انوری (غزلیات)/ز هجران تو جانم میبرآید
ز هجران تو جانم میبرآید | بکن رحمی مکن کاخر نشاید | |||||
فروشد روزم از غم چند گویی | که میکن حیلهای تا شب چه زاید | |||||
سیهرویی من چون آفتابست | به روز آخر چراغی میبباید | |||||
به یک برف آب هجرت غم چنان شد | که از خونم فقعها میگشاید | |||||
گرفتم در غمت عمری بپایم | چه حاصل چون زمانه مینپاید | |||||
درین شبها دلم با عشق میگفت | که از وصلت چه گویم هیچم آید | |||||
هنوز این بر زبانش ناگذشته | فراقت گفت آری مینماید |