امیر خسرو دهلوی (انتخاب از مثنویات)
- با علم فتح دران راه دور
- من ز پی شرم خداوند خویش
- بعد دو روزی که رسیدم ز راه
- از درشه با همه شرمندگی
- گر چه شد از بهر چنین نامهای
- گرمی دل نیست چو حاصل مرا
- چند گهم بود به دل این خیال
- آنچه زسر جوش دل نقشبند
- آن که شنا سندهی این گوهر ست
- لیک اگر پند من آری به گوش
- ور هوس مثنویت در دل ست
- ور غزلت یاد جوانی دهد
- حمد خداوند سرایم نخست
- من که به حکم تو درین کارگاه
- پیش رو کوکبه انبیاء
- رفته و باز آمده در یک زمان
- یافت خبر خسرو مشرق پناه
- شه به چنین وقت برآهنگ می
- در وسط ماه ربیع نخست
- کزپدر اول برسانش سلام
- گفت به حاجب که بشه باز پوی
- ای سر از آئین وفا تافته !
- داد جوابی ادب آمیخته
- ای ز نسب گشته سزای سریر
- ای شهی مشرق شده چون آفتاب
- بادشه شرق، که آن مژده یافت
- شاه به رویش چو نظر کرد چست
- روز چو آخر شد و گرما گذشت
- چون بسخن رفت بسی داوری
- شب چو وداع مه و سیاه کرد
- کرد چو ره در سرطان آفتاب
- رخش طلب کرد شه کام گار
- حضرت دهلی کنف دین و داد
- مسجد جامع که ز فیض اله
- شکل مناره چو ستونی ز سنگ
- در کمر سنگ میان دو کوه
- مردم او جمله فرشته سرشت
- خانه چو خورشید به جوزا گرفت
- ساخته از حکمت کار آگهان
- کرد چوره در سرطان آفتاب
- پیل چو کوهی که بود بیسکون
- گرمترین کارگزاران خوان
- بیره تنبول که صد برگ بست
- شد زن مطرب به نوا پروری
- گر چه پدر بر سر تختش کشید
- لشکر اسلام که آنجا رسید
- جوهری شام به سودا گری
- چون دل شب حاملهی مهر گشت
- مستی او مایهی هشیاریش
- چرخ نداند در و دیوار کس
- جانب سایه شده مردم روان
- آب در از تاج و قبا و کمر
- تیغ خوش و تیغ زبان ناخوش است
- خسرو من! بگذر از بن گفتگوی
- باش به کامم که به کام توام
- تا به سریر عرب آن جسم نشست
- دیده که نادیدهی دیدار تست
- پنج طرف چتر چو مهر سپهر
- آهوی مشکین و سرش باد شاخ
- عود قماری که همی داد دود
- باده نوشین به صفا خواست کرد
- تن ز غنیمت به هزیمت سپرد
- باد! همه وقت، به شادی و ناز
- چون هنر مرغ فراوان شود
- سر نامه به نام آن خداوند
- خداوندا چو جان دادی دلم بخش
- محمد کایت نورست رویش
- شبی همچون سواد چشم پاکان
- پس از دیباچهی نعت رسالت
- علای دیدن و دنیا، شاه والا
- گرفتن سهل باشد، این جهان را
- شه آن را دان که گفت از جان آزاد
- مبارک بامدادی کاختر روز
- خوشا هندوستان و رونق دین
- کنون از فتح هندوستان دهم شرح
- همیشه دور چرخ لاجوردی
- چه خوش باشد در آغاز جوانی
- شبی داده جهان را زیور و روز
- صبا چون باغ را پیرایه نو کرد
- چو اصحاب غرض گفتند هر چیز
- زهی بستان آن شه را جمالی
- مبادا آسمان را خانه معمور
- شبی چون سینهی عشاق پر دود
- چو خوش باشد که یابد تشنه دیر
- بسی دیدم درین گردنده دولاب
- سر فرمان سپاس باد شاهی
- گرت در سینه چشمی هست روشن
- شراب عشق بازان آب تیغ است
- ایا چشم و چراغ دیدهی من
- به حمد الله که از عون الهی
- یکی را خانه بود آتش گرفته
- دگر گفت کامروز در هر دیار
- چو بنشست بر تخت قطب زمانه
- کشور هند است بهشتی به زمین
- هند چو فردوس شد از صحبت من
- گشت چو ثابت که به هند است هوا
- چو مرد آید برون از عهدهی عهد
- دلیری کاو صف مردان بدیدهست
- به پرسیدم من از پیروزی بخت
- مبارک روز شنبه گاه پیشین