انوری (غزلیات)/چه نازست آنکه اندر سرگرفتی

انوری (غزلیات) از انوری
(چه نازست آنکه اندر سرگرفتی)
  چه نازست آنکه اندر سرگرفتی به یکباره دل از ما برگرفتی  
  ز چه بیرون به نازی درگرفتم برون ز اندازه نازی برگرفتی  
  ترا گفتم که با من آشتی کن رها کرده رهی دیگر گرفتی  
  دریغ آن دوستی با من به یکبار شدی در جنگ و خشم از سر گرفتی  
  نهادی بر شکر ما شوره‌ی سیم پس آنگه لعل در شکر گرفتی  
  مرا در پای غم کشتی و رفتی هوای دیگری در بر گرفتی