انوری (غزلیات)/دل در آن یار دلاویز آویخت
دل در آن یار دلاویز آویخت | فتنه اینست که آن یار انگیخت | |||||
دل و دین و می و عهد و قوت | رخت بر سر به یکی پای گریخت | |||||
دل من باز نمییابد صبر | همه آفاق به غربال تو بیخت | |||||
ور نمییابد آن سلسله موی | کار جانم به یکی موی آویخت | |||||
دل به سوی دل برفتم بر درش | چشمم از اشک بسی چشم آویخت | |||||
یار گلرخ چو مرا بار ندارد | گل عمرم همه از پای بریخت |