انوری (غزلیات)/گر جان و دل به دست غم تو ندادمی
گر جان و دل به دست غم تو ندادمی | پای نشاط بر سر گردون نهادمی | |||||
گر بیم زلف پر خم تو نیستی مرا | این کارهای بستهی خود برگشادمی | |||||
ور بر سرم نبشته نبودی قضای تو | شهری پر از بتان به تو چون اوفتادمی | |||||
واکنون چه اوفتاد دل اندر بلای تو | ای کاش ساعتی به جمال تو شادمی | |||||
گر بیتو خواست بود مرا عمر کاجکی | هرگز نبودمی و ز مادر نزادمی |