انوری (مقطعات)/با جلال تو ای حمیدالدین
با جلال تو ای حمیدالدین | رونق ماه و آفتاب نماند | |||||
طلعت فضل و چهرهی دانش | از ضمیر تو در نقاب نماند | |||||
بیتو ما را به حق نعمت تو | در دل و چشم صبر و خواب نماند | |||||
تا من از تو جدا شدم به خطا | در دلم فکرت صواب نماند | |||||
جامهی عیش را طراز برفت | خیمهی لهو را طناب نماند | |||||
شخص اقبال را حیات بشد | جام لذات را شراب نماند | |||||
بسا سخن که مرا بود وان نگفته بماند | ز من نخواست کس آنرا و آن نهفته بماند | |||||
سخن که گفته بود همچو در سفته بود | مرا رواست گر این در من نسفته بماند |