنا علی الباطل؟ قال بلی قلت فلِم نعطی الدنیة فی دیننا إذاً؟ قال یا أیها الرجل إنه رسول الله ولیس یعصی ربه وهو ناصره فاستمسک بغرزه فوالله إنه علی الحق قلت ألیس کان یحدِّثنا أنا سنأتی البیت فنطوف به قال بلی أفخبّرک أنک تأتیه العام؟ قلت: لا، قال: فإنک آتیه ومطوفٌ به. قال عمر فعملت لذلک أعمالاً. أخرجه البخاری.
دیگر آنکه در اختیار صلح و جنگ سخنها می رفت و مشوره ها به میان می آمد آخرها تقریر امر به مشورت حضرت صدیق واقع شد فی قصة الحدیبیة أنه ﷺ بعث عیناً له من خزاعة وسار النبی ﷺ حتی کان بغدیر الأشطاط أتاه عینه قال إن قریشاً جمعوا جموعاً وقد جمعوا لک الأحابیش وهم مقاتلوک وصادوک عن البیت ومانعوک فقال أشیروا أیها الناس علیَّ أترون أن أمیل إلی عیالهم وذراری هؤلاء الذین یریدون أن یصدّونا عن البیت فإن یأتونا کان الله قد قطع عیناً من المشرکین وإلا ترکناهم محرومین قال أبو بکر یا رسول الله خرجت عامداً لهذا البیت لا ترید قتل أحدٍ ولا حربَ أحدٍ فتوجه له فمن صدّنا عنه قاتلناه قال امضوا علی اسم الله. أخرجه البخاری.
از آنجمله آنست که چون غزوهء خیبر واقع شد حضرت صدیق حاضرآن واقعه بود و به مقتضای سیرت آنحضرت ﷺ در خلفاء که به منزله منتظر الامارت معامله میکردند حضرت صدیق امیر لشکر شد هر چند در آخر واقعه فضیلت علی مرتضی غالب تر آمد عن سلمة بن الأکوع قال: بعث رسول الله ﷺ أبا بکر إلی بعض حصون خیبر فقاتل وجاهد ولم یکن فتح. أخرجه الحاکم.
واز آنجمله آنست که بر سریه بنی فزارة حضرت صدیق را امیر ساخت عن سلمة بن الأکوع قال امّر رسول الله ﷺ أبا بکر رضي الله عنه فغزونا ناساً من بنی فزارة فلما دنونا من الماء أمرَنا أبو بکر فعرّسنا فلما صلینا الصبح أبو بکر فشننا الغارة قال فوردنا الماء فقتلنا به من قتلنا فانصرف عُنق من الناس وفیهم الذراری والنساء قد کادوا یسبقون إلی الجبل فطرحنا سهماً بینهم وبین الجبل فلما رأوا السهم وقفوا فجئت بهم أسوقهم إلی أبی بکر رضي الله عنه وفیهم امرأة من بنی فزارة علیها قشع من الادم معها ابنة لها من أحسن العرب قال فنفلنی أبو بکر رضي الله عنه ابنتها قال فقدمت المدینة فلقینی رسول الله ﷺ فقلت والله یا رسول الله ما کشفت لها ثوباً وهی لک یا رسول الله فبعث بها رسول الله ﷺ إلی مکة ففادی بها أساری من المسلمین کانوا فی أیدی المشرکین. أخرجه الحاکم.
و از آنجمله آنست که چون آنحضرت ﷺ برای ملکوک آفاق نامه ها نوشتند و جمعی برای تبلیغ آن نامه ها فرستادند سائلی سوال کرد که حضرت صدیق و فاروق چرا فرستاده نمی شوند؟ آنحضرت ﷺ تعظیم رتبه ی این دو بزرگ و نسبت اتحاد ایشان با خود بیان فرمود این معنی فضیلت ایشان را دو بالا ساخت عن حذیفة ابن الیمان رضي الله عنهما قال سمعت رسول الله ﷺ یقول لقد هممت أن ابعث إلی الآفاق رجالا یعلمون الناس السنن والفرائض کما بعث عیسی بن مریم الحواریین قیل له فأین أنت عن أبی بکر وعمر؟ قال إنه لا غنی لی عنهما إنهما من الدین کالسمع والبصر. رواه الحاکم.
از آنجمله آنست که حضرت صدیق در مصالح مسلمین شبانگاه به آنحضرت ﷺ مشاورت می کردند و آنحضرت ﷺ بر حسب مشوره ایشان عمل میفرمود قال ابن عباس فی قوله تعالی {وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ} یعنی أبا بکر وعمر.
وعن عمر رضي الله عنه قال: کان رسول الله ﷺ یسمر عند أبی بکر اللیلة فی الأمر من أمور المسلمین وأنا معه. رواه أحمد.
وعن عبد الرحمن بن غنم أن رسول الله ﷺ قال لأبی بکر وعمر: لو اجتمعتما فی مشورةٍ ما خالفتکما. أخرجه أحمد.
و از آن جمله آنست که چون ازواج طاهرات غیرت کردند و سورهء تحریم نازل شد حضرت صدیق و فاروق مشار إلیه به کلمه و صالح المؤمنین گشتند عن أبی امامة قال فی قوله تعالی: {فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِیلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ} أبو بکر وعمر. أخرجه الحاکم.
و شاهدُه حدیث نعمان بن بشیر استأذن أبو بکر علی النبی ﷺ و سمع صوت عائشة عالیاً فلما دخل تناولها لیلطمها وقال: لا أراکِ ترفعین صوتک علی رسول الله ﷺ. أخرجه ابوداود.
از آنجمله آنست که حضرت صدیق غایت سعی در کتمان اسرار آنحضرت ﷺ می فرمود در قصه عرض حفصه بر عثمان و حضرت صدیق أکبر مذکور است قال أبو بکر: لم یمنعنی أن ارجع إلیک إلا أنی کنت علمت أن رسول الله ﷺ ذکرها ولم أکن لأفشی سرَّ رسول الله ﷺ. رواه البخاری.
و از آنجمله آنست که حضرت صدیق در هر خیر سبقت میکرد در قصه بشارت عبد الله بن مسعود حضرت فاروق گفته است إن فعلتَ إنک لسابقٌ بالخیر وفی قصصٍ کثیر نحوٌ من ذلک تا آنکه سبّاق إلی الخیر لقب او شد در میان صحابه.
و از آنجمله آنست که چون روز جمعه کاروان شام در رسید مردمان از مسجد متفرق شده در پی کاروان رفتند حضرت صدیق از ثابتان آن جمع بود عن جابر قال بینما النبی ﷺ یخطب یوم الجمعة قائماً إذا قدمت عیر المدینة فابتدرها أصحاب رسول الله ﷺ حتی لم یبق منهم إلا اثنا عشر رجلا فیهم أبو بکر وعمر. أخرجه الترمذی.
و از آن جمله آنست که چون غزوه فتح مهیا شد حضرت صدیق رضي الله عنه را در آن واقعه فضائل نمایان حاصل گردید بچند وجه:
یکی آنکه پیش از واقعه أبوسفیان پیش صدیق أکبر آمد و طلب اعاده ی صلح نمود و این نبود مگر از جهت وجاهت عظمی که حضرت صدیق را در میان مسلمین حاصل بود و از وی حساب می گرفتند قال محمد بن إسحاق ثم خرج أبوسفیان حتی أتی رسول الله ﷺ فکلمه فلم یرد علیه شیئاً ثم ذهب إلی أبی بکر فکلمه أن یکلم رسول الله ﷺ فقال ما أنا بفاعلٍ ثم أتی عمر بن الخطاب عنه فکلمه فقال أنا أشفع لکم عند رسول الله ﷺ فوالله لو لم أجد إلا الذرّ لجاهدتکم به.
دیگر آنکه چون به مکه داخل شدند آنحضرت ﷺ بجانب حضرت صدیق متوجه شده فرمودند کیف قال حسانٌ عن ابن عمر رضي الله عنهما قال لما دخل رسول الله ﷺ عام الفتح رای النساء یلطمن وجوه الخیل بالخمر فتبسم إلی أبی بکر رضي الله عنه وقال یا أبا بکر کیف قال حسان بن ثابت فأنشده أبو بکر:
عدمتُ بُنیّتی إن لم تروها * تُثیر النقع من کنَفی کداء
ینازعن الأسرّة مسرعات * یلطّمهن بالخمر النساء
فقال: ادخلوا من حیث قال حسان. أخرجه الحاکم.
و دیگر آنکه پدر صدیق أکبر آن روز به شرف اسلام تشریف یافت و فضیلت آنکه چهار پشت آنحضرت ﷺ را دیده باشد ومسلمان شده غیر صدیق را میسر نه شد قال محمد بن إسحاق فلما دخل رسول الله مکة دخل المسجد فأتی أبو بکر بأبیه یقوده فلما رآه رسول الله ﷺ قال: هلا ترکت الشیخ فی بیته حتی أکون أنا آتیه فیه؟ قال أبو بکر: یا رسول الله ﷺ هو أحق أن یمشیٍ إلیک من أن تمشی أنت إلیه فأجلَسَه بین یدیه ثم مسح صدره ثم قال: أسلم، فأسلم.
وقال علی بن أبی طالب: هذه الآیة فی أبی بکر یعنی قوله تعالی: {حتی إذا بلغ أشده وبلغ أربعین سنةً} أسلم أبواه جمیعاً فلم یجتمع لأحدٍ من الصحابة المهاجرین أبواه غیره أوصاه الله بهما ولزم ذلک من بعده. أخرجه الواحدی.
وعن موسی ابن عقبة لم یدرک أربعة النبی ﷺ إلا هؤلاء أبوقحافة وأبو بکر وابنه عبد الرحمن وأبو عتیق ابن عبد الرحمن بن أبی بکر. أخرجه الواحدی.
و از آنجمله آنست که در قصه حنین و قضیهء أبی قتادة مشورت او به شرف تصویب رسید عن أبی قتادة قال قال رسول الله ﷺ: من أقام بینةً علی قتیل قتله فله سلَبه فقمت لألتمس بینةً علی قتیلی فلم أر أحداً یشهد لی فجلست ثم بدا لی فذکرت أمره لرسول الله ﷺ فقال رجلٌ من جلسائِه سلاح هذا القتیل الذی یذکره عندی فأرضه منی فقال أبو بکر کلا لا تعطیه أصیبغٌ من قریش وتدع أسداً من أسد الله یقاتل عن الله ورسوله قال فقام رسول الله ﷺ فأدّاه إلیَّ فاشتریت منه خرافاً فکان أول مالٍ تأثلته. أخرجه البخاری.
و از آنجمله آنست که در غزوه طائف فضائل جلیله نصیب حضرت صدیق آمد بجهات متعدده یکی آنکه پسر حضرت صدیق به زخم تیر مجروح شد و آخر حال بهمان جراحت شهادت یافت فی الاستیعاب عبد الله بن أبی بکر شهد الطائف مع رسول الله ﷺ فرمی بسهم فدمل جرحه فانتقض علیه فمات منه فی خلافة ابیه.
و دیگر آنکه بازگشتن از محاصرهء حصن طائف بغیر فتح باشارهء وی و تعبیر وی بود رضي الله عنه قال محمد بن إسحاق: وقد بلغنی أن رسول الله قال لأبی بکر الصدیق وهو محاصرٌ ثقیفاً یا أبا بکر إنی رأیت أنی أهدیت إلی قعبةٌ مملوةٌ زبداً فنقرها دیک فهراق ما فیها فقال أبو بکر ما أظن أن تدرک منهم یومک هذا ما ترید فقال رسول الله ﷺ وأنا لأری ذلک.
و از آنجمله آنست که چون غزوهء تبوک واقع شد حضرت صدیق را در آن مشهد فضائل بسیار نمایان گشت یکی آنکه در انفاق گوئی سعادت از همه در ربود عن أسلم قال سمعت عمر بن الخطاب یقول أمرَنا رسول الله ﷺ أن نتصدّق ووافق ذلک عندی مالاً فقلت الیوم أسبق أبا بکر إن سبقته یوماً فقال فجئت بنصف مالی فقال رسول الله ﷺ ما أبقیت لأهلک؟ قلت مثله، وأتی أبو بکر بکل ما عنده فقال یا أبا بکر ما أبقیت لأهلک فقال أبقیت لهم الله ورسوله، قلت: لا أسبقه إلی شئ ابداً. أخرجه الترمذی.
دیگر آنکه عرضهء این لشکر به صدیق أکبر رضي الله عنه حواله شد و امامت لشکر به وی رضي الله عنه تسلیم یافت، دیگر آنکه در اثناء راه آنحضرت ﷺ با چند کس تعریس فرمود و از لشکر دور افتاد در آن حالت بر زبان مبارک آنحضرت ﷺ گذشت که اگر لشکر فرمانبرداری صدیق و فاروق کنند راه یاب شوند. أخرجه مسلم وقصهء آن طولی دارد.
و از آنجمله آنست که در سال نهم آنحضرت ﷺ حضرت صدیق رضي الله عنه را امیر حج فرمود و او اول کسی است که در اسلام امیر الحج شد و اینجا غلطی عظیم افتاده است جمعی می دانند که فرستادن حضرت مرتضی رضي الله عنه عزل أبو بکر صدیق رضي الله عنه بود، تحقیق آنست که امیر حج أبو بکر صدیق رضي الله عنه بود و ابلاغ برائت تحویل علی مرتضی عن محمد بن علی أنه لما أنزلت براءةٌ علی رسول الله ﷺ وقد کان بعث أبا بکر الصدیق رضي الله عنه لیقیم للناس الحج قیل له یا رسول الله ﷺ لو بعثت بها إلی أبی بکر فقال یؤدّی عنی رجلٌ من أهل بیتی ثم دعا علی بن أبی طالب رضي الله عنه فقال اخرج بهذه القصة من صدر براءة وأذن فی الناس یوم النحر إذا اجتمعوا بمنی أنه لا یدخل الجنة کافرٌ ولا یحج بعد العام مشرکٌ ولا یطوفُ بالبیت عریانٌ، ومن کان له عند رسول الله ﷺ عهدٌ فهو له إلی مدته فخرج علی بن أبی طالب رضي الله عنه علی ناقة رسول الله ﷺ حتی أدرک أبا بکر رضي الله عنه فلما رآه أبو بکر قال أمیرٌ أو مأمورٌ قال بل مأمور ثم مضیا فأقام أبو بکر رضي الله عنه للناس الحج والعرب إذ ذاک فی تلک الساعة علی منازلهم من الحج التی کانوا علیها فی الجاهلیة حتی إذا کان یوم النحر قام علی بن أبی طالب رضي الله عنه فأذّن فی الناس بالذی أمره به رسول الله ﷺ فقال أیها الناس إنه لا یدخل الجنة کافرٌ ولا یحج بعد العام مشرکٌ ولا یطوف بالبیت عریان ومن کان له عند رسول الله ﷺ عهدٌ إلی مدةٍ فهو له إلی مدته، فلم یحج بعد ذلک العام مشرکٌ ولم یطف بالبیت عریان، ثم قدما علی رسول الله ﷺ وکان هذا من براءة فیمن کان من أهل الشرک ومن أهل العهد العام وأهل المدة إلی الأجل المسمی. رواه ابن إسحاق.
وعن ابن عباس أن رسول الله ﷺ بعث أبا بکر وأمره أن ینادی بهؤلاء الکلمات فأتبعه علیاً فبینا أبو بکر ببعض الطریق إذ سمع رغاء ناقة رسول الله ﷺ فخرج أبو بکر فزعاً فظن أنه رسول الله ﷺ فإذا علی فدفع إلیه کتاب رسول الله ﷺ قد أمّره علی الموسم وأمر علیاً أن ینادی بهؤلاء الکلمات فقام علی فی أیام التشریق فنادی {أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ} {فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ} لا یحجن بعد العام مشرک ولا یطوفن بالبیت عریان ولا یدخل الجنة إلا مؤمنٌ، فکان ینادی علیٌ بها فإذا صحل قام أبو بکر فنادی. أخرجه الحاکم.
و قطع این شبه بدان وجه می شود که خُطب حج را تفحص باید نمود که که (چه کسی) خواند؟
نسائی بعض خطب حضرت صدیق را در موسم حج ذکر کرده است از آنجمله آنست که در حجة الوداع همراه آنحضرت ﷺ بود و اثقال آنحضرت ﷺ را بر زاملهء خود بار نمود عن أسماء بنت أبی بکر قالت خرجنا مع رسول الله ﷺ حجاجا وإن زمالة رسول الله ﷺ وزمالة أبی بکر واحدةٌ فنزلنا العرج وکانت زمالتنا مع غلام أبی بکر قالت فجلس رسول الله ﷺ وجلست عائشة إلی جنبه وجلس أبو بکر إلی جنب رسول الله ﷺ من الشق الآخر وجلست إلی جنب أبی ننتظر غلامه وزمالته متی یأتینا فاطلع الغلام یمشی. أخرجه الحاکم وغیره.
و از آنجمله آنست که چون آنحضرت ﷺ مریض شدند در باب صدیق أکبر عنایتهائیکه زیاده برآن متصور نباشد بعمل آوردند و به امامت نماز تشریف دادند تا آنکه حاضران به یقین فهمیدند که وی خلیفه آنحضرت ﷺ است بعد آنحضرت ﷺ، قال أبو عمر فی الاستیعاب: واستخلفه رسول الله ﷺ امته بعده بما أظهره من الدلائل البینة علی محبته فی ذلک وبالتعریض الذی یقوم مقام التصریح.
و مآثر عظیمه که حضرت صدیق رضي الله عنه را بعد وفات ظاهر شد دفن اوست همراه آنحضرت ﷺ چنانکه قرین ساختن ذکر آنحضرت ﷺ با ذکر خدای عز وجل مآثر عظیمه است ذکر ذلک ابن عباس فی تفسیر قوله تعالی: {ورفعنا لک ذکرک} دفن با آنحضرت ﷺ مآثره ایست که صدیق و فاروق به آن از میان أصحاب ممتاز گشتند این است شرح اعانت حضرت صدیق رضي الله عنه آنحضرت ﷺ را در تحمل اعباء نبوت.
در اینجا دو نکته باید فهمید یکی آنکه آنحضرت ﷺ بعد بعثت قریب به دو قرن در دنیا بوده اند سیزده سال در مکه و ده سال در مدینه؛ سیزده سال که در مکه بودند با کفار خصومت میفرمودند و اعلان اسلام و تحمل ایذاء کفار می نمودند و ده سال که در مدینه اقامت فرمود تعلیم علم و اعلاء کلمه اسلام به صلح تارةً و به حرب اخری مینمود چنانکه هر که با آنحضرت ﷺ صحبت داشته و به سعادت مجالست و مخاطبه او فائز گشته افضل است از کسی که صحبت نداشته است به همان دستور کسی که در قرن اول اعانت آنحضرت ﷺ کرده است و آن واقعات را دیده و در آن واقعات همراه آنحضرت ﷺ بوده و اثر پذیر آن برکات گشته افضل است از هر که آن اعانتها از وی صادر نگردید و آن صحبتها ندید لهذا در قرآن و سنت هر جا تنویه به شان مهاجرین اولین وارد شده است قال الله تعالی: {لَا یَسْتَوِی مِنکُم مَّنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُوْلَئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِّنَ الَّذِینَ أَنفَقُوا مِن بَعْدُ وَقَاتَلُوا}، و لهذا مهاجرین اولین مستحق خلافت شدند دون غیرهم و صدیق أکبر در این امر منفرد است و فضیلت او بر همه ثابت، أبودرداء در قصه مغاضبه حضرت صدیق و فاروق روایت می کند قال رسول الله ﷺ: هل أنتم تارکون لی صاحبی إنی قلت یا أیها الناس إنی رسول الله ﷺ إلیکم جمیعاً فقلتم کذبت وقال أبو بکر صدقت. أخرجه البخاری.
نکته دیگر آنکه شاهد عدل این اعانتها و خدمتها کلام شریف آنحضرت ﷺ است که در آخرها فرمود و به روایت مستفیضه از طریق أبوهریرة و ابوسعید و ابن عباس و ابن مسعود و جندب و غیر ایشان ثابت شده: ما لأحدٍ عندنا یدٌ إلا قد کافئناه ما خلا أبا بکر فإن له عندنا یداً یکافئه الله به یوم القیمة وما نفعنی مال أحد قط ما نفعنی مال أبی بکر ولو کنت متخذًا خلیلاً من الناس لاتخذت أبا بکر خلیلاً ألا إن صاحبکم خلیل الله.
وفی لفظ آخر: إن من أمنّ الناس علیَّ فی صحبته وماله أبا بکر.
و جندب گفته است من این خطبه را پیش از وفات آنحضرت ﷺ به پنج شب شنیده ام.
و ابوسعید گفته است که این کلام بعد انذار آنحضرت ﷺ بود به وفات خود إن الله خیّر عبداً بین الدنیا وبین ما عنده فاختار ذلک العبد ما عند الله.
و این کلمات مبارکات اجمال آن واقعات است و تصحیح آن واقعات است و تصحیح آن قصص مفصله و تصریح به قبول آن همه اعمال پیش خدای تعالی.
اینجا لطیفه باید شناخت که مدار مدح تنها نه وجود این اعمال است بلکه فی الحقیقت مدح دائر است بر آنکه حضرت صدیق به این اعمال به اقصی مقاصد خود فائز گشت و آنچه میخواست یافت ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء.
أما صحبت دائمه ی حضرت صدیق با آنحضرت ﷺ و مصافات او و در خلوت و جلوت حاضر ماندن و در هر منشط و مکره شریک آنحضرت ﷺ بودن و اعتناء و توقیر آنحضرت ﷺ نسبت به حضرت صدیق پس زیاده از آنست که در این اوراق بگنجد لیکن نکته ما لا یُدرک کله لا یترک کله منظور نظر است حضرت علی مرتضی در وقت دفن حضرت فاروق گفته است وایم الله إن کنت لأظن أن یجعلک الله مع صاحبیک وذاک أنی کنت کثیراً أسمع رسول الله ﷺ یقول جئت أنا وأبو بکر وعمر ودخلت أنا وأبو بکر وعمر وخرجت أنا وأبو بکر وعمر فإن کنت لأرجو ولأظن أن یجعلک الله معهما. أخرجه البخاری ومسلم.
و أبوهریرة در قصه ی تکلم ذئب و تکلم بقره از آنحضرت ﷺ روایت کرده انی اؤمن به أنا وأبو بکر وعمر وما هما ثم. أخرجه الشیخان.
و انس گفته إن رسول الله ﷺ کان یخرج علی أصحابه من المهاجرین والأنصار وهم جلوس وفیهم أبو بکر وعمر فلا یرفع إلیه أحدٌ منهم بصره إلا أبو بکر وعمر فإنهما کانا ینظران إلیه وینظر إلیهما ویتبسمان إلیه ویتبسم إلیهما.
وابن عمر گفته: إن رسول الله ﷺ خرج ذات یوم فدخل المسجد وأبو بکر وعمر أحدهما عن یمینه والآخر عن شماله وهو آخذٌ بأیدیهما وقال هکذا نبعث یوم القیامة. أخرجه الترمذی.
وقیل لعائشة أیّ أصحاب رسول الله ﷺ کان أحب إلی رسول الله ﷺ قالت أبو بکر وعمر.
و عمرو بن العاص مثل آن روایت کرده.
و سعید بن المسیب گفته: کان أبو بکر الصدیق من النبی مکان الوزیر فکان یشاوره فی جمیع أموره وکان ثانیه فی الإسلام وکان ثانیه فی الغار وکان ثانیه فی العریش یوم بدرٍ وکان ثانیه فی القبر ولم یک رسول الله ﷺ یقدم علیه أحداً. أخرجه الحاکم.
و محمد بن سیرین گفته: لوحلفت حلفت صادقاً باراً غیر شاکٍ ولا مستثنٍ أن الله تعالی ما خلق محمداً ولا أبا بکر ولا عمر إلا من طینةٍ واحدةٍ ثم ردَّهم إلی تلک الطینة، سمنهودی این سخن ابن سیرین را بر محملی دیگر فرود آورد یعنی مدفن همان جا می باشد که از آنجا خاک با نطفه سرشته باشند.
و فقیر میگوید کان الله تعالی له فی الدنیا والآخرة بلکه محمل صحیح این کلمه آنست که طینت مستعار است برای اصل و معنی این اثر به همان میماند که در حدیث آمده: الأرواح جنودٌ مجندة فما تعارف منها ایتلف، یعنی قبل از وجود خارجی ارواح ایشان در یک محل بود و بعد از انتقال نیز در یک محل قال رسول الله ﷺ لبعض أصحابه وقد رآه یمشی بین یدی أبی بکر: تمشی بین یدی من هو خیرٌ منک. أخرجه أبو عمر فی الاستیعاب.
ولما تلقی النبی بریدة الأسلمی فی سبعین راکباً من أهل المدینة من بنی سهمٍ قال رسول الله ﷺ: مَن أنت؟ قال: أنا بریدة، فالتفت إلی أبی بکر فقال: یا أبا بکر برد أمرنا وصلح، ثم قال: ممّن أنت؟ قال: مِن أسلم، قال لأبی بکر: سلمنا، قال ثم قال لی: مِن بنی مَن؟ قلت: من بنی سهم، قال: خرج سهمک. رواه فی الاستیعاب.
قال یوم أحدٍ: أوجبَ طلحةُ یا أبابکر.
و از این جنس از میان قوم به مخاطبه مخصوص ساختن حضرت صدیق را و مباسطه و ملاطفه فرمودن با او زیاده از آن است که به تحریر آید.
أما تشبّه قوت عقلیه صدیق أکبر رضي الله عنه با قوت عقلیه انبیاء صلوات الله علیهم پس باید دانست که چون فیض الهی در نفس ناطقه کسی در می آید اثر آن فیض در چندین هیاکل ظاهر می شود و از صدیق أکبر أکثر آن هیاکل شناخته شده یکی از آنجمله خوابهای صادق است که سبب وصول راهی به سوی سعادت باشد یا سبب حصول نفع عام بخلق الله و همین است شأن انبیاء والا انطباع وقائع آتیه به غیر اقتران یکی از این دو وجه در باب تشبه به انبیاء نتوان شمرد بلکه کاهنان نیز در آن مشارک اند مانند خوابهای حضرت صدیق که حامل شد او را بر اسلام و خوابی که باعث بر فرستادن چهار امیر بر چهار حصه شام شد و خواب دیگر که حامل بر استخلاف حضرت فاروق گشت و بیان آن طولی دارد.
در روضة الاحباب مذکور است که نزدیک به ایام هجرت صدیق أکبر به خواب دید که ماه از آسمان بر بطحاء مکه نازل شد و به شهر مکه در آمد و صحراء و دشت به نور آن منور گشت باز آن ماه به طرف آسمان میل نمود و به مدینه فرود آمد و بسیاری از ستارگان به موافقت او حرکت کردند باز آن ماه با ستارگان به مکه رجوع نمود و زمین مدینه همچنان روشن بود مگر سه صد و شصت خانه، و به سبب ورود آن ماه اطراف حرم باز منور گشت بعد از آن آن ماه به سمت مدینه روان شد و به منزل عائشة در آمد پس از آن زمین بشگافت و ماه در آن ناپدید گشت و صورت حال موافق همین رؤیا بظهور رسید.
دیگر تعبیر وی خوابهای مردم را و اصابت عجیبه در آن تا آن حد که آنحضرت ﷺ خوابهای خود را بر صدیق أکبر عرض میفرمود و در خواست تعبیر می نمود قال ابن إسحاق فی قصة الطائف بلغنی أن رسول الله ﷺ قال لأبی بکر وهو محاصرٌ ثقیفا یا أبابکر، إنی رأیت أنی أهدیت إلی قعبةٌ.. الحدیث وقد ذکرناه من قبل.
وفی قصة رؤیا النبی ﷺ غنماً سوداء دخلَت فیها غنمٌ کثیرةٌ بیضٌ قال: یا أبا بکر اعبرها، فقال أبو بکر: یا رسول الله ﷺ هی العرب تتبعک ثم تتبعها العجم حتی تغمرها، فقال النبی ﷺ: هکذا عبّرها الملک بسحر. رواه الحاکم.
وقال ابن هشام فی زواید السیرة حدثنی بعض أهل العلم عن إبراهیم بن جعفر المحمودی قال قال رسول الله ﷺ رأیت أنی لقمت لقمةً من حَیس فالتذذت طعمها فاعترض فی حلقی منها شیء حین ابتلعتها فأدخل علیٌ یده ونزعه فقال أبو بکر الصدیق رضي الله عنه: یا رسول الله ﷺ هذه سریة من سرایاک تبعثها فیأتیک بعض ما تحب ویکون فی بعضها اعتراض فتبعث علیاً فیسهله.
وعن عائشة قالت رأیت ثلاثة أقمار سقطن فی حجرتی فقصصتُ رؤیای علی أبی بکر الصدیق قالت: فلما توُفی رسول الله ﷺ ودفن فی بیتها قال لها أبو بکر: هذا أحد أقمارک وهو خیرها. أخرجه مالک فی الموطأ.
وفی قصة إسلام خالد بن سعیدٍ أنه رأی فی المنام أنه وقف به علی شفیر النار فذکر من سعتها ما الله أعلم به وکأنّ أباه یدفعه فیها ورأی رسول الله ﷺ آخذاً بحقویه لا یقع فیها فذکر لأبی بکر فقال أبو بکر أرید بک خیراً هذا رسول الله ﷺ فاتَّبعه وإنک ستتبعه فی الإسلام الذی یحجزک من أن تقع فیها وأبوک دافع فیها فلقی رسول الله ﷺ وحسن إسلامه. أخرجه فی الاستیعاب.
سوم توافق فراست او با فراست آنحضرت ﷺ و قدم بر قدم او رفتن در بیان حکم مسأله عن سعید ابن المسیب أن رجلاً من أسلم جاء إلی أبی بکر الصدیق فقال له إن الآخِر زنی، فقال له أبو بکر: هل ذکرت هذا لأحدٍ غیری؟ فقال لا. فقال له أبو بکر فتُب إلی الله واستر یستر الله فإن الله یقبل التوبة عن عباده فلم تقرر نفسه حتی أتی عمر بن الخطاب فقال له مثل ما قال لأبی بکر فقال له عمر مثل ما قال له أبو بکر قال فلم تقرر نفسه حتی جاء إلی رسول الله ﷺ حتی إذا أکثر بعث رسول الله ﷺ إلی اهله فقال: أیشتکی أم به جنةٌ فقالوا یا رسول الله ﷺ والله إنه لصحیحٌ فقال رسول الله ﷺ أبِکر أم ثیبٌ؟ قالوا: بل ثیبٌ یا رسول الله، فرُجم. أخرجه مالک.
وفی قصة الحدیبیة وقد ذکرناها.
چهارم شناختن او مقصود آنحضرت ﷺ وغرضِ او را از کلام مرموز آنحضرت ﷺ تا غایتی که در صحابه مشهور گشت هو أعلمنا برسول الله ﷺ چنانکه ابوسعید خدری در کلام آخر آنحضرت ﷺ إن عبداً خیّره الله بیان کرد.
عن ابن عباس قال لما أخرج أهل مکة النبی قال أبو بکر الصدیق رضي الله عنه إنا لله وإنا إلیه راجعون أخرجوا نبیهم لیهلکوا قال فنزلت {أُذن للذین یقاتلون بأنهم ظلموا وإن الله علی نصرهم لقدیر} قال أبو بکر الصدیق: فعلمت أنها قتالٌ. أخرجه الحاکم.
پنجم مکاشفهء او حوادث خفیه را چنانکه در قصه بدر التماس کرد حسبک مُناشدتک علی ربک.
وی رضي الله عنه حضرت عائشة را زمینی داده بود هنوز حضرت عائشة قبض آن نکرده بود که وقت حیات حضرت صدیق به آخر رسید و در آن حال به حضرت صدیقه فرمود که اگر آن زمین را قبض کردی از آن تو شد و إلا فانما هو مال وارثٍ وإنما هو أخواکِ وأختاکِ، صدیقه گفت هذه أسماء فمَن الأخری؟ قال أری ذات بطن بنت خارجة أنثی. بعد از آن أم کلثوم متولد شد. أخرجه مالک فی الموطأ.
اما تشبّه صدیق أکبر در قوت عملیه به انبیاء پس از شواهد آنست حدیث أبوهریرة قال رسول الله ﷺ: مَن أصبح منکم الیوم صائماً؟ قال أبو بکر: أنا، قال فمن تبع منکم الیوم جنازةً؟ قال أبو بکر: أنا، قال: فمن أطعم الیوم مسکیناً؟ قال أبو بکر: أنا، قال فمن عاد منکم الیوم مریضاً قال أبو بکر: أنا، فقال رسول الله ﷺ: ما اجتمعن فی امرء إلا دخل الجنة. أخرجه الشیخان.
وأیضا حدیث أبوهریرة أن رسول الله ﷺ قال: من أنفق زوجین فی سبیل الله نودِی من أبواب الجنة یا عبدَ الله هذا خیرٌ فمن کان من أهل الصلاة دُعی من باب الصلاة ومن کان من أهل الجهاد دعی من باب الجهاد ومن کان من أهل الصیام دعی من باب الریان ومن کان من أهل الصدقة دعی من باب الصدقة، فقال أبو بکر: بأبی أنت وأمی یا رسول الله ﷺ ما علی من دعی من تلک الأبواب من ضرورة فهل یُدعی أحدٌ من تلک الأبواب کلها؟ قال: نعم وأرجو أن تکون منهم. أخرجه الشیخان والترمذی.
و یکبار به مقتضای بشریت در حضور اضیاف حضرت صدیق رضي الله عنه را به اهل خانهء خود ملالی واقع شد و قسم خورد که این طعام را نخورد و اهلخانه و اضیاف همه متوحش شدند و قسم خوردند که ما هم نخواهیم خورد تا وقتیکه تو نخوری در این هنگام عنایت الهی در رسید و داعیه ی نقض قسم در دلش پدید آمد و بشناخت که این داعیه از کدام منبع جوشیده دست در طعام کرد و دو سه لقمه تناول نمود و خدای عز وجل به زیادت برکت در طعام تنبیه فرمود بر آنکه شکستن این قسم مرضی الهی بود و ریزش این داعیه از منبع فیض و از عجائب صنع حق است با دوستان خود. أخرج القصة بطولها البخاری.
فی الاستیعاب أن ثابت بن قیس بن شماسٍ استشهد فرآه بعض الصحابة فی النوم فأوصی بأن تؤخذ درعه ممن کانت عنده وتباع إلی آخر القصة وفی آخرها إذا قدمت المدینة علی خلیفة رسول الله ﷺ فقل له إن علی من الدین کذا وکذا وفلان من رقیقی عتیق وفلانٌ فأجاز أبو بکر وصیته ولا نعلم أحداً أجیزت وصیته بعد موته غیر ثابت بن قیس.
أما اتصاف حضرت صدیق به صفت صفای قلب آن را در عرف زمان ما طریقت گویند در کشف المحجوب مذکور است که شیخ جنید بغدادی گفته است: أشرف کلمةٍ فی التوحید قول أبی بکر الصدیق سبحان من لم یجعل لخلقه سبیلاً إلا بالعجز عن معرفته.
و صاحب کشف المحجوب در مدح صدیق أکبر کلمه دارد إن الصفا صفة الصدیق إن اردت صوفیاً علی التحقیق از آنچه صفا را اصلی هست و فرعی اصلش انقطاع دل است از اغیار و فرعش خلو دل است از دنیاء غدار و این هر دو صفت صدیق أکبر است پس امام اهل این طریقه اوست انتهی کلامه.
بعد از آن برای صفت اول شاهدی ذکر کرد و آن خطبهء او ألا من کان یعبد محمداً فإنّ محمداً قد مات إلی آخرها و برای صفت دیگر شاهدی و آن قصه ما خلفت لعیالک؟ قال: الله ورسوله.
در احیاء آورده قال الصدیق: من ذاق خالص محبة الله یشغله ذلک من طلب الدنیا وأوحشه عن جمیع البشر و این غایت تحقیق است در لوازم محبت خاصه.
و از توکل وی رضي الله عنه آنست که یاران برای عیادت وی آمدند و گفتند یا خلیفة رسول الله ﷺ ألا ندعو لک طبیباً ینظر إلیک قال قد نظر إلیَّ قالوا: فماذا قال لک؟ قال: قال إنی فعالٌ لما أرید. أخرجه ابن أبی شیبة.
و از توکل اوست آنچه گذشت که جمیع مال خود را فی سبیل الله انفاق کرد و گفت: أبقیت لعیالی الله ورسوله.
و از ورع وی رضي الله عنه آنست که از دست غلام خود شیر خورده بود چون تفحص نمود از وجه شبه ظاهر گشت انگشت در دهان انداخت و آن همه راقی کرد کذا فی الإحیاء وغیره.
و از احتیاط وی در بیت المال آنکه چیزی که پیش او باقی مانده بود از عطاء او رد کرد به بیت المال رُوی ذلک عن عائشة والحسن بن علی وغیرهما بألفاظٍ متغائرةٍ.
و از احتیاط او در عبادات عن أبی قتادة أن النبی ﷺ قال لأبی بکر متی توتِر؟ قال: أوتر من أول اللیل، وقال لعمر: متی توتر؟ قال: آخر اللیل، فقال لأبی بکر: أخذ هذا بالحذر، وقال لعمر: أخذ هذا بالقوة. أخرجه أبو داود ومالک وهذا لفظ أبی داود.
و از دعاء حضرت صدیق: اللهم أرنی الحق حقاً وارزقنی اتباعه وأرنی الباطل باطلاً وارزقنی اجتنابه ولا تجعله مشتبهاً علیَّ فأتّبع الهوی. کذا فی الإحیاء.
و از کف اللسان وی کان أبو بکر یضع حصاةً فی فمه لیمنع بها نفسه من الکلام کذا فی الإحیاء.
ودخل عمر علی أبو بکر وهو یجبذ لسانه فقال له غفر الله لک فقال أبو بکر هذا أوردنی الموارد. أخرجه مالک.
در احیاء اینجا قصه عجیبه ذکر کرده است رُؤِیَ أبو بکر الصدیق فی النوم فقیل له إنک کنت تقول فی لسانک هذا الذی أوردنی الموارد فما فعل الله بک؟ فقال: قلت لا إله إلا الله فأوردنی الجنة.
و از تواضع وی رضي الله عنه آنست که چون یزید بن أبی سفیان را امیر چهار یک شام ساخت پیاده به مشایعت او برآمد یزید بن أبی سفیان گفت إما أن ترکب واما أن انزل فقال أبو بکر ما أنت بنازل وما أنا براکبٍ احتسبتُ خُطای هذه فی سبیل الله. أخرجه مالک.
و از شفقت او بر خلق الله و تخلی از حظوظ نفس خود قال أبو بکر لو أخذتُ شارباً أحِب أن یستره الله ولو أخذت سارقاً أحب أن یستره الله. کذا فی الإحیاء.
و از رضاء او آنکه روزی پیش آنحضرت ﷺ آمد و با آنحضرت ﷺ جبرئیل نشسته بود فقال جبریل یا محمد ما لی أری أبا بکر علیه عباءةٌ قد خلها فی صدره فقال یا جبریل أنفقَ ماله علیَّ قبل الفتح قال فإن الله تعالی یقرأ علیه السلام ویقول: قل له أراضٍ أنت عنی فی فقرک هذا أم ساخطٌ؟ فقال أبو بکر: أأسخط علی ربی أنا عن ربی راضٍ أنا عن ربی راضٍ أنا عن ربی راضٍ. أخرجه الواحدی والبغوی بسندٍ غریبٍ جداً.
و از نفی اراده او، والله ما کنت حریصاً علی الإمارة قط ولا طلبتها من الله سرّاً وعلانیةً. أخرجه جماعةٌ.
و از زهد وی رضي الله عنه عن رافع بن أبی رافع قال: رافقت أبا بکر وکان له کساءٌ فدکیٌ یُخله علیه إذا رکب ونلبسه أنا وهو إذ انزلنا وهو الکساء الذی عیّرته به هوازن فقالوا أذا الخلال نبایع بعد رسول الله ﷺ؟ أخرجه ابن أبی شیبة.
وقال أبو بکر عند موته: خذوا هذا الثوب لثوبٍ علیه أصابه مِشق او زعفران فاغسلوه ثم کفنونی مع ثوبین آخرین قالت عائشة وما هذا؟ فقال أبو بکر: الحیُّ أحوج إلی الجدید من المیت وإنما هذا للمهلة. أخرجه مالک.
و از خوف وی رضي الله عنه عن الضحاک قال رأی أبو بکر طیراً واقعاً علی شجرةٍ فقال طوبی لک یا طیر والله إنی لوددت أنی مثلک تقع علی الشجر وتأکل من الثمر ثم تطیر ولیس علیک حسابٌ ولا عذابٌ والله لوددت أنی کنت شجرةً إلی جانب الطریق فمرّ علی جمل فأخذنی فأدخلنی فاه ولاکنی ثم ازدرَدنی ثم أخرجنی بعراً ولم أکن بشراً. أخرجه ابن أبی شیبة.
و از عبرت وی رضي الله عنه عن میمون قال أتی أبو بکر بغراب وافر الجناحین فقال ما صید من صید ولا عضد من شجرٍ إلا بما ضیعت من التسبیح. أخرجه ابن أبی شیبة.
و از تبری او رضي الله عنه از عُجب چون آنحضرت ﷺ فرمود من جرّ ثوبه خیلاء لم ینظر الله إلیه یوم القیامة فقال أبو بکر إن أحد شقی ثوبی یسترخی إلا أن اتعاهد ذلک منه فقال رسول الله ﷺ: إنک لستَ تصنع ذلک خیلاء. أخرجه البخاری.
وفی لفظ أبی داود: إن الله نزع الخیلاء منک.
و از بکاء او رضي الله عنه قول عائشة: وکان أبو بکر رجلاً بکاءً إذا قرأ القرآن لا یملک عینیه. أخرجه البخاری فی قصة طویلة.
وقال إبراهیم النخعی: کان أبو بکر سمی الأواه رأفةً ورحمةً.
و از نفع او خلق الله را مکتوب فی الکتاب الأول مَثل أبی بکر مثل القطر أینما وقع نفع. کلاهما مذکور فی الصواعق.
و از ترک سوال او عن ابن أبی ملیکة قال کان ربما سقط الخطام من ید أبی بکر الصدیق قال فیضرب بذراع ناقته فینیخها فیأخذه قال فقالوا له أفلا امرتنا نناولکه فقال إن حبیبی ﷺ أمرنی أن لا أسأل الناس شیئاً. رواه احمد.
و از صدق نیت او، عن أبی قتادة أن النبی ﷺ قال لأبی بکر مررت بک وأنت تقرأُ وأنت تخفض من صوتک فقال: إنی أسمعت من ناجیت، الحدیث أخرجه الترمذی.
اینست آنچه احوال حضرت صدیق أکبر رضي الله عنه حافظهء بندهء ضعیف در حالت راهنه کفایت نمود والقلیل نموذج الکثیر والغرفة تنبئ عن البحر الکبیر.
أما تحمل وی رضي الله عنه اعباء نشر قرآن عظیم را پس به چند وجه واقع شد یکی آنکه در وقت آنحضرت ﷺ از جمله کاتبان وحی بود، فی الاستیعاب وممن کتب الوحی أبو بکر وعمر وعثمان وعلیٌ.
دیگر آنکه جمع کرده بود قرآن را یعنی حفظ کرده بود تمام آن را امام نووی در تهذیب به آن تصریح کرده و این معنی را شاهدیست قوی وآن آنست که آنحضرت ﷺ امر کرد به امامت صدیق حالانکه در شریعت مقرر شد لیؤمّکم اقرءکم وفی لفظٍ أکثرکم قرآناً، و شاهدی دیگر آنکه در واقعه هوش ربا و جانکاه انتقال سرور عالم علیه الصلاة والسلام که أکثر صحابه در محفوظات خود ذهول ورزیده بودند {وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَیَ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللّهَ شَیْئًا وَسَیَجْزِی اللّهُ الشَّاکِرِینَ} و {إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُم مَّیِّتُونَ} تلاوت فرمود و مردم باَجمعهم از وی تلقی آن کردند این دلالت دارد بر قوت حافظه او وکذا علمه بالانساب وتواریخ العرب وروایة الحدیث دفن الأنبیاء فی ذلک الوقت الفظیع.
و شاهدی دیگر است که حضرت صدیق سورتهای طویله در نماز می خواند مثل سوره ی بقره.
و این صریح دلالت می کند بر حفظ جمیع کتاب و اگر فرض کنیم که وی رضي الله عنه تمام قرآن یاد نداشته باشد در صحت اجتهاد او قدح نمی کند؛ زیرا که حفظ قرآن عن ظهر القلب شرط اجتهاد نیست.
سوم آنکه اول کسیکه سعی کرد در جمع قرآن بین اللوحین صدیق أکبر رضي الله عنه بود که به التماس فاروق اعظم رضي الله عنه اهتمام این امر عظیم فرمود و ثمره ی سعی او ظاهر شد که به سبب آن قرآن در مشرق و مغرب شائع گشت.
چهارم آنکه در بعض مواضع مشکله حل اشکال فرمود و این وجه در خطب حضرت صدیق مبین خواهد شد.
أما تحمل وی رضي الله عنه نشر علم حدیث را به چندین وجه بوده است یکی آنکه استمطار علم کرده است از منبع العلم، قال لرسول الله ﷺ: علمنی دعاءً أدعو به فی صلواتی قال: قل: اللهم إنی ظلمت نفسی ظلماً کثیراً ولا یغفر الذنوب إلا أنت فاغفر لی مغفرةً من عندک وارحمنی إنک أنت الغفور الرحیم. أخرجه أحمد وأبو یعلی وغیرهما.
وعن أبی هریرة قال قال أبو بکر: یا رسول الله ﷺ مُرنی بشیءٍ أقوله إذا أصبحتُ وإذا أمسیت قال قل اللهم عالم الغیب والشهادة فاطر السموات والأرض رب کل شئ وملیکه أشهد أن لا إله إلا أنت اعوذ بک من شر نفسی ومن شر الشیطان وشرکه، قال: قُله إذا أصبحت وإذا أمسیت وإذا أخذت مضجعک. أخرجه الترمذی.
وعن أبی بکر الصدیق قال کنت عند رسول الله ﷺ فأُنزلت هذه الآیة: {من یعمل سوءً یُجز به ولا یجد له من دون الله ولیاً ولا نصیراً} فقال النبی ﷺ یا أبا بکر إلا أقرئک آیةً أنزلت علیَّ؟ قلت بلی یا رسول الله! فأقرأنیها فلا أعلم إلا أنی وجدت انقصاماً فی ظهری حتی تمطأتُ لها فقال رسول الله: أما أنت یا أبا بکر وأصحابک المؤمنون فیُجزون بذلک فی الدنیا حتی تلقوا الله ولیست لکم ذنوبٌ وأما الآخرون فیجمع ذلک لهم حتی یجزوا یوم القیمة. أخرجه أبویعلی.
عن حذیفة عن أبی بکر إما حضر ذلک حذیفة من النبی ﷺ وإما أخبره أبو بکر أن النبی ﷺ قال: الشرک فیکم أخفی من دبیب النمل قال قلت یا رسول الله وهل الشرک إلا ما عُبد من دون الله؟ قال ثکلتک أمک یا صدیق، الشرک فیکم أخفی من دبیب النمل ألا أخبرک بقول یُذهب صغیره وکبیره قال قلت بلی یا رسول الله قال تقول کل یوم ثلاث مرات اللهم إنی اعوذ بک من أن أشرک بک وانا أعلم وأستغفرک لما لا أعلم، والشرک أن تقول أعطانی الله وفلانٌ والند أن یقول الانسان لولا فلانٌ لقتلنی فلانٌ. أخرجه أبو یعلی بسندٍ غریب.
دوم آنکه نزدیک به صد و پنجاه حدیث از مرویات او در دست محدثین باقیمانده است و این معنی نسبت صحبت دائمه ی حضرت صدیق و کثرت حضور او در مشاهد خیر قلیل است به بسیاری لیکن دو سه سبب از کثرت روایت باز داشت.
سببی که راجع به حال حضرت صدیق است و آن آنست که وی رضي الله عنه بعد آنحضرت ﷺ دو سال و چند ماه در قید حیات بود و مشغول ماند به قتال مرتدین و مانعان زکات باز به تجهیز جیوش برای جهاد فارس و روم اگر این را شاهدی صریح میخواهی تأمل کن در حال جمعی از فضلاء صحابه که آنحضرت ﷺ تنویه شأن ایشان به اعلمیت فرموده چون مدت دراز باقی نماندند از ایشان روایت حدیث چندانی در دست محدثین نماند مثل معاذ بن جبل رضي الله عنه.
دیگر سببی حاصل در سامعان حدیث از وی و آن آنست که حاضران مجلس حضرت صدیق غالباً صحابه بودند و محتاج نشدند در بسیاری از أحادیث به توسیط وی؛ بلکه أکثر آن أحادیث از زبان آنحضرت ﷺ شنیده بودند و هنوز مخضرمین.
وارد نشده بودند الا قلیلی مثل قیس بن أبی حازم.
سوم سببی در تقلیل روایت و آن قلت وقائع است و آنچه به سبب وقائع بیان کرده است أکثر در خطب إما مرفوعاً واما موقوفاً مع هذا أحادیث وی چند طبقه است بعض صحیح مثل حدیث مقادیر زکات که بخاری آن را نقل کرد و او اصح أحادیث زکاة است و معمول به و معتمد علیه و حدیث هجرت و آن را حدیث الرحل گویند وحدیث: نحن معاشر الأنبیاء لا نرث ولا نورث.
أخرج أحمد عن عبد الرزاق قال: أهل مکة یقولون: أخذ ابن جریج الصلاة من عطاء وأخذها عطاءٌ من ابن الزبیر واخذها ابن الزبیر من أبی بکر وأخذها أبو بکر من النبی ﷺ وما رأیت أحداً أحسن صلاةً من ابن جریج.
آنچه الحال در کتب سنن در صفت صلاة به طریق اهل مکه مذکور میشود مأخوذ از این جهت است.
و بعضی حَسن مثل حدیث سلوا الله العافیة، وحدیث لا یدخل الجنة سیّئُ الملکة، و حدیث ما أصرّ من استغفر، و حدیث صلاة الاستغفار.
و نوع سوم أحادیثی که مشهور است بین الناس به روایت أصحاب دیگر و غریب است به روایت حضرت صدیق رضي الله عنه و أکثر آن أحادیث مردمان را بروایت آن حدیث جری ساخته است و حامل روایت آن گشته مثل حدیث اثبات قدر به روایت عبد الرحمن بن أبی بکر عن ابیه، وحدیث الذهب بالذهب.. به روایت أبی رافع، وحدیث مَن کذب علیَّ متعمداً، وحدیث اتقوا النار ولو بشِق تمرةٍ، و حدیث ما بین منبری وبیتی روضة من ریاض الجنة وحدیث شفاعت آنحضرت ﷺ، وحدیث خروج بعض أهل النار من النار بشفاعة الشهداء وغیرهم، وحدیث مغفرة من کان یسامح فی البیع، وحدیث من أوصی بإحراق نفسه خوفاً من الله تعالی، وحدیث إن المیت یعذَّب ببکاء الحی علیه، وحدیث یدخل الجنة سبعون ألفاً بلا حساب، وحدیث رجم ماعز أسلمی، وحدیث السواک مطهّرةٌ للفم، وحدیث الأئمة من قریش، وشئٌ کثیر من هذا الجنس روی هذه الأحادیث کلها أحمد وأبو یعلی فی مسندیهما.
وأخرج الدارمی عن قیس بن أبی حازم عن أبی بکر حدیث: کفرٌ بالله انتفاءٌ من النسب.
چون این همه مباحث گفته شد الحال باید دانست که بعد آنحضرت ﷺ هر معضلی که پیش آمد صدیق أکبر رضي الله عنه آن را حل کرد و مسلمین را از حیرت و تردد خلاص ساخت این معنی مکرر واقع شد تا آنکه تقدم وی رضي الله عنه در علم و تربیت او رعیت خود را بر منهاج تربیت انبیاء روشن گشت و شبه نماند.
از آنجمله آنست که چون آنحضرت ﷺ از عالم دنیا به رفیق اعلی انتقال فرمود تشویشهای بیشمار بخاطر مردم راه یافت ظن بعضی آنکه این موت نیست حالتی است که عند الوحی پیش می آید، و گمان بعضی آنکه موت منافی مرتبهء نبوت است، و طائفه که نفاق پیشه بودند عزم برهم زدن دین در این فترت مصمم ساختند صدیق أکبر اول حال نزدیک آنحضرت ﷺ رفت و چادر از روی مبارک برداشت و بوسه بر پیشانی مبارک داد و تحقق موت به یقین دانست و به کلمات جان فرسا واه نبیاه وا خلیلاه واصفیاه متکلم شد آنگاه به مسجد در آمد و خطبه بلیغه برخواند عن ابن عمر قال لما قُبض رسول الله ﷺ کان أبو بکر فی ناحیة المدینة فجاء فدخل علی رسول الله ﷺ وهو مسجّی فوضع فاه علی جبین رسول الله ﷺ فجعل یقبّله ویبکی ویقول بأبی أنت وأمی طبتَ حیاً وطبت میتاً فلما خرج مرّ بعمر بن الخطاب وهو یقول ما مات رسول الله ﷺ ولا یموت حتی یقتل الله المنافقین وحتی یخزی الله المنافقین قال وکانوا استبشروا بموت رسول الله ﷺ فرفعوا رءوسهم فقال: أیها الرجل أربع علی نفسک فإن رسول الله ﷺ قد مات ألم تسمع الله یقول: {إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُم مَّیِّتُونَ} {وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِّن قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ} قال ثم أتی المنبر فصعده فحمد الله وأثنی علیه ثم قال: أیها الناس إن کان محمداً إلهکم الذی تعبدون فإن إلهکم قد مات وإن کان إلهکم الذی فی السماء فإن إلهکم لم یمت ثم تلا: {وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَیَ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللّهَ شَیْئاً وَسَیَجْزِی اللّهُ الشَّاکِرِینَ} ثم نزل وقد استبشر المسلمون بذلک واشتد فرحهم وأخذت المنافقین الکآبة، قال عبد الله بن عمر فوالذی نفسی بیده لکأنما کانت علی وجوهنا أغطیةٌ فکُشفت. أخرجه ابن أبی شیبة، وأخرج جماعةٌ نحواً من ذلک بروایة عائشة وغیرها.
و از آنجمله آنکه در محل دفن و کیفیت صلاة جنازه اختلاف افتاد حضرت صدیق آن اختلاف را بر انداخت فی مسند أبی یعلی فلما فرغ من جهاز رسول الله ﷺ یوم الثلاثاء وضع علی سریره وقد کان المسلمون اختلفوا فی دفنه فقال قائل ندفنه فی مسجده وقال قائل بل یُدفن مع أصحابه فقال أبو بکر إنی سمعت رسول الله ﷺ یقول ما قُبض نبیٌ إلا دُفن حیث قُبض فرفع فراش رسول الله ﷺ الذی توُفی فیه فحفر له تحته ثم دعا الناس علی رسول الله ﷺ یصلون علیه أرسالاً الرجال، حتی إذا فرغ منهم أدخل النساء حتی إذا فرغ من النساء أدخل الصبیان ولم یؤم الناس علی رسول الله ﷺ أحدٌ فدفن رسول الله ﷺ من أوسط اللیل لیلة الأربعاء.
بعد از آن در آن حالت هوش ربا اعظم اختلافی که پیش آمد اجتماع انصار بود در سقیفه ی بنی ساعده به قصد بیعت سعد بن عباده و این همان اختلاف است که اگر تدبیر حضرت صدیق و فاروق مباشر دفع آن نمیشد سلّ سیف به میان می آمد و دین از هم می پاشید حضرت صدیق و فاروق در سقیفه حاضر شدند و به سیف بیان قطع آن اختلاف نمودند و رواة علم در نقل این بیان قاطع مختلف اند هر یکی چیزی حفظ کرد و چیزی ترک نمود در این محل روایتی چند بر نگاریم تا قصه منقّح گردد.
أما روایت فاروق اعظم که در جواب إن بیعة أبی بکر کانت فلتةً فتمت در خطبهء بلیغه بیان کرده است آنست که انصار گفتند یا معشر قریش منا أمیرٌ ومنکم أمیرٌ فقام الحباب بن المنذر فقال أنا جذیلها المحلک وعذیقها المرجب إن شئتم والله رددناها جذعةً فقال أبو بکر علی رسلکم فذهبتُ لأتکلم قال أنصت یا عمر فحمد الله وأثنی علیه ثم قال یا معشر الأنصار إنّا والله ما ننکر فضلکم ولا بلاءکم فی الإسلام ولا حقکم الواجب علینا ولکنکم قد عرفتم أن هذا الحی من قریش بمنزلة من العرب لیس بها غیرهم وأن العرب لن تجتمع إلا علی رجلٍ منهم فنحن الأمراء وأنتم الوزراء فاتقوا الله ولا تصدعوا الإسلام ولا تکونوا أول من أحدث فی الإسلام ألا وقد رضیت لکم أحد هذین الرجلین لی ولأبی عبیدة بن الجراح فأیّهما بایعتم فهو لکم ثقةٌ قال فوالله ما بقی شیٌ کنت أحب أن أقوله إلا وقد قاله یومئذ غیر هذه الکلمة فوالله لأن أقتل ثم أحیی ثم اقتل ثم أحیی فی غیر معصیةٍ أحب الیَّ من أن أکون أمیراً علی قومٍ فیهم أبو بکر قال ثم قلت یا معشر المسلمین إنّ أولی الناس بأمر رسول الله ﷺ من بعده ثانی اثنین إذ هما فی الغار أبو بکر السباق المبین ثم أخذتُ بیده وبادرنی رجلٌ من الأنصار فضرب علی یده قبل أن أضرب علی یده ثم ضربتُ علی یده وتبایع الناس ومِیل علی سعد بن عبادة فقال الناس قُتل سعد، فقلت: اقتلوه قتله الله، ثم انصرفنا وقد جمع الله أمر المسلمین بأبی بکر فکانت لَعَمر الله کما قلتم أعطی الله خیرها ووقی شرها، فمن دعا إلی مثلها لا بیعة له ولا لمن بایعه. أخرجه البخاری وابن أبی شیبة وهذا لفظ ابن أبی شیبة.
وأما روایة عبد الله بن مسعود قال لما قُبض رسول الله ﷺ قالت الأنصار: منّا أمیر ومنکم أمیر قال: فأتاهم عمر فقال یا معشر الأنصار ألستم تعلمون أن رسول الله ﷺ أمر أبا بکر أن یصلی بالناس قالوا بلی قال فأیّکم تطیب نفسه أن یتقدم أبا بکر قالوا نعوذ بالله أن نتقدم أبا بکر. أخرجه ابن أبی شیبة.
أما روایة عبد الله بن عون عن محمد بن سیرین عن رجل من بنی زریق قال لما کان ذلک الیوم خرج أبو بکر وعمر حتی أتیا الأنصار فقال أبو بکر یا معشر الأنصار إنا لا نُنکر حقکم ولا یُنکِر حقکم مؤمنٌ وإنا والله ما أصبنا خیراً إلا ما شارکتمونا فیه ولکن لا ترضی العرب ولا تقرّ إلا علی رجلٍ من قریش لأنهم أفصح الناس ألسنةً وأحسن الناس وجوهاً وأوسط العرب داراً وأکثر الناس شُجنة فی العرب فهلمّوا إلی عمر فبایعوه، قال: فقالوا لا، فقال عمر: لِمَ؟ فقالوا: نخاف الأثرة قال عمر أما ما عشتُ فلا، قال: فبایعوا أبابکر، فقال أبو بکر لعمر: أنت أقوی منی فقال عمر أنت أفضل منی فقالها الثانیة فلما کانت الثالثة قال عمر إن قوتی لک مع فضلک قال فبایعوا أبا بکر قال محمدٌ وأتی الناس عند بیعة أبی بکر أبا عبیدة بن الجراح فقال تأتونی وفیکم ثالث ثلاثة یعنی أبابکر. قال ابن عون فقلت لمحمدٍ: مَن ثالث ثلاثةٍ؟ قال: یقول الله: {ثانی اثنین إذ هما فی الغار}. أخرجه ابن أبی شیبة.
أما روایت أبی سعید خدری قال لما توفی رسول الله ﷺ قام خطباء الأنصار فجعل الرجل منهم یقول یا معشر المهاجرین إن رسول الله ﷺ کان إذا استعمل رجلاً منکم قرن معه رجلاً منا فنری أن یلی هذا الأمر رجلان أحدهما منکم والآخر منا قال فتتابعت خطباء الأنصار علی ذلک فقام زید بن ثابت فقال إن رسول الله ﷺ کان من المهاجرین فإن الإمام یکون من المهاجرین ونحن أنصاره کما کنا أنصار رسول الله ﷺ فقام أبو بکر فقال جزاکم الله خیراً یا معشر الأنصار وثبت قائلکم ثم قال والله لو فعلتم غیر ذلک لمّا صالحتکم. أخرجه ابن أبی شیبة.
و از روایت حمید بن عبد الرحمن فانطلق أبو بکر وعمر یتقاودان حتی اتوهم فتکلم أبو بکر ولم یترک شیئا أنزل فی الأنصار ولا ذکره رسول الله ﷺ من شأنهم إلا وذکره قال ألا وقد علمتم أن رسول الله ﷺ قال: لو سلک الناس وادیاً وسلکتِ الأنصار وادیاً لسلکت وادی الأنصار ولقد علمت یا سعد أن رسول الله ﷺ قال وأنت قاعدٌ: قریشٌ ولاةُ هذا الأمر فبِرّ الناس تبعٌ لبرهم وفاجرهم تبع لفاجرهم، قال فقال له سعدٌ: صدقت نحن الوزراءُ وأنتم الأمراء. أخرجه أحمد.
چون روز دیگر بیعت عامه منعقد شد سادات اهل بیت تخلف نمودند و این اشکالی دیگر به هم رسید حضرات شیخین به حسن تدبیر این اشکال را بر انداختند أخرج البخاری عن الزهری قال أخبرنی أنس بن مالک أنه سمع خطبة عمر الآخرة حین جلس عمر علی المنبر وذلک الغد من یومٍ توُفی النبی فتشهد وأبو بکر صامتٌ لا یتکلم قال کنت أرجو أن یعیش رسول الله ﷺ حتی یدبرنا یرید بذلک أن یکون آخرهم فإن یک محمد قد مات فإن الله قد جعل بین أظهرکم نوراً تهتدون به بما هدی الله محمداً وإن أبا بکر صاحب رسول الله ﷺ وثانی اثنین وإنه أولی المسلمین بأُمورکم فقوموا فبایعوه، وکان طائفةٌ منهم قد بایعوه قبل ذلک فی سقیفة بنی ساعدة وکانت بیعة العامة علی المنبر.
قال الزهری عن أنس بن مالک: سمعت عمر قال لأبی بکر یومئذٍ: اصعد المنبر ولم یزل به حتی أصعده المنبر فبایعه الناس عامةً.
وأخرج الحاکم من حدیث أبی سعید الخدری فلما قعد أبو بکر علی المنبر نظر فی وجوه القوم فلم یر علیاً فسأل عنه فقام ناسٌ من الأنصار فأتوا به فقال أبو بکر یا ابن عم رسول الله وختنه أردتَ أن تشقّ عصا المسلمین؟ فقال: لا تثریب یا خلیفة رسول الله ﷺ فبایعه ثم لم یر الزبیر بن العوام فسأل عنه حتی جاءوا به فقال ابن عمة رسول الله وحواریه أردتَ أن تشق عصا المسلمین؟ فقال لا تثریب یا خلیفة رسول الله ﷺ فبایعه.
أخرج الحاکم من حدیث إبراهیم بن عبد الرحمن بن عوف أن عبد الرحمن بن عوف کان مع عمر بن الخطاب رضي الله عنه وأن محمد بن مسلمة کسر سیف الزبیر ثم قام أبو بکر فخطب الناس واعتذر إلیهم وقال: والله ما کنتُ حریصاً علی الإمارة یوماً ولا لیلةً قطُّ ولا کنت راغباً فیها ولا سألتها الله عز وجل فی سرٍ وعلانیة ولکنی أشفقت من الفتنة وما بی فی الإمارة من راحة ولکن کُلفت أمراً عظیماً ما لی به من طاقة ولا یدانِ إلا بتقویة الله عز وجل ولوددتُ أن أقوی الناس علیها مکانی الیوم فقبل المهاجرون منه ما قال وما اعتذر به، قال علی رضي الله عنه والزبیر: ما غضبنا إلا أنا قد أخّرنا عن المشاورة وإنا نری أبا بکر أحق الناس بها بعد رسول الله ﷺ إنه لصاحب الغار وثانی اثنین وإنا لنعلم بشرفه وکبره ولقد أمره رسول الله ﷺ بالصلاة بالناس وهو حیٌ.
چون امر خلافت بر حضرت صدیق رضي الله عنه مستقر شد اول مسأله که تعلیم آن فرمود تفریق بود در میان منصب نبوت و منصب خلافت و تفاوت معامله امت با نبی و با خلیفه و این مسأله را در مجالس متعدده به اسالیب مختلفه مشروح فرمود تا آنکه اشکال مرتفع شد قیس بن أبی حازم گوید: بعد یکماه از وفات آنحضرت ﷺ منادی صدیق ندا داد که إن الصلاة جامعة و این اول نمازی بود که در وی باین کلمه ندا در دادند بعد از آن بر سر منبر برآمد و این اول خطبه بود که گفت فحمد الله وأثنی علیه ثم قال أیها الناس لوددت أن هذا کفانیه غیری ولئن أخذتمونی بسنة نبیکم ﷺ ما أطیقها إن کان لمعصوماً من الشیطان وإن کان لینزل علیه الوحی من السماء. أخرجه أحمد.
وعن أبی برزة الأسلمی قال أغلظ رجلٌ إلی أبی بکر الصدیق فقال أبو برزة: ألا أضرب عنقه؟ قال فانتهره وقال: ما هی لأحدٍ بعد رسول الله ﷺ. أخرجه أحمد وأبو یعلی بطریق مختلفةٍ وألفاظ متغایرةٍ.
وعن عبد الله بن أبی ملیکة قیل لأبی بکر الصدیق یا خلیفة الله فقال بل خلیفة محمدٍ وأنا أرضی به. أخرجه أحمد وأبو یعلی بطرقٍ مختلفة.
وعن عائشة أنها تمثلث لهذا البیت وأبو بکر رضي الله عنه یقضی به: شعر:
وأبیض یُستسقی الغمام بوجهه * ثمال الیتمی عصمة للأرامل
فقال أبو بکر: ذلک رسول الله ﷺ. أخرجه أحمد وأبو یعلی.
بعد از آن اشکال دیگر پدید آمد در تأویل آیه کریمه: {لا یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ} و احتمال ترک مواخذه بر امر معروف به هم رسید حضرت صدیق رضي الله عنه برخواند: یا أیها الناس إنکم تقرءون هذه الآیة وتضعونها علی غیر ما وضعها الله عز وجل: {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ} سمعت رسول الله ﷺ یقول: إن الناس إذا رأوا المنکر فیهم فلم ینکروه یوشک أن یعمهم الله بعقاب. أخرجه أحمد وأبو یعلی بطرق مختلفة.
بعد از آن اشکالی دیگر ظاهر گردید در مقاتلهء منع کنندگان زکات حالانکه به کلمهء اسلام متکلم بودند حضرت صدیق افاده فرمود که تأویل در ضروریات دین مقبول نیست عن أبی هریرة عن النبی ﷺ أمرت أن أقاتل الناس حتی یقولوا: لا إله إلا الله فإذا قالوها عصموا منی دما ءهم وأموالهم إلا بحقها وحسابهم علی الله فلما کانت الردةُ قال عمر لأبی بکر تقاتلهم وقد سمعت أن رسول الله ﷺ یقول کذا وکذا؟ فقال أبو بکر: لا فرق بین الصلاة والزکاة ولأُقاتلن من فرّق بینهما قال فقاتلنا معه فرأینا ذلک رشداً. أخرجه أحمد والبخاری، وهذا لفظ أحمد.
وفی روایةٍ قال عمر فوالله ما هو إلا أنی رأیت الله عز وجل قد شرح صدر أبی بکر للقتال فعرفت أنه الحق.
و در این موضع به سوی دو دقیقه اشارت نمود یکی آنکه إلا بحقها شامل زکات است دیگر آنکه استثناء صلاة مسلم است و زکاة مقیس است بر وی به قیاس جلی بعد از آن در امضاء جیش اسامه مباحثه واقع شد صدیق به امری که نفع آن ظاهر شد مؤفق گشت.
عن أبی هریرة قال والله الذی لا إله إلا هو لولا أن أبا بکر استخلف ما عُبد الله ثم قال الثانیة ثم قال الثالثة فقیل له مه یا أبا هریرة، فقال: إن رسول الله ﷺ وجّه اسامة بن زید فی سبع مائة إلی الشام فلما نزل بذی خشب قُبض النبی وارتدت العرب حول المدینة فقال: والذی لا إله إلا هو لو جرّت الکلاب بأرجل أزواج النبی ﷺ ما رددت جیشاً وجّهه رسول الله ﷺ ولا حللتُ لواءً عقده فوجّه أسامة فجعل لا یمرّ بقبیل یریدون الارتداد إلا قالوا لولا أن لهؤلاء قوةً ما خرج مثل هؤلاء من عندهم ولکن ندعهم حتی یلقوا الروم فلقوهم فهزموهم وقتلوهم ورجعوا سالمین فثبتوا علی الإسلام. مذکور فی الصواعق معزواً إلی البیهقی وابن عساکر.
بعد از آن در قتال مرتدین مباحثه واقع شد صدیق أکبر رضي الله عنه بجدّ عظیم در این باب ملهم گشت و آن سرّ قول آنحضرت ﷺ بود در این فتنه که العصمة بالسیف قال عمر: یا خلیفة رسول الله ﷺ تألف الناس وارفق بهم، فقال: أجَبارٌ فی الجاهلیة وخوارٌ فی الإسلام إنه قد انقطع الوحی وتم الدین، أیُنقص وأنا حیّ. مذکور فی المشکاة معزوا لرزین.
ومثله قول المرتضی: لا تفجعنا بنفسک یا خلیفة رسول الله ﷺ، فأجابه بنحوٍ مما أجاب عمر. مذکورٌ فی الصواعق وغیره.
بعد از آن در تعین امیری برای قتال مرتدین اشکال افتاد و حضرت صدیق حدیثی در باب خالد بن ولید روایت کرد و آخر کار فتح بر دست خالد واقع شد عن وحشی بن حرب أن أبا بکر عقد لخالد بن الولید فی قتال أهل الردة وقال إنی سمعت رسول الله ﷺ یقول: نِعم عبد الله وأخو العشیرة خالد بن الولید سیفٌ من سیوف الله سلّه الله عزّ وجل علی الکفار والمنافقین. أخرجه أحمد.
باز جمعی از مسلمین محققین را که مبشر به بهشت بودند مثل حضرت عثمان و طلحة بعد وفات آنحضرت ﷺ شبه عظیم پیش آمد إن رجالاً من أصحاب رسول الله ﷺ حزنوا علیه حتی کاد بعضهم یوسوس وفی بعض ألفاظ الحدیث أنهم ابتلوا بحدیث النفس.
وفی روایة محمد بن جبیر بن مطعم عن عثمان قال: تمنیت أن أکون سألت رسول الله ﷺ ماذا ینجینا مما یلقی الشیطان فی أنفسنا؟ در علاج این داهیه متحیر شدند و ندانستند که نجات این امر چیست؟ صدیق أکبر وجه نجات از این داهیه شدیده ارشاد فرمود عن النبی ﷺ ینجیکم من ذلکم أن تقولوا ما أمرتُ عمّی أن یقوله فلم یقله. أخرجه أحمد وأبو یعلی بطرق مختلفة وألفاظ متغایرة یفسر بعضها بعضاً.
و حاصل این قصه آنست که قوم معتاد بودند به دوام صحبت آنحضرت ﷺ و حالت اتصال که سرّ و روح به کارهای خود مشغول باشند به صحبت آنجناب کسب می نمودند چون سعادت صحبت از دست رفت و آن حالت مفقود شد در تفرقه افتادند و حدیث نفس بر ایشان مستولی گشت حضرت صدیق رضي الله عنه که خلیفه مطلق آنحضرت ﷺ بود و نائب بر حق او ﷺ در علم ظاهر و باطن طریقه ی ذکر تعلیم نمود این است معنی این قصه که بعد جمع طرق حدیث مفهوم گشت فلا تغتر بأقاویل الناس فی ذلک.
واین اول احیاء طریقه صوفیه است که از دست خلیفه اول رضي الله عنه وارضاه به ظهور پیوست بعد از آن حضرت مرتضی رضي الله عنه صلاة استغفار از صدیق أکبر اخذ نمود و به آن اعتناء تمام فرمود عن علی قال کنت إذا سمعت من رسول الله ﷺ حدیثاً نفعنی الله به بما شاء منه وإذا حدثنی عنه غیری استحلفته فإذا حلف لی صدقته وإن أبا بکر حدثنی وصدق أبو بکر أنه سمع النبی ﷺ قال: ما من عبد یذنب ذنباً فیتوضأ فیحسن الوضوء ثم یصلی رکعتین فیستغفر الله عز وجل إلا غفر له. أخرجه أحمد وأبو یعلی بطرق متعددة.
پس از آن صعب ترین اشکالات آن بود که حضرت فاطمة زهرا رضي الله عنها و حضرت عباس رضي الله عنه به ظاهر عموم آیت {یوصیکم الله فی أولادکم للذکر مثل حظ الانثیین} متمسک شده میراث آنحضرت ﷺ طلب کردند، مشکل آنکه میراث دهند مخالف قاعده شرع باشد و اگر ندهند ملال خاطر اهل بیت لازم آید حضرت صدیق رضي الله عنه در این باب حدیثی روایت کرد که میراث بردن از پیغامبر و بودن این قرای مملوک وی ﷺ هر دو مقدمه را منع نمود و با حضرت فاطمة رضي الله عنها و سائر اهل بیت آن قدر ملاطفت فرمود که جبر نقصان آن آزردگیها شد در همین ایام مشکلی دیگر که فوق جمیع مشکلات توان شمرد پیش آمد و آن این بود که زبیر و جمعی از بنی هاشم در خانه ی حضرت فاطمة رضی الله تعالی عنها جمع شده در باب نقض خلافت مشورت ها بکار می بردند حضرت شیخین آن را به تدبیری که بایستی بر هم زدند و تدارک ملالی که بر مزاج حضرت مرتضی عارض شده بود به حسن ملاطفت فرمودند، روات این قصه هر یکی چیزی را حفظ کرد و چیزی ترک نمود در این جا چند روایت بنویسم تا قضیه منقح گردد، عن زید بن أسلم عن أبیه أنه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله ﷺ کان علی والزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول الله ﷺ فیشاورونها ویرتجعون فی أمرهم فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتی دخل علی فاطمة فقال یا بنت رسول الله ﷺ والله ما من الخلق أحدٌ أحب إلینا من أبیکِ وما من أحدٍ أحب إلینا بعد أبیک منک وایم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن آمر بهم أن یحرق علیهم البیت قال فلما خرج عمر جاءوها فقالت تعلمون أن عمر قد جاءنی وقد حلف بالله لئن عدتم لیحرقن علیکم البیت وایم الله لیمضین لما حلف علیه فانصرفوا راشدین ولا ترجعوا إلیّ فانصرَفوا عنها فلم یرجعوا إلیها حتی بایعوا لأبی بکر. أخرجه ابن أبی شیبة.
وعن عائشة أن فاطمة رضي الله عنها بنت رسول الله ﷺ أرسلت إلی أبی بکر الصدیق تسأله میراثها من رسول الله ﷺ مما أفاء الله علیه بالمدینة وفدک وما بقی من خمس خیبر، فقال أبو بکر: إن رسول الله ﷺ قال لا نورث ما ترکناه صدقةٌ إنما یأکل آل محمدٍ فی هذا المال وإنی والله لا أغیّر شیئاً من صدقة رسول الله ﷺ عن حالها التی کانت علیها فی عهد رسول الله ﷺ ولأعملنّ فیها بما عمل به رسول الله ﷺ، فأبی أبو بکر أن یدفع إلی فاطمة منها شیئاً فوجدت فاطمة علی أبی بکر فی ذلک وقال أبو بکر والذی نفسی بیده لقرابة رسول الله ﷺ أحب الیّ أن أصل من قرابتی وأما الذی شجر بینی وبینکم من هذه الأموال فانی لم آل فیها عن الحق ولم أترک أمراً رأیت رسول الله ﷺ یصنعه فیها إلا صنعته. أخرجه أحمد والبخاری وغیرهما وهذا لفظ أحمد.
وفی روایة له أن فاطمة بنت رسول الله ﷺ سألت أبا بکر بعد وفاة رسول الله ﷺ أن یقسّم لها میراثها مما ترک رسول الله ﷺ مما أفاء الله علیه فقال لها أبو بکر إن رسول الله ﷺ قال: لا نورث ما ترکناه صدقةٌ، فغضبت فاطمة علیها السلام فهجرت أبا بکر رضي الله عنه فلم تزل مهاجرته حتی توُفیت قال وعاشت بعد وفاة رسول الله ﷺ ستة أشهرٍ قال فکانت فاطمة علیها السلام تسأل أبا بکر نصیبها مما ترک رسول الله ﷺ من خیبر وفدک وصدقته بالمدینة فأبی أبو بکر ذلک علیها وقال لستُ تارکاً شیئاً کان رسول الله ﷺ یعمل به إلا عملت به إنی أخشی إن ترکت شیئاً من أمره أن أزیغ، فأما صدقته بالمدینة فدفعها عمر إلی علیٍ وعباسٍ فغلبه علیها علیٌ، وأما خیبر وفدک فأمسکهما عمر رضي الله عنه قال هما صدقة رسول الله ﷺ کانت لحقوقه التی تعروه ونوائبه وأمرهما إلی من ولی الأمر قال فهما علی ذلک الیوم. أخرجه أحمد.
وعن عقبة بن الحارث قال فخرجت مع أبی بکر رضي الله عنه من صلاة العصر بعد وفاة رسول الله ﷺ بلیالٍ وعلیٌ یمشی إلی جنبه فمر بحسن بن علی یلعب مع غلمانٍ فاحتمله علی رقبته وقال: وا بأبی شبه النبی لیس شبیهاً بعلیٍ، وقال: وعلیٌ رضي الله عنه یضحک. أخرجه أحمد.
وعن عائشة أن فاطمة أرسلت إلی أبی بکر تسأله عن میراثها من النبی مما أفاء الله علی رسوله من المدینة وفدک وما بقی من خمس خیبر فقال أبو بکر إن رسول الله ﷺ قال: لا نورث ما ترکنا صدقة إنما یاکل آل محمد من هذا المال وإنی والله لا أغیّر شیئاً من صدقة رسول الله ﷺ عن حالها التی کانت علیها فی عهد رسول الله ﷺ ولأعملنّ فیها بما عمل رسول الله ﷺ فأبی أبو بکر أن یدفع إلی فاطمة منها شیئاً فوجدت فاطمة علی أبی بکر فی ذلک فهجَرته فلم تکلمه حتی توُفیت، وعاشت بعد النبی ﷺ ستة أشهر فلما توفیت دفنها زوجها علیٌ لیلاً ولم یؤذن بها أبا بکر وصلی علیها وکان لعلیٍ من الناس وجهٌ حیاةَ فاطمة فلما توُفیت استنکر علیٌ وجوه الناس فالتمس مصالحة أبی بکر ومبایعته ولم یکن یبایع تلک الأشهر فأرسل إلی أبی بکر أن ائتنا ولا یأتینا معک أحدٌ، کراهیةً لیحضر عمر فقال عمر والله لا تدخل علیهم وحدک فقال أبو بکر وما عسیتهم أن یفعلوا بی والله لآتینهم فدخل علیهم أبو بکر فتشهد علیٌ فقال إنا قد عرفنا فضلک وما أعطاک الله ولم ننفس علیک خیراً ساقه الله إلیک ولکنک استبددت علینا بالأمر وکنا نری لقرابتنا من رسول الله ﷺ أن لنا نصیباً حتی فاضت عینا أبی بکر فلما تکلم أبو بکر قال والذی نفسی بیده لقرابة رسول الله ﷺ أحب إلیّ من أن أصل قرابتی وأما الذی شجر بینی وبینکم من هذه الأموال فإنی لم آل فیها عن الخیر ولم أترک أمراً رأیت رسول الله ﷺ یصنعه فیها إلا صنعت فقال علیٌ لأبی بکر: موعدک العشیة للبیعة، فلما صلی أبو بکر الظهر رقی المنبر فتشهد وذکر شأن علیٍ وتخلفه عن البیعة وعذره بالذی اعتذر إلیه ثم استغفر وتشهد علیٌّ فعظم حق أبی بکر وحدّث أنه لم یحمله علی الذی صنع نفاسةً علی أبی بکر ولا إنکارا للذی فضّله الله به ولکنا کنا نری لنا فی هذا الأمر -أی المشورة کما یدل علیه بقیة الروایات- نصیباً فاستبد علینا فوجدنا فی أنفسنا، فسُرّ بذلک المسلمون وقالوا: أصبت، وکان المسلمون إلی علی قریبا حین راجع الأمر المعروف. رواه البخاری.
وعن أبی سعید الخدری قال قال أبو بکر ألستُ أحق الناس بها ألست أول من أسلم ألست صاحب کذا ألست صاحب کذا. رواه الترمذی.
بعد از آن اهم مهمات نزدیک حضرت صدیق رضي الله عنه آن بود که برای امت آنحضرت ﷺ قاعده مرتب فرماید تا در مسائل اجتهادیه به کدام راه سلوک نمایند و ترتیب ادله شرعیه به چه اسلوب بعمل آرند إلی یومنا هذا همه مجتهدین بر همین قاعده عمل می کنند و وی رضي الله عنه شیخ و استاد جمیع مجتهدین شد به وضع این قاعده؛ عن میمون بن مهران قال کان أبو بکر إذا اورد علیه الخصم نظر فی کتاب الله فإذا وجد فیه ما یقضی بینهم قضی به وان لم یکن فی الکتاب وعلم من رسول الله ﷺ فی ذلک سنةً قضی به فإن أعیاه خرج فسأل المسلمین وقال أتانی کذا وکذا فهل علمتم أن رسول الله ﷺ قضی فی ذلک بقضاءٍ فربما اجتمع إلیه النظر کلهم یذکر من رسول الله ﷺ فیه قضاءً فیقول أبو بکر الحمد لله الذی جعل فینا من یحفظ علی نبینا، فإن أعیاه أن یجد فیه سنةً من رسول الله ﷺ جمع رءوس الناس وأخیارهم فاستشارهم فإذا اجتمع رأیهم علی أمرٍ قضی به. رواه الدارمی.
بعد از آن در میراث جده مسأله وارد شد حضرت صدیق تفحص بلیغ فرمود تا آنکه حدیث ظاهر شد و مسأله منقح گشت عن الزهری قال جاءت إلی أبی بکر جدةٌ أم أبٍ أو أم أمٍ فقالت إن ابن ابنی أو ابن ابنتی توفی وبلغنی أن لی نصیباً فما لی؟ فقال أبو بکر: ما سمعت رسول الله ﷺ قال فیها شیئاً وسأسأل الناس فلما صلی الظهر فقال: أیّکم سمع رسول الله ﷺ قال فی الجدة شیئاً فقال المغیرة بن شعبة: أنا، قال: ماذا؟ قال أعطاها رسول الله ﷺ سُدساً، قال: أیعلم ذاک أحد غیرک؟ فقال محمد بن مسلمة: صدق، فأعطاها أبو بکر السدس فجاءت إلی عمر مثلها فقال ما أدری ما سمعت من رسول الله ﷺ شیئاً وسأسأل الناس فحدثوه بحدیث المغیرة بن شعبة ومحمد بن مسلمة فقال عمر: أیّتُکما خلَت به فلها السدس فإن اجتمعتما فهو بینکما. رواه مالک والدارمی وهذا لفظ الدارمی.
بعد از آن در میراث جد اختلاف افتاد که وی عند عدم الاب به منزله ی اب است یا حالت او متردد است شبهی به پدر دارد و شبهی به برادر صحابه در این باب اقوال شتی دارند فاروق اعظم رضي الله عنه قولی دارد و علی مرتضی قولی و عبد الله بن مسعود قولی و زید بن ثابت قولی و از همه نوعی تردد و رجوع منقول گشت. ثابت ترین همه اقوال در این باب قول صدیق أکبر است قال ابن عباس وابن الزبیر أما الذی قال رسول الله ﷺ: لو کنت متخذاً أحداً خلیلاً لاتخذته خلیلاً قد جعله أباً. أخرج قول الأول (ابن عباس) الدارمی وقول الثانی (ابن الزبیر) البخاری.
وقال الحسن: إن الجد قد مضت سنته وإن أبا بکر جعل الجد أباً ولکن الناس تحیروا. أخرجه الدارمی.
بعد از آن در تفسیر کلاله اختلاف واقع شد و در جواب آن أکثر صحابه را عیّ (عجز) در گرفت عقبة بن عامر جهنی گفت ما اعضل بأصحاب النبی ﷺ شیء ما أعضلت بهم الکلالة صدیق أکبر متصدی جواب آن شد عن الشعبی قال سُئل أبو بکر عن الکلالة فقال إنی سأقول فیها برأیی فإن کان صواباً فمن الله وإن کان خطأ فمنی ومن الشیطان أراه ما خلا الوالد والولد فلما استخلف عمر قال إنی لأستحیی أن أردّ شیئاً قاله أبوبکرٍ. أخرجه الدارمی.
بعد از آن در حد شرب خمر تحیری روی داد به آن جهت که آنحضرت ﷺ به حضور شریف، شارب خمر را به ضرب امر می فرمود چون مقداری که میخواست بعمل می آمد منع می فرمودند و بس می فرمودند و لهذا قدر آن معین نشد صدیق أکبر بر چهل ضربه تعین آن کرد عن ابن عباس قال إن الشُرّاب کانوا یُضربون علی عهد رسول الله ﷺ بالأیدی والنعال حتی تُوفی رسول الله ﷺ وکانوا فی خلافة أبی بکر أکثر منهم فی عهد رسول الله ﷺ فقال أبو بکر لو فرضنا لهم حداً، فتوخّی نحواً مما کانوا یضربون علی عهد رسول الله ﷺ فکان أبو بکر یجلدهم أربعین حتی تُوفی.. الحدیث أخرجه الحاکم والبیهقی وغیرهما واللفظ للحاکم.
بعد از آنکه خدای عز وجل هزیمت بر مرتدین انداخت و مرتدین جوق جوق نادم شده پیش حضرت صدیق آمدند وی رضي الله عنه در باب آن جماعات کلمات عجیبه به قدر حال هر جمعی ارشاد می فرمود عن طارق بن شهاب عن أبی بکر أنه قال لوفد بُزاخة: تتبعون أذناب الإبل حتی یُرِیَ الله خلیفة نبیه والمهاجرین أمراً یعذرونکم به. أخرجه البخاری.
وفی روایة عبید الله بن عبد الله لما ارتد مَن ارتد علی عهد أبی بکر أراد أبو بکر أن یجاهدهم فقال له عمر أتقاتلهم وقد سمعت رسول الله ﷺ یقول من شهد أن لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله ﷺ حرُم ماله ودمه إلا بحقه وحسابه علی الله، فقال أبو بکر: إنا لأُقاتل من فرق بین الصلاة والزکاة والله لأُقاتلن من فرق بینهما حتی أجمعهما، قال عمر فقاتلنا معه فکان والله رشداً، فلما ظفر بمن ظفر به منهم قال اختاروا بین خُطتین إما حربٌ مجلیةٌ وإما الخطة المخزیة قالوا هذه الحرب المجلیة قد عرفناها فما الخطة المخزیة؟ قال: تشهدون علی قتلانا أنهم فی الجنة وعلی قتلاکم أنهم فی النار، ففعلوا. رواه بن أبی شیبة.
بعد از آن حضرت صدیق بنا بر رؤیای و الهامیکه بخاطرش در دادند مصمم فرمود که برای جهاد شام فوج مسلمین را فرستد یزید بن أبی سفیان را امیر چهار یک شام ساخت و وقت وداع او وصایای عجبیه فرمود که دستور العمل امراء مسلمین شد در جمیع امصار و اعصار، عن یحیی بن سعید أن أبا بکر الصدیق بعث جیوشاً إلی الشام فخرج یمشی مع یزید بن أبی سفیان وکان أمیر ربعٍ من تلک الأرباع فزعموا أن یزید قال لأبی بکر إمّا أن ترکب وإما أن أنزل فقال أبو بکر: ما أنت بنازلٍ وما أنا براکبٍ إنی احتسبت خُطای هذه فی سبیل الله، ثم قال: إنک ستجد قوماً زعموا أنهم حبسوا أنفسهم فی سبیل الله فذرهم وما زعموا أنهم حبسوا أنفسهم له، وستجد قوماً فحصوا عن أوساط رؤسهم من الشعر فاضرب ما فحصوا عنه بالسیف، وإنی موصیک بعشرٍ لا تقتلن امرأةً ولا صیباً ولا کبیرا هرماً ولا تقطعن شجراً مثمراً ولا تخربن عامراً ولا تقعِرن شاةً ولا بعیراً إلا لأکله ولا تُحرقن نخلاً ولا تغرقنه ولا تغلل ولا تجبن. أخرجه مالک فی الموطأ.
عن یزید بن أبی سفیان قال قال أبو بکر رضي الله عنه حین بعثنی إلی الشام: یا یزید إن لک قرابةً خشیتُ أن توثرهم بالإمارة وذلک أکبر ما أخاف علیک، فإن رسول الله ﷺ قال: مَن ولی من أمر المسلمین شیئاً فأمّر علیهم أحداً محاباةً فعلیه لعنة الله لا یقبل الله منه صرفاً ولا عدلاً حتی یدخله جهنم، ومن أعطی أحداً حِمی الله فقد انتهک فی حمی الله شیئاً بغیر حقه فعلیه لعنة الله أو قال تبرأت منه ذمة الله عز وجل. أخرجه أحمد.
وذکر الواقدی فی کتاب فتوح الشام فی قصة أبی بکر لیزید بن أبی سفیان عند الوداع فقال: تقدّمَ یزید بن أبی سفیان وقال یا خلیفة رسول الله ﷺ أوصنی فقال إذا سرت فلا تعنف إلی آخر الوصیة.
وذکر الواقدی أیضاً فی قصة وصیة أبی بکر لعمرو بن العاص عند وداعه وتولیته علی جیش المسلمین فقال أبوالدرداء کنت مع عمرو بن العاص فی جیشه الخ.
بالجمله از این جنس بود رجوع مردم بسوی حضرت صدیق رضي الله عنه در مسائل نازله و قیام وی رضي الله عنه به حل اشتباه در آن والقلیل نموذج الکثیر والغرفة تنبئ عن البحر الکبیر تا آنکه آخر کار خود فاروق اعظم رضي الله عنه را خلیفه ساخت و اینجا فراستی عظیم به کار برد، عن عبد الله بن مسعود قال: أفرس الناس ثلاثة أبو بکر حین تفرّس فی عمر استخلفه، والتی قالت {اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ} والعزیز حین قال لامرأته: {أَکْرِمِی مَثْوَاهُ}. أخرجه أبو بکر بن أبی شیبة والحاکم.
وعن قیس بن أبی حازم قال رأیت عمر بن الخطاب وبیده عسیب نخل وهو یُجلس الناس ویقول: اسمعوا لقول خلیفة رسول الله ﷺ، قال فجاء مولی لأبی بکر یقال له شدید بصحیفةٍ فقرأها علی الناس فقال یقول أبو بکر: اسمعوا واطیعوا لمَن فی هذه الصحیفة فوالله ما آلو بکم، قال قیس: فرأیت عمر بن الخطاب بعد ذلک علی المنبر. رواه ابن أبی شیبة.
وعن زبید بن الحارث أن أبا بکر حین حضره الموت أرسل إلی عمر یستخلفه فقال الناس: أتستخلف علینا فظاً غلیظاً ولو قد وَلینا کان أفظ وأغلظ فما تقول لربک إذا لقیته وقد استخلفت علینا عمر؟ قال أبو بکر: أبربی تخوّفونی، أقول: اللهم استخلفتُ علیهم خیر خلقک ثم أرسل إلی عمر فقال إنی موصیک بوصیةٍ إن أنت حفظتها إن لله حقاً بالنهار لا یقبله باللیل وان لله حقاً باللیل لا یقبله بالنهار، وإنه لا یُقبل نافلةٌ حتی تؤدی الفریضة وإنما ثقلت موازین من ثقلت موازینه یوم القیامة باتّباعهم فی الدنیا الحق وثقله علیهم، وحُقَّ لمیزانٍ لا یوضع فیه إلا الحق أن یکون ثقیلاً، وإنما خفّت موازین من خفت موازینه یوم القیامة باتباعهم الباطل وخفته علیهم وحق لمیزان لا یوضع فیه إلا الباطل أن یکون خفیفاً، وإن الله ذکر أهل الجنة وصالِح ما عملوا وأنه تجاوز عن سیآتهم فیقول القائل لا أبلغ هؤلاء، وذکر أهل النار بأسوءِ ما عملوا وأنه ردَّ علیهم صالح ما عملوا فیقول قائلٌ أنا خیرٌ من هؤلاء، وذکر آیة الرحمة وآیة العذاب لیکون المؤمن راغباً راهباً لا یتمنی علی الله غیر الحق ولا یلقی بیده إلی التهلکة، فإن أنت حفظت وصیتی لم یکن غائبٌ أحب إلیک من الموت وإن أنت ضیعت وصیّتی لم یکن غائب أبغض إلیک من الموت ولن تُعجزه. أخرجه ابن أبی شیبة.
وأخرج القاضی أبو یوسف فی کتاب الخراج نحوه إلا أنه قال عن زبید بن الحارث عن ابن سابط وساق الحدیث.
وعن أسماء بنت عمیس أنه قال له یا ابن الخطاب إنی إنما استخلفتک نظراً لما خلفت ورائی وقد صحبت رسول الله ﷺ فرأیت من أثرته أنفسنا علی نفسه وأهلنا علی أهله حتی إن کنا لنظل نُهدی إلی أهله من فضول ما یأتینا عنه وقد صحبتنی فرأیتنی إنما اتبعت سبیل من قبلی والله ما نمت فحلمت ولا توهمت فسهوت، وإن أول ما أحذّرک یا عمر نفسک وإن لکل نفس شهوةً فإذا أعطیتها تمادَت فی غیرها وأحذرک هؤلاء النفر من أصحاب محمد ﷺ الذین قد انتفخَت أجوافُهم وطمحت أبصارهم وأحب کل امرءٍ منهم لنفسه وان لهم لحیزةٍ عند زلةٍ واحدةٍ منهم فإیاک أن تکونَه، واعلم أنهم لن یزالوا منک خائفین ما خفت الله لک مستقیمین ما استقامت طریقتک، هذه وصیتی وأقرأُ علیک السلام. أخرجه أبو یوسف.
اینجا نکته ایست باید دانست که صدیق أکبر رضي الله عنه مشارک بود با سائر علماء صحابه در علم کتاب و سنت مدار مزیتی که در میان ایشان داشت خصلتی دیگر است و آن آن است که نصیب وی رضي الله عنه از تقاسیم رحمت الهی آن بود که چون مسأله ی وارد می شد یا مشورتی در پیش می آمد فراست خود را در پی آن می دوانید در این اثناء شعاعی از غیب بر دل او می افتاد و به آن شعاع بر حقیقت کار مهتدی می گشت و مطرح این شعاع از لطائف نفس او لطیفه قلبیه می بود لهذا بصورت عزیمت ظاهر می شد نه بطریق مکاشفه و به آئین واقع درویش می افتاد نه در رنگ خاطر، و سخن را به طریق غلبهء سُکر اداء می فرمود نه بطور صحو و سخن کم میگفت و چون می گفت خطاء نمی کرد و لهذا چون در قصهء عریش حسبک مُناشدتک مع ربک گفت آنحضرت ﷺ شناختند که این واقع از کجاست وقس علیه سائر خطَبه واحکامه از اینجا واضح شد که خلیفه ی اول را صدیق أکبر چرا گفتند؟.
أخرج الحاکم عن النزال بن سبرة عن علی رضي الله عنه أنه قال فی أبی بکر: ذاک امرؤٌ سماه الله تعالی صدیقاً علی لسان جبریل ومحمدٍ.
صاحب کشف المحجوب سخنی از مشائخ صوفیه نقل کرده است که پیرامون همین نکته میگردد مشائخ صدیق أکبر را مقدم ارباب مشاهده داشته اند مر قلت حکایت و روایتش را، و عمر را مقدم ارباب مجاهده نهند مر صلابت و معاملتش را شاهد آن حدیث اسرار و جهر ایشانان در نماز تهجد انتهی.
چون این مبحث تمام شد الحال پاره ی از مواعظ و رقائق حضرت صدیق رضي الله عنه و حکمتهای او بر نگاریم:
عن عبد الله بن حکیم قال: خطَبنا أبو بکر فقال أما بعد فإنی أوصیکم بتقوی الله وأن تُثنوا علیه بما هو له أهل وأن تخلطوا الرغبة بالرهبة وتجمعوا الإلحاف بالمسألة فإن الله أثنی علی زکریا وعلی أهل بیته فقال: {إِنَّهُمْ کَانُوا یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَیَدْعُونَنَا رَغَبًا وَرَهَبًا وَکَانُوا لَنَا خَاشِعِینَ} ثم اعلموا عباد الله أن الله قد ارتَهن بحقه أنفسکم وأخذ علی ذلک مواثیقکم واشتری منکم القلیل الفانی بالکثیر الباقی وهذا کتاب الله فیکم لا تفنی عجائبه ولا یطفأ نوره فصدّقوا بقوله وانتصحوا کتابه واستبصِروا فیه لیوم الظلمة فإنما خلقکم للعبادة ووکّل بکم الکرام الکاتبین یعلمون ما تفعلون، ثم اعلموا عباد الله أنکم تغدون وتروحون فی أجلٍ قد غِیب عنکم علمه فإن استطعتم أن تنقضی الآجال وأنتم فی عمل الله فافعلوا ولن تستطیعوا ذلک إلا بالله فسابقوا فی مُهَل آجالکم قبل أن تنقضی آجالکم فتردکم إلی سوءِ أعمالکم فإنّ أقواماً جعلوا آجالهم لغیرهم ونسوا أنفسهم فأنهاکم أن تکونوا امثالهم فالوَحاء الوحاء والنجاة النجاة فإن وراءکم طالباً حثیثاً مرةً سریعاً. أخرجه ابن أبی شیبة والحاکم.
وعن أنسٍ قال کان أبو بکر یخطبنا فیذکر بدء خلق الانسان فیقول خلق من مَجری البول مرتین فیذکر حتی یتقذر أحدنا نفسه. أخرجه ابن أبی شیبة.
و این خطبه ابلغ علاج عُجب نفس است.
وعن عرفجة السلمی قال قال أبو بکر: ابکوا فإن لم تبکوا فتباکوا. أخرجه ابن أبی شیبة.
وفی الإحیاء عن أبی بکر الصدیق أنه کان یقول فی خطبته: أین الوضاة الحسنة وجوههم المعجبون بشبابهم أین الملوک بنوا المدائن وتحصنوا بالحیطان أین الذین کانوا یعطون الغلبة فی مواطن الحرب قد تضعضع بهم الدهر فأصبحوا فی ظلمات القبور الوحا الوحا النجا النجا.
وعن مجاهدٍ قال قام أبو بکر خطیباً فقال: أبشروا فإنی أرجو أن یتم الله هذا الأمر حتی تشبعوا من الزیت والخبز. أخرجه ابن أبی شیبة.
و این خطبه در وقتی بود که مسلمین را به جهاد شام می فرستاد و در اینجا بشارت است به فتح شام؛ زیرا که زیت همین در شام یافته می شود.
عن أسلم مولی عمر رضي الله عنه أن عمر اطلع علی أبی بکر وهو یمد لسانه فقال ما تصنع یا خلیفة رسول الله ﷺ؟ فقال: إن هذا أوردنی الموارد إن رسول الله ﷺ قال لیس شئٌ من الجسد إلا وهو یشکو ذرب اللسان. أخرجه أبویعلی.
وفی الإحیاء قال أبو بکر الصدیق رضي الله عنه: لا یحقرن أحدکم أحداً من المسلمین فإن صغیر المسلمین عند الله کبیرٌ.
وفی الإحیاء أیضا قال أبو بکر: وجدنا الکرم فی التقوی والغنی فی الیقین والشرف فی التواضع.
وعن عائشة عن أبی بکر کان رسول الله ﷺ إذا حزنه الأمر قال: اللهم خِر لی واختر لی. أخرجه أبو یعلی.
عن عروة عن عائشة او عن أسماء أن أبا بکر قام مقام رسول الله ﷺ من العام المقبل من العام الذی توُفی فیه رسول الله ﷺ فقال: انی سمعت نبیکم فی الصیف عام الأول ثم فاضت عیناه ثم قال إنی سمعت نبیکم فی الصیف عام الأول ثم فاضت عیناه ثم قال إنی سمعت نبیکم ﷺ فی الصیف عام الأول یقول: سلوا الله العفو والعافیة والمعافاة فی الدنیا والآخرة. أخرجه أحمد وأبو یعلی وللحدیث طرق مختلفةٌ وألفاظٌ متغائرةٌ فی بعضها أنه لم یقسم شئٌ بین الناس أفضل من المعافاة بعد الیقین ألا إن الصدق والبر فی الجنة وإن الکذب والفجور فی النار، وفی بعضها سلوا الله العفو والعافیة والیقین فی الأولی والأخری، وفی بعضها من الزیادة: ولا تقاطعوا ولا تباغضوا ولا تحاسدوا وکونوا عباد الله إخواناً کما أمرکم الله.
وعن أنس قال قال أبو بکر بعد وفاة رسول الله ﷺ لعمر: انطلق بنا إلی أم أیمن نزورها کما کان رسول الله ﷺ یزورها فلما انتهیا إلیها بکت فقالا لها: ما یبکیکِ؟ ما عند الله خیرٌ لرسوله قال فقالت: ما أبکی أن لا أکون أعلم أن ما عند الله خیرٌ لرسوله ولکن أبکی أن الوحی انقطع من السماء فهیجتهما علی البکاء فجعلا یبکیان معها. أخرجه أبو یعلی.
وعن أنس أن أبا بکر دخل علی النبی ﷺ کئیباً فقال له النبی ما لی أراک کئیباً؟ قال: یا رسول الله ﷺ کنت عند ابن عمٍ لی البارحة وهو یکید بنفسه قال فهلا لقنته لا إله إلا الله، قال: قد فعلت یا رسول الله، قال: فقالها؟ قال: نعم، قال وجبت له الجنة، قال أبو بکر: کیف هی للأحیاء یا رسول الله؟ قال: هی أهدم لذنوبهم هی أهدم لذنوبهم. أخرجه أبویعلی.
وعن زید بن أرقم عن أبی بکر أن النبی ﷺ قال: لا یدخل الجنة جسدٌ غُذّی بحرامٍ. أخرجه أبو یعلی.
وعن أبی بکر عن النبی قال: لا یدخل الجنة خبٌّ ولا سیئ الملکة وإن أول من یقرع باب الجنة المملوک والمملوکة إذا أحسنا عبادة ربهما ونصحا سیدهما. أخرجه أحمد وأبو یعلی بطرق مختلفة وألفاظٍ متغائرةٍ فی بعضها: قال رجلٌ یا رسول الله: أخبرتنا أن هذه الأمة أکثرُ الأمم مملوکین وإماءً قال فأکرموهم کرامة أولادکم وأطعموهم مما تأکلون واکسوهم مما تکسون، قال: فما ینفعنا من الدنیا یا رسول الله؟ قال: فرسٌ ترتبطه فی سبیل الله ومملوکٌ یکفیک فإذا صلی فهو أخوک، وفی بعضها زیادةٌ: ملعونٌ من ضارَّ مسلماً أو غیره.
وعن أبی بکر سألت رسول الله ﷺ ما شیّبک؟ قال: شیبتنی هودٌ والواقعةُ وعم یتساءلون وإذا الشمس کورت. أخرجه أبو یعلی.
وعن أبی بکر قال قال رسول الله ﷺ: إن أهل الجنة لا یتبایعون ولو تبایعوا ما تبایعوا إلا بالبَزّ. أخرجه أبو یعلی بسندٍ غریب جداً.
و معنی حدیث آنست که افضل مکاسب کسبی است که اقرب به نفع خلق الله باشد و ابعد از شبه ربا و دور تر از نجاسات و نزدیک تر به مروت.
وعن أبی بکر عن النبی قال: علیکم بلا إله إلا الله والاستغفار فأکثروا منهما فإن إبلیس قال أهلکت الناس بالذنوب فأهلَکونی بلا إله إلا الله والاستغفار فلما رأیت ذلک أهلکتُهم بالأهواء وهم یحسبون أنهم مهتدون. أخرجه أبویعلی.
وفی الإحیاء قال سعید بن المسیب: لما احتضر أبو بکر رضي الله عنه أتاه ناسٌ من أصحابه فقالوا یا خلیفة رسول الله ﷺ زوّدنا فإنا نری ما بک فقال أبو بکر من قال هؤلاء الکلمات ثم مات جعل الله روحه فی الأفق المبین قالوا ما الأفق المبین؟ قال: قاعٌ بین یدی العرش فیها ریاضٌ وأنهارٌ وأشجارٌ تغشا کل یوم مائة رحمة فمن قال هذا القول جعل الله روحه فی ذلک المکان وهو اللهم إنک ابتدأت الخلق من غیر حاجةٍ بک إلیهم ثم جعلتهم فریقین فریقاً للنعیم وفریقاً للسعیر فاجعلنی للنعیم ولا تجعلنی للسعیر، اللهم إنک خلقت الخلق فرقاً ومیزتهم قبل أن تخلقهم فجعلت منهم شقیاً وسعیداً وغویاً ورشیداً فأسعدنی بطاعتک ولا تُشقنی بمعاصیک، اللهم إنک علمت ما تکسب کل نفسٍ قبل أن تخلقَها فلا محیص لها مما علمت فاجعلنی ممن شغلته بطاعتک، اللهم إن أحداً لا یشاء حتی تشاء فاجعل مشیتک أن أشاءَ ما یقربنی إلیک، اللهم إنک قدّرت حرکات العباد فلا یتحرک شئٌ إلا بإذنک فاجعل حرکاتی فی تقواک، اللهم إنک خلقت الخیر والشر وجعلت لکل واحد منها عاملاً یعمل به فاجعلنی من خیر القسمین، اللهم إنک خلقت الجنة والنار فجعلت لکل واحدٍ منهما أهلاً فاجعلنی من سُکان جنتک، اللهم إنک أردت الهدی بقومٍ وشرحت به صدورهم وأردت بقومٍ الضلالة وضیقت بها صدورهم فاشرح صدری للإسلام وزیّنه فی قلبی، اللهم إنک دَبّرت الأمور وجعلت مصیرها إلیک فأحینی حیوةً طیبة بعد الموت وقرّبنی إلیک زلفی، اللهم من أصبح وأمسی ثقته ورجاؤُه غیرک فإنک ثقتی ورجائی ولا حول ولا قوة إلا بالله، قال أبو بکر رضي الله عنه: وهذا کله فی کتاب الله عزّ وجل.
والحال کلمه ی چند از باب قیام صدیق أکبر به حقوق خلافت بر نگاریم.
وی رضي الله عنه در بیان فخامت خلافت راشده فرموده، قالت امرأةٌ لأبی بکر: ما بقاءنا علی هذا الأمر الصالح الذی جاء الله به بعد الجاهلیة؟ فقال بقاءکم علیه ما استقامت بکم أئمتکم قالت: وأیّما الأئمة؟ قال: أما کان لقومکِ رؤساء وأشرافٌ یأمرونهم فیطیعونهم؟ قالت: بلی قال فهم مثل أولئک علی الناس. أخرجه الدارمی.
و از کبراء صحابه و تابعین جماعه ی وصف قیام صدیق أکبر رضي الله عنه کردند به حقوق خلافت، عن عبد خیر قال سمعت علیاً یقول: قُبض رسول الله ﷺ علی خیر ما قبض علیه نبیٌ من الأنبیاء وأثنی علیه ﷺ قال ثم استُخلف أبو بکر فعمل بعمل رسول الله ﷺ ثم قُبض أبو بکر علی خیر ما قبض علیه أحدٌ وکان خیر الأمة بعد نبیها ثم استُخلف عمر فعمل بعملها وسنتهما ثم قبض علی خیر ما قبض علیه أحدٌ وکان خیر هذه الأمة بعد نبیها وبعد أبی بکر. أخرجه ابن أبی شیبة.
وعن عائشة أنها کانت تقول توُفی رسول الله ﷺ فنزل بأبی بکر ما لو نزل بالجبال لهاضها واشْرَأبّ النفاق بالمدینة وارتدّت العرب، فوالله ما اختلفوا فی نقطة إلا طار أبی لحظها وغنائها فی الإسلام، وکانت تقول مع هذا: ومن رأی عمر بن الخطاب عرف أنه خُلق غناءً للإسلام کان والله أحوذیاً نسیج وحده قد أعدّ للامور أقرانَها. أخرجه ابن أبی شیبة.
وقال عبد الله بن الأهتم واعظ الشام فی خطبته الطویلة: ثم قام بعده أبو بکر فسلک سنته وأخذ سبیله وارتدت العرب أو من فعل ذلک منهم فأبی أن یقبل منهم بعد رسول الله ﷺ إلا الذی کان قابلاً، انتزع السیوف من أغمادها وأوقد النیران فی شعلها ثم نکب بأهل الحق أهل الباطل فلم یبرح یُقَطّع أوصالهم ویسقی الأرض دماءهم حتی أدخلهم فی الذی خرجوا منه وقررهم بالذی نفروا عنه، وقد کان أصاب من مال الله بکراً یرتوی علیه وحبشیةً أرضعت له ولداً له فرأی ذلک عند موته غصة فی حلقه فأدی ذلک إلی الخلیفة من بعده وفارق الدنیا تقیاً نقیاً علی منهاج صاحبه. أخرجه الدارمی.
باز اول امری که صدیق أکبر رضي الله عنه متصدی امضای آن شد انجاز وعدهای آنحضرت ﷺ بود و قضای دیون او، عن ربیعة بن أبی عبد الرحمن أنه قال قدم علی أبی بکر الصدیق مالٌ من البحرین فقال: من کان له عند رسول الله ﷺ دین أو عِدةٌ فلیأتنی فجاءه جابر بن عبد الله فحفن له ثلاث حفنات. أخرجه مالک. وأخرج البخاری قصة حفنات جابرٍ بطرق مختلفة.
بعد از آن به التماس حضرت فاروق بجمع قرآن بین اللوحین به اهتمام عظیم مشغول شد و این قصه بخوب ترین صورتی در بخاری مذکور است حضرت مرتضی میگفت رحم الله أبا بکر جمع القرآن بین اللوحین.
بعد از آن نسق حضرت صدیق رضي الله عنه در باب نصب عمال آن بود که عاملان آنحضرت ﷺ را مسلّم می گذاشت مگر آنکه ایشان خود استعفا کنند، فی الاستعاب کان خالدٌ یعنی ابن سعید وإخوته عمالا لرسول الله ﷺ فرجعوا عن عمالتهم حین مات رسول الله ﷺ فقال أبو بکر ما لَکم رجعتم عن عمالتکم؟ ما أحدٌ أحقٌ بالعمل من عمال رسول الله ﷺ ارجعوا إلی أعمالکم فقالوا: نحن بنو أبی أجنحةٍ لا نعمل لأحدٍ بعد رسول الله ﷺ أبداً، فمضوا إلی الشام فقتلوا جمیعاً.
وفی الاستیعاب کتب عبد الله بن الأرقم للنبی ثم لأبی بکر واستکتبه عمر واستعمله علی بیت المال وعثمان بعده.
وفی الاستیعاب عتاب بن اسید استعمله رسول الله ﷺ علی مکة عام الفتح وأقرّه علیها أبو بکر فلم یزل علیها إلی أن مات.
بعد از آن هر کسی را که آن حضرت ﷺ بحفظ و رعایت او امر فرموده بود صدیق أکبر رضي الله عنه بنا بر تعظیم وصیت آنحضرت ﷺ در رعایت وی اهتمام تمام می نمود، فی الاستیعاب سِندرٌ مولی زنباع مثَل به مولاه فأعتقه رسول الله ﷺ فقال یا رسول الله ﷺ أوص بی فقال أوصی بک کل مسلم فلما توُفی رسول الله أتی سندر إلی أبی بکر فقال احفظ فیّ وصیة رسول الله ﷺ، فعالَه أبو بکر حتی توفی ثم أتی بعده إلی عمر فقال له عمر: إن شئت أن تقیم عندی أجریتُ علیک وإلا فانظر أیّ المواضع تحب فأکتبُ لک فاختار سندر مصر فکتب له عمر إلی عمرو بن العاص تحفظ فیه وصیة رسول الله ﷺ فلما قدم علی عمروٍ قطع له أرضاً واسعةً وداراً.
وفی الاستیعاب کان رسول الله ﷺ یزور أم أیمن وکان أبو بکر وعمر یزورانها.
بعد از آن حضرت صدیق به توقیر اهل بیت نبوت و احترام ایشان اقصی الغایت وصیت فرمود وقال أبو بکر رضي الله عنه: ارقبوا محمداً ﷺ فی أهل بیته. رواه جماعة.
بعد از آن در حفظ ناموس آنحضرت ﷺ در منکوحات او سعی تمام بجا آورد و در مسأله تحریم نکاح غیر مدخوله آن حضرت ﷺ مباحثه افتاد، فی الاستیعاب: قتیلة بنت قیس تزوجها رسول الله ﷺ ومات عنها قبل أن یدخل بها فتزوجها عکرمة بن أبی جهل بحضرموت فبلغ أبا بکر رضي الله عنه فقال لقد هممت أن أحرق علیهما بیتهما فقال له عمر رضي الله عنه: ما هی من أمهات المؤمنین، لا دخل بها ولا ضرب علیها الحجاب.
باز حضرت صدیق اول خلیفه است که برای او وظیفه از بیت المال مقرر شد عن عائشة: لما استُخلف أبو بکر الصدیق قال لقد علم قومی أن حرفتی لم تکن تعجز عن مؤنةِ أهلی وشُغلت بأمر المسلمین فیأکل آل أبی بکر من هذا المال ویحترف للمسلمین فیه. أخرجه البخاری.
باز حضرت صدیق را در مسأله هل تجب علی المرتدین إذا تابوا دیة من قتلوه فی أیام الردة با حضرت فاروق اختلاف افتاد، قال البغوی روی عن أبی بکر أنه قال لقومٍ جاؤه تائبین: تدون قتلانا ولا ندی قتلاکم، فقال عمر: لا نأخذ لقتلانا دیةً.
اصح قولَی امام شافعی مذهب حضرت صدیق است.
جمعی از علماء گفتند منهم البغوی احتمال دارد که مذهب حضرت فاروق موافق مذهب صدیق أکبر باشد غیر أنه رأی الاعراض عن إلزام الدیة ترغیباً لهم فی الثبات علی الإسلام.
باز فقهاء مسلمین در تغریب بکر زانی اختلاف دارند حضرت صدیق احیاء سنت آنحضرت ﷺ نمود در تغریب زناة وإلی الیوم أکثر فقهاء وجمله محدثین بر مذهب وی رفتند عن ابن عمر أن رسول الله ﷺ جلد وغرّب وأن أبا بکر جلد وغرب وأن عمر جلد وغرب. أخرجه البغوی وغیره.
باز علماء مسلمین متفق اند در آنکه إذا سرق أولاً قُطعت یدُه الیمنی فإن سرق ثانیاً قطعت رجله الیسری باز مختلف شدند در آنکه چون ثالثاً سرقه کند چه باید کرد امام مالک وامام شافعی قُطعت یده الیسری اختیار کرده اند ثم إن سرق قطعت رجله الیمنی وامام أبو حنیفة گفته یعزّر ویُحبس ولا قطع علیه إذا سرق بعد قطع الید الیمنی والرجل الیسری.
مأخذ امام مالک و شافعی حدیثی است که هر دو در کتب خود روایت کرده اند و بر آن اعتماد نموده، مالکٌ عن عبد الرحمن عن القاسم عن أبیه أن رجلاً من اهل الیمن أُقطع الیدِ والرِّجل قدم فنزل علی أبی بکر الصدیق فشکی إلیه أن عامل الیمن ظلمه وکان یصلی من اللیل فیقول أبو بکر وابیک ما لیلک بلیل سارقٍ، ثم إنهم افتقدوا حُلیاً لأسماء بنت عمیس امرأة أبی بکر فجعل یطوف معهم ویقول اللهم علیک بِمَن بَیَّت أهل هذا البیت الصالح فوجدوا الحلی عند صایغ زعم أن الأقطع جاءه به فاعترف الأقطع أو شهد علیه فأمر به أبو بکر فقطعت یده الیسری وقال أبو بکر والله لدعاؤه علی نفسه أشدَّ عندی علیه من سرقته.
و سابق تحریر یافت که صدیق أکبر رضي الله عنه حد شارب خمر را به چهل ضربه معین ساخت وعلیه الشافعی قال: الأربعون الأخری تعزیرٌ یجوز فعله ویجوز ترکه.
قال البغوی رحمه الله: اختلفوا فی التفضیل علی السابقة والنسب عند قسمة الفیء فذهب أبو بکر إلی التسویة بین الناس ولم یفضل بالسابقة حتی قال له عمر: أتجعل الذین جاهدوا فی الله بأموالهم وأنفسهم وهاجروا دیارهم کمن دخل فی الإسلام کرهاً؟ فقال أبو بکر: إنما عملوا لله وإنما أجورهم علی الله وإنما الدنیا بلاغٌ، وکان عمر یفضّل علی السابقة والنسب.
بندهء ضعیف گوید که این اختلاف در حکم شرعی نیست بلکه در زمان حضرت صدیق رضي الله عنه کثرت فیء که محل تفضیل به سابقه و نسب باشد حاصل نشد لاچار منظور نظر صدیق أکبر احیاء این نفوس شد به أقل آنچه وجه کفایت ایشان تواند بود و در عهد فاروق اعظم رضي الله عنه فیء به کثرت جمع شده و از قدر کفایت بیشتر حاصل گشته پس تفضیل اهل سوابق را گنجایش بهم رسید، عن میمون بن مهران قال کان أبو بکر إذا أراد أن یبعث بعثاً ندب الناس فإذا کمل له من العِدة ما یرید جهّزهم بما کان عنده ولم تکن الأعطیة فرضت علی عهده. أخرجه ابن أبی شیبة.
باز در آخر ایام آنحضرت ﷺ فتنهء ردت نمودار گردید و بعد از وفات وی این فتنه استحکام یافت از آنجمله مسیلمه کذاب دعوای نبوت کرد و فوجی عظیم از اهل یمامه و اهل نجد با خود جمع نمود حضرت صدیق مسلمین را برای قتال آنجماعه برخواند و خالد بن ولید رضي الله عنه را امیر ساخت چون تلاقی فئتین واقع شد اول بر مسلمانان هزیمت افتاد ثانیاً به سعی جمعی از نبلاء صحابه مانند ثابت بن قیس و زید بن الخطاب برادر فاروق اعظم و براء بن مالک فتح اسلام میسر شد و این عزیزان شربت شهادت چشیدند رضوان الله علیهم، و مسیلمه به دوزخ پیوست و جماعهء او متفرق گشت و آن یکی از فتوح عظیم اسلام بود گویا فرمودهء آنحضرت ﷺ در باب خالد سیفٌ من سیوف الله تمهید و توطیه همین فتح بوده است.
و از آنجمله بنو عبد القیس و جمعی از ناحیهء بحرین بشرف اسلام مشرف شده بودند و قدم راسخ پیدا کرده در این ایام بنو بکر با منذر بن ساوی در ساخته قصد آن مسلمانان نمودند ایشان این ماجرا را بعرض صدیق أکبر رسانیدند و وی رضي الله عنه جماعتی از مسلمین را بر جهاد دعوت فرمود و به سر کردگی علاء بن الحضرمی ایشان را به حرب بنو بکر روان نمود و علاء حضرمی را در راه کرامتی باهره ظاهر شد و آن استجابت دعاء او بود بظهور آبی که دفع عطش نماید آخر ها شبخون بر کفار زدند و فتحی عظیم نمایان گشت و از آنجا به جزیره دارین نهضت نمود و در این اثناء کرامتی دیگر نمودار شد و آن نیز استجابت دعای او بود در نقص آب تا آنکه اخفاف ابل تمام در آب غرق نشد اینجا نیز فتحی عظیم بر روی کار آمد و از آنجا بطرف منذر بن ساوی متوجه شده غلبهء نمایان بدست آوردند وفی الاستیعاب کان یقال إن العلاء بن الحضرمی کان یُجاب الدعوة وانه خاض البحر بکلماتٍ قالها ودعا بها وذلک مشهور عنه.
در اینجا سرّ تقدم صدیق أکبر علاء بن حضرمی را ظاهر و نمایان گردید.
و از آنجمله آنکه اهل عمان و مَهره که در زمان آنحضرت ﷺ مسلمان شده بودند در این هنگام مرتد گشتند و جیفر و عبد که حکومت آن دیار به امر آنحضرت ﷺ تعلق به ایشان داشت قصهء ارتداد آن طائفه بعرض صدیق أکبر رضي الله عنه رسانیدند و وی رضي الله عنه مسلمین را برای جهاد جمع کرد حذیفة بن محصن حِمیَری را برای ریاست عمان و عرفجه بارقی را به ریاست مهره مقرر فرمود و عکرمه را که از فتح یمامه هنوز مراجعت نکرده بود بکمک ایشان مأمور ساخت بعد تلاقی فئتین جنگ عظیم واقع شد و هزیمت نمایان بر کفار افتاد.
و از آنجمله آنکه قبیله ی کنده و ناحیه ی حضرموت و یمن در آخر سنین هجرت بشرف اسلام مشرف شده بودند و آنحضرت ﷺ تعین امراء بر ایشان فرموده در این ولاء ارتداد پیش گرفتند و امرای مسلمین بجبال متحصن شده ماجرا بعرض حضرت صدیق رسانیدند وی رضي الله عنه بر ای قتال آنها مسلمین را برخواند و همراه زیاد رضي الله عنه بطرف آنجماعه فرستاد مسلمانان بعد زد و برد بسیار بکمک عکرمة بن أبی جهل با مراد خویش فیروز و مظفر باز گشتند و اشعث بن قیس را که از رؤساء مرتدین بود مسلسل و مغلول بحضور حضرت صدیق فرستادند صدیق أکبر چون دلاوری و سپه سالاری و صدق توبه اشعث ملاحظه نمود او را خلاص فرمود و خواهر خود ام فروه را بنکاح او داد و آخرها فراست حضرت صدیق کار خود کرد که در مجاهدات عراق تردد نمایان از وی ظاهر گشت، فی الاستیعاب روی عن الأشعث قدم علی رسول الله ﷺ فی ثلاثین راکباً من کندة فقالوا له یا رسول الله ﷺ نحن بنو آکل المُرار وأنت ابن آکل المرار. فتبسّم رسول الله ﷺ وقال: نحن بنو النضر بن کنانة لا نقفوا أمَّنا ولا ننتفی من أبینا.
وفیه أیضاً کان فی الجاهلیة رئیساً مطاعاً فی کندة وکان فی الإسلام وجیهاً فی قومه إلا أنه کان ممن ارتدّ عن الإسلام بعد النبی ﷺ ثم راجع الإسلام فی خلافة أبی بکر الصدیق وأُتی به أبو بکر أسیراً، قال أسلَم مولی عمر بن الخطاب: کأنی أنظر إلی الأشعث بن قیس وهو فی الحدید وهو یقول فعلت وفعلت حتی کان آخر ذلک سمعت الأشعث یقول اِستَبقِنی لحربک وزوّجنی أختک ففعل أبو بکر قال أبو عمر: أخت أبی بکر الصدیق التی زوجها من الأشعث بن قیس هی أم فروة بنت أبی قحافة وهی أم محمد بن الأشعث فلما استخلف عمر خرج الأشعث مع سعد بن أبی وقاص العراق فشهد القادسیة والمدائن وجلولاء ونهاوند واختطّ بالکوفة دارا فی کندة ونزلها.
بالجمله به تائید الهی آخر سال اول از خلافت صدیق أکبر اسلام بطور اول رجوع کرد و فتنهء ارتداد فرو نشست و سال دوم مثنی بن حارثه شیبانی را که به مقتضاء کینه های سابقه با ملوک عجم بجنگ آویخته بود حضرت صدیق استمالت نموده بخلعت و لواء نواخته بحرب عجم مأمور ساخت اینجا صنعت ملک داری را کار فرما شد و تیر تدبیر او بر نشانه رسید باز چون عجم در صدد انتقام آمدند و فوجی بیرون از حساب گرد آوردند خالد بن الولید را بکمک مثنی فرستاد و مثنی را باحترام اقصی الغایت خالد امر فرمود واین دستور العمل خلفاء است در توقیر قدماء دولت، فی الاستیعاب المثنی بن حارثة الشیبانی کان إسلامه وقدومه فی وفد قومه علی النبی ﷺ سنة تسع وقد قیل سنة عشرٍ.
وذکر عمر بن شبة عن شیوخه من اهل الأخبار أن المثنی بن حارثة کان یغیر علی اهل فارس بالسواد فبلغ أبا بکر والمسلمین خبره وقال عمر: هذا الذی یأتینا وقائعه قبل معرفة نسبه، فقال له قیس بن عاصم: اما إنه غیر خامل الذکر ولا مجهول النسب ولا قلیل العدد ولا ذلیل العمارة، ذلک مثنی بن حارثة الشیبانی. ثم إن المثنی قدم علی أبی بکر فقال یا خلیفة رسول الله ﷺ ابعِثنی علی قومی فإن فیهم اسلاماً أقاتل بهم أهل فارس وأفتک أهل ناحیتی من العدو، ففعل ذلک أبو بکر فقدم المثنی العراق فقاتل وأغار علی أهل فارس ونواحی السواد حولاً مجرّماً ثم بعث أخاه مسعود بن حارثة إلی أبی بکر یسأله المدد ویقول إن أمددتنی وسمِعَت بذلک العرب أسرعوا إلیَّ وأذلّ الله المشرکین مع أنی أخبرک یا خلیفة رسول الله ﷺ أن الاعاجم تخافنا وتتقینا، فقال له عمر: یا خلیفة رسول الله ﷺ ابعث خالد بن الولید مدداً للمثنی بن حارثة یکون قریباً من أهل الشام فإن استغنی عنه أهل الشام ألحَّ علی أهل العراق حتی یقیم الله علمه، فهو الذی أهاج أبا بکر علی أن یبعث خالد بن الولید إلی العراق.
عن أبی رجاء العطاردی قال: کتب أبوبکر الصدیق إلی المثنی بن حارثة أنی قد ولیت خالد بن الولید فکن معه فکان المثنی بسواد الکوفة فخرج إلی خالد فتلقاه بالنباج وقدم معه البصرة، وذکر قصةً طویلةً آخرها فتوح عظیم میسر شد.
بعد از آن صدیق أکبر را داعیه ی فتح شام و روم بخاطر افتاد در مجمع صحابه خطبه بلیغه بر خواند و مردم را بر جهاد کفار ترغیب فرمود و امر نمود که بجهت حرب روم ساختگی نمایند پس چهار امیر را معین گردانید و هر یکی را به امارت ناحیه ای نامزد ساخت؛ عمرو بن العاص را از راه أبلّه به فلسطین راهی کرد و أبوعبیدة را به حِمص و یزید بن أبی سفیان را بدمشق و شرحبیل بن حسنة را به اردن و حکم کرد که چون همه یکجا جمع شوند امارت تمام لشکر تعلق به أبوعبیدة داشته باشد و اگر متفرق شوند هر یکی امیر قوم خود باشد و امیر آن ناحیه که برای او معین گشته است.
در آن ایام کرامتی باهره ظاهر شد و بسبب گفتن لا إله إلا الله محمد رسول الله قصر قیصر در جنبش آمد.
باز چون هرقل بمحاربه مسلمین آماده شد و فوج بیشمار فراهم آورد حضرت صدیق بجانب خالد مکتوبی نوشت که مهم عراق به مثنی بن حارثه سپرده خود بطرف شام متوجه شود و وی در آنجا امیر الأمراء باشد بالجمله فتح دمشق و یرموک بر دست وی واقع شد و بر قیصر هزیمت افتاده فراست صدیق أکبر در تفویض منصب امیر الامرائی به خالد بن الولید تیر بر نشانه زد مؤرخان بار دیگر فتح دمشق و یرموک در زمان فاروق اعظم تقریر می کنند وجه جمع آنست که این فتوح مکرر واقع شده والله أعلم جمعی که بغور سخن نمی رسند اینجا تردد میکنند که حضرت صدیق أبوعبیدة را چرا معزول فرماید و خالد را چرا امیر الأمراء سازد و فاروق اعظم چرا معامله برعکس آن نماید؟.
بنده ضعیف گوید که حضرت صدیق به فراست خود دریافت که بعض فتوح بر دست خالد خواهد بود و حضرت فاروق نیز بفراست خود معلوم فرمود که فتوح دیگر بر دست أبوعبیدة میسر خواهد آمد
مصرع- هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد.
بالجمله از ینجانب مثنی بن حارثه بر عجم تاختها می آورد و آنجانب امراء اربعه با خالد بن ولید بر قیصر هزیمت ها می ریختند روز بروز فتحی تازه و غنیمتی بی اندازه نصیب مسلمانان می شد إلی أن توُفی أبو بکر الصدیق رضي الله عنه وأرضاه.
و در حال مرض حضرت فاروق را به ابلغ تدبیر خلافت وصیت نمود از آنجمله تعیّن مثنی بن حارثة برای جهاد عجم؛ زیرا که هیبت وی در دل عجم مستقر شده بود حضرت فاروق به آن همه وصایا قیام فرمود آخر حال حضرت عثمان را که در زمان خلافت صدیق کاتب وی بود طلبید و فرمود بنویس: هذا ما عهد أبو بکر بن أبی قحافة إلی المسلمین أما بعد فإنی قد استخلفتُ علیکم این سخن بگفت و بیهوش شد پس عثمان آنچه أبو بکر گفته بود بقلم آورد و از پیش خود نوشت که عمر بن الخطاب؛ چه از أبو بکر قبل از این این معنی را معلوم کرده بود بعد از آنکه أبو بکر از بیهوشی به افاقت آمد با عثمان گفت چه نوشته؟ عثمان آنچه نوشته بود بروی خواند تا بذکر عمر رسید از پیش خود نوشته بود أبو بکر گفت: ای عثمان خدا ترا از اسلام جزای خیر دهاد آنگاه فرمود: بنویس فاسمِعوا له وأطیعوا فإن عدَل فذلک ظنی وعلمی فیه، وإن جار فلکل امرءٍ ما اکتسب والخیر أردتُ ولا أعلم الغیب {وسیعلم الذین ظلموا ایّ منقلبٍ ینقلبون} والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته بعد از آن أبو بکر صدیق رضي الله عنه دستهای خود برداشت و گفت: خدایا ویرا خلیفه ساختم بر مسلمانان و در این امر نخواستم جز صلاح حال ایشان و عملی بجا آوردم که تو اعلم بودی به آن و اجتهاد نمودن و بهترین ایشان را بر ایشان والی ساختم و کار همه را بخدا مفوّض گردانیدم خدایا تو علام الغیوبی و نخواستم در این قصه حمایت عمر، و من از دنیا میروم بجانب آخرت تو خلیفه باش بر ایشان؛ زیرا که بندگان تو اند و والی ایشان را تو اصلاح کن برای ایشان یعنی عمر را رضي الله عنه و او را از خلفای راشدین گردان که متابعت کند سیرت پیغمبر خود را ﷺ و سیرت صالحانی که بعد از پیغمبر بوده اند و کار رعیت وی را بصلاح آر پس فرمود تا عهد نامه مهر کردند و به امراء جیوش که در اطراف و جوانب بودند مثل این عهدنامه نوشت و مهر کرد بعد از آن عمر را طلبید و او را اخبار کرد که ترا بر أصحاب رسول خدا خلیفه ساختم عمر گفت یا خلیفة رسول الله این زحمت را از من دور دار که مرا بخلافت حاجت نیست.
صدیق گفت اگر ترا به آن حاجت نیست آن را بتو حاجت هست القصه صدیق، فاروق را رضي الله عنهما در باب حقوق الله و حقوق المسلمین و صیت های خوب و مواعظ و نصایح مرغوب فرمود و ختم وصیت به این سخن کرد که اگر وصیت مرا نگاهداری هیچ غایبی پیش تو از موت دوست تر نباشد و اگر وصیت مرا ضائع سازی هیچ غائبی پیش تو از موت مکروه تر نبود و حالانکه موت را عاجز نتوانی کرد.
مروی است از معیقیب دَوسی که گفت: من وکیل خرچ أبو بکر صدیق بودم چون مرض برو مستولی گشت نزد وی در آمدم و سلام کردم به امر استخلاف مشغول بود چون فارغ گشت گفت: ای معیقیب تو متصدی خرج ما بودی میان من و تو معامله بر چه وجه است؟ گفتم مرا بر تو بست و پنج درهم هست و آن را بر تو حلال کردم فرمود: خاموش باش و زاد راه آخرت من از دَین مساز، گفتم: یا خلیفة رسول الله گمان نمی برم این مجلس را الا صحبت آخرین میان من و تو و در گریه افتادم أبو بکر صدیق رضي الله عنه گفت: یا معیقیب گریه مکن و جزع منمای و طریق شکیبائی مسلوک دار که من امیدوارم که بجای روم که مرا بهتر و باقی تر بود از این خاکدان دنیا معیقیب گوید آنگاه صدیق بریره را طلب کرد و بنزد عائشة صدیقه فرستاد تا بست و پنج درهم آورد و بمن داد.
به ثبوت پیوسته از عائشة صدیقة رضي الله عنها که گفت أبو بکر صدیق در روز آخر مرض موت بیهوش شد و من میگریستم و میگفتم عجب مرضی صعب بر پدر من طاری گشته وی چون بهوش می آمد و این سخن از من می شنید می گفت ای دخترک من چنین نیست که تو میگوئی و لیکن {وَجَاءتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَلِکَ مَا کُنتَ مِنْهُ تَحِیدُ} و پرسید که رسول خدا را در چند جامه کفن کردند؟ گفتم: در سه جامه سفید سُحولی که در آن سه جامه پیراهن و عمامه نبود پس گفت چه روز از دنیا نقل فرمود؟ گفتم: روز دوشنبه گفت امروز چه روز است گفتم دوشنبه گفت امید دارم بخدای تعالی که موت من میان امروز و امشب باشد پس در جامه ای که در بر داشت و بیمار داری وی در آن جامه کرده بودند نظری فرمود حالانکه در آن جامه اثری از زعفران بود گفت این جامهء مرا بشویند و بران دو جامه دیگر زیاده سازند و مرا در آن کفن کنند گفتم این کهنه است گفت إن الحی أحق بالجدید والمیت إنما یصیر إلی البلی والصدید پس وصیت نمود زوجهء خود را أسماء بنت عمیس که ویرا غسل دهد و عبد الرحمن وی را امداد و معاونت نماید و گفت نخواهم که هیچکس جز ایشان جسد برهنه ی مرا بیند شب هنگام از دنیا نقل کرد، و بعد از غسل تجهیز و تکفین وی بدستوری که وصیت کرده بود بعمل آوردند عمر بن خطاب رضي الله عنه بر وی نماز گزارد و در حجره عایشه برابر قبر حضرت رسول الله ﷺ قبر وی کندند و پسرش عبد الرحمن و عمر بن الخطاب و عثمان بن عفان و طلحه در قبر وی در آمدند و هم در شب ویرا دفن کردند جزاه الله عن المسلمین أحسن الجزاء.