انوری (غزلیات)/آرزوی روی تو جانم ببرد
آرزوی روی تو جانم ببرد | کافریهای تو ایمانم ببرد | |||||
از جهان ایمان و جانی داشتم | عشق تو هم این و هم آنم ببرد | |||||
غمزهات از بیخ وز بارم بکند | عشوهات از خان و از مانم ببرد | |||||
شحنهی عشقت دلم را چون بخواند | از حساب جعل خود جانم ببرد | |||||
عقل را گفتم که پنهان شو برو | کین همه پیدا و پنهانم ببرد | |||||
گفت اگر این بار دست از من بداشت | باز باز آمد به دستانم ببرد | |||||
انوری چند از شکایتهای عشق | کو فلان بگذاشت و بهمانم ببرد | |||||
این همه بگذار و میگوی انوری | آرزوی روی تو جانم ببرد |