انوری (غزلیات)/بیا تا ببینی که من بر چه کارم
بیا تا ببینی که من بر چه کارم | نیایی میا برگ این هم ندارم | |||||
به جانی که بیتو مرا میبرآید | چه باید جهانی به هم برنیارم | |||||
دلی دارم آنجا نه بی پای مردم | غمی دارم آنجا نه بیدستیارم | |||||
مرا گویی از عشق من بر چه کاری | اگر کار این است بر هیچ کارم | |||||
منم گاه و بیگاه در دخل و خرجی | غمی میستانم دمی میسپارم | |||||
غمت با دلم گفت کز عشق چونی | نفس برنیاورد یعنی که زارم | |||||
چه گویی غم تو بدان سر درآرد | که در سایهی دولتش سر برآرم | |||||
فراقا به روز خودت هم ببینم | اگر هیچ باقی است بر روزگارم |