انوری (غزلیات)/هرکه دل بر چون تو دلداری نهد
هرکه دل بر چون تو دلداری نهد | سنگ بر دل بیتو بسیاری نهد | |||||
وانکه را محنت گلی خواهد شکفت | روزگارش این چنین خاری نهد | |||||
وانکه جانش همچو دل نبود به کار | خویشتن را با تو در کاری نهد | |||||
تحفه سازد گه گهم آن دل ظریف | آرد و در دست خونخواری نهد | |||||
نیک میکوشد خدایش یار باد | بو که روزی دست بر یاری نهد | |||||
عشق گفت این هجر باری کیست و چیست | خود کسی بر دل ازو باری نهد | |||||
بار پای اندر میان خواهد نهاد | تا به وصلت روز بازاری نهد | |||||
هجر گفت از جانب تو راست شد | اینت سودا و هوس آری نهد | |||||
یار پای اندر میان ننهد ولیک | انوری سر در میان باری نهد |