انوری (غزلیات)/بیا ای راحت جانم که جان را بر تو افشانم
بیا ای راحت جانم که جان را بر تو افشانم | زمانی با تو بنشینم ز دل این جوش بنشانم | |||||
ز حال دل که معلومست که هم این بود و هم آن شد | بگویم شمهای با تو ترا معلوم گردانم | |||||
به دندان مزد جان خواهی که آیی یک زمان با من | گواه آری روا باشد حریف آب دندانم | |||||
مرا گویی چه داری تو که پیش من کشی آنرا | چه دارم هرچه دارم من نشاید آن ترا دانم | |||||
یکی دریای خون دانم که آنرا دیده میگویم | یکی وادی غم دانم که آنرا دل همی خوانم |