انوری (غزلیات)/مرا گر چون تو دلداری نباشد
مرا گر چون تو دلداری نباشد | هزاران درد دل باری نباشد | |||||
چو تو یا کم ز تو یاری توان جست | چه باشد گر ستمکاری نباشد | |||||
مرا گویی که در بستان این راه | گلی بیزحمت خاری نباشد | |||||
بود با گرد ران گردن ولیکن | به هرجو سنگ خرواری نباشد | |||||
اگرچه پیش یاران گویم از شرم | کزو خوش خویتر یاری نباشد | |||||
تو خود دانی که از تو بوالعجبتر | ستمکاری دلآزاری نباشد | |||||
چگونه دست یابد بر تو آنکس | کش اندر کیسه دیناری نباشد | |||||
چو اندر هیچ کاری پاسخ من | ز گفتار تو خود آری نباشد | |||||
اگر فارغ بود سنگین دل تو | ز بخت من عجب کاری نباشد |