انوری (غزلیات)/آنرا که غمت ز در درآید
آنرا که غمت ز در درآید | مقصود دو عالمش برآید | |||||
در پای تو هرکه کشته گردد | از کل زمانه بر سر آید | |||||
با رنج تو راحت دو عالم | در چشم همی محقر آید | |||||
خود گر سخن از وصال گویی | کان کیست که در برابر آید | |||||
کس نیست که بر بساط عشقت | از صف نعال برتر آید | |||||
ماییم و سری و اندکی زر | تا عشق ترا چه درخور آید | |||||
پس با همه دل بگفته کای مرد | هرچه آید بر سر و زر آید | |||||
گر در همه عمر گویم ای وصل | هجرانت ز بام و در درآید | |||||
زان تا ز تو برنیایدم کام | کار دو جهان به هم برآید | |||||
تسلیم کن انوری که این نقش | هربار به شکل دیگر آید |