انوری (غزلیات)/جانا دلم از غمت به جان آمد
جانا دلم از غمت به جان آمد | جانم ز تو بر سر جهان آمد | |||||
از دولت این جهان دلی بودم | آن نیز به دولتت گران آمد | |||||
آری همه دولتی گران آید | چون پای غم تو در میان آمد | |||||
در راه تو کارها بنامیزد | چونان که بخواستم چنان آمد | |||||
در حجرهی دل خیال تو بنشست | چون عشق تو در میان جان آمد | |||||
جان بر در دل به درد میگوید | دستوری هست در توان آمد | |||||
از دست زمانه داستان گشتم | چون پای دلم در آستان آمد | |||||
گفتم که تو از زمانه به باشی | خود هر دو نواله استخوان آمد | |||||
یکباره سپر بر انوری مفکن | با او همه وقت بر توان آمد |