نقش پنهان
از فروغ فرخزاد

نقش پنهان

آه، ای مردی که لبهای مرا
از شرار بوسه‌ها سوزانده‌ای
هیچ در عمق دو چشم خامشم
راز این دیوانگی را خوانده‌ای

هیچ میدانی که من در قلب خویش
نقشی از عشق تو پنهان داشتم؟
هیچ میدانی کز این عشق نهان
آتشی سوزنده بر جان داشتم؟

گفته‌اند آن زن زنی دیوانه است
کز لبانش بوسه آسان میدهد
آری، اما بوسه از لبهای تو
بر لبان مرده‌ام جان میدهد

هرگزم در سر نباشد فکر نام
این منم کاینسان ترا جویم بکام
خلوتی میخواهم و آغوش تو
خلوتی میخواهم و لبهای جام

فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر
ساغری از بادهٔ هستی دهم
بستری میخواهم از گل‌های سرخ
تا در آن یکشب ترا مستی دهم

آه، ای مردی که لبهای مرا
از شرار بوسه‌ها سوزانده‌ای
این کتابی بی سرانجامست و تو
صفحهٔ کوتاهی از آن خوانده‌ای

تهران- ۲۵ اسفند ۱۳۳۳