| | | | | | |
|
انوری بهر قبول عامه چند از ننگ شعر |
|
راه حکمت رو قبول عامهگو هرگز مباش |
|
|
رفت هنگام عزل گفتن دگر سردی مکن |
|
راویان را گرمی هنگامهگو هرگز مباش |
|
|
تاج حکمت با لباس عافیت باشد بپوش |
|
جان چو کامل شد طراز جامهگو هرگز مباش |
|
|
در کمال بوعلی نقصان فردوسی نگر |
|
هر کجا آمد شفا شهنامهگو هرگز مباش |
|
|
تاکی از تشبیه تیغ و خامه خامی بایدت |
|
تیر بهرامی تو تیغ و خامهگو هرگز مباش |
|
|
آرزو خود کام زادست و قناعت خوش منش |
|
باد او شو کام از خودکامهگو هرگز مباش |
|
|
شب سیاه به تاریکی ار نشینم به |
|
که از چراغ لیمان به من رسد تابش |
|
|
جگر بر آتش حرمان کباب اولیتر |
|
که از سقایهی دونان کنند سیر آبش |
|