انوری (غزلیات)/من که باشم که تمنای وصال تو کنم
من که باشم که تمنای وصال تو کنم | یا کیم تا که حدیث لب و خال تو کنم | |||||
کس به درگاه خیال تو نمییابد راه | من چه بیهوده تمنای وصال تو کنم | |||||
گلهی عشق تو در پیش تو نتوانم کرد | ساکتم تا که شبی پیش خیال تو کنم | |||||
از سر مردمیی گر تو کلاهی نهیم | مردم چشم و سرم طرف دوال تو کنم | |||||
ور به چشم تو درآید سخنم تا بزیم | در غزلها صفت چشم غزال تو کنم | |||||
شعر من سحر شد و شد به کمال از پی آن | که همی وصف جمالت به کمال تو کنم | |||||
چشم تو سحر حلالست و حرامست مرا | شاعری هرچه نه بر سحر حلال تو کنم |