انوری (غزلیات)/آخر در زهد و توبه دربستم
آخر در زهد و توبه دربستم | وز بند قبول آن و این رستم | |||||
بر پردهی چنگ پرده بدریدم | وز بادهی ناب توبه بشکستم | |||||
با آن بت کمزن مقامر دل | در کنج قمارخانه بنشستم | |||||
چون نوبت حسن پنج کرد آن بت | زنار چهارگانه بربستم | |||||
از رخصت عشق رخنهای جستم | وز عادت مادر و پدر جستم | |||||
چون پای بلا به جور بگشادم | بیباده مباد یک نفس دستم | |||||
در بتکده گاه موئمن گبرم | در مصطبه گاه عاقل مستم | |||||
دستم ز زبان خصم کوته شد | کامروز چنان که گویدم هستم |