امیر خسرو دهلوی (انتخاب از مثنویات)/بادشه شرق، که آن مژده یافت
بادشه شرق، که آن مژده یافت | روش ، چو خورشید زمشرق، بتافت | |||||
روی به کاس کی آورد و گفت | تا شود آن ماه بخورشید جفت | |||||
سوی برادر شود آراسته | با سپه و کوکبهی و خواسته | |||||
جست، پی هدیه نصیحت گران | دیده فروز همه قیمت گران | |||||
جامه هندی که ندانند نام | از تنگی تن بنماید تمام | |||||
عود به خروار قرنفل به من | خرمنی از نافهی مشک ختن | |||||
عنبر و کافور معنبر سرشت | صندل خالص چو درخت بهشت | |||||
سر به فلک برده بسی ژنده پیل | کوه گران را به قیامت دلیل | |||||
داد به شهزاده و کردش روان | ساخته با کوکبهی خسروان |