انوری (غزلیات)/ای دوست به کام دشمنم کردی
ای دوست به کام دشمنم کردی | بردی دل و زان پسم جگر خوردی | |||||
چون دست ز عشق بر سر آوردم | از دست شدی و سر برآوردی | |||||
آن دوستیی چنان بدان گرمی | ای دوست چنین شود بدین سردی | |||||
گفتم که چو روزگار برگردد | تو نیز چو روزگار برگردی | |||||
گفتی نکنم چنین معاذالله | دیدی که به عاقبت چنان کردی | |||||
در خورد تو نیست انوری آری | لیکن به ضرورتش تو در خوردی |