انوری (غزلیات)/کارم به جان رسید و به جانان نمیرسم
کارم به جان رسید و به جانان نمیرسم | دردم ز حد گذشت و به درمان نمیرسم | |||||
ایمان و کفر نیست مرا در غمش که من | در کار او به کفر و به ایمان نمیرسم | |||||
راهیست بیکرانه غم عشقش و مرا | چون پای صبر نیست به پایان نمیرسم | |||||
یاریست بس عزیز به ما زان نمیرسد | صیدیست بس شگرف بدو زان نمیرسم | |||||
گوید به ما ز حرمت ماکم همی رسی | حرمت بهانهایست ز حرمان نمیرسم | |||||
سلطان عشق او چو دلم را اسیر کرد | معذورم ار به خدمت سلطان نمیرسم |