انوری (غزلیات)/دوش تا صبح یار در بر بود
دوش تا صبح یار در بر بود | غم هجران چو حلقه بر در بود | |||||
دست من بود و گردنش همه شب | دی همه روز اگرچه بر سر بود | |||||
با بر همچو سیم سادهی او | کارم از عشق چون زربر بود | |||||
گرچه شبهای وصل بود خوشم | شب دوشین ز شکل دیگر بود | |||||
یا من از عشق زارتر بودم | یا ز هر شب رخش نکوتر بود | |||||
کس نداند که آن چه طالع بود | من ندانم که آن چه اختر بود | |||||
از فلک تا که صبح روی نمود | انوری با فلک برابر بود |