| | | | | | |
|
خداوند من عصمةالدین همیشه |
|
بجز ساکن ستر عصمت مبادی |
|
|
ز غم جاودان باد در خواب خصمت |
|
تو از بخت بیدار اندی که شادی |
|
|
تویی عالم داد و دین را مدبر |
|
نه بل خود تو هم عالم دین و دادی |
|
|
ز کل جهان کس نظیری نزادت |
|
از آن روز کز مادر دهر زادی |
|
|
تو از عصمت صرف و تایید محضی |
|
نه از آتش و آب وز خاک و بادی |
|
|
سوئالیست من بنده را بشنو از من |
|
به حق بزرگی و حری و رادی |
|
|
از آن پس که چندین سوابق نبودم |
|
نگویی به چندان کرم چون فتادی |
|
|
به هر فرصت از بس رعایت که کردی |
|
به هر موسم از بس عطاها که دادی |
|
|
چه بد خدمتی کردم آخر که اکنون |
|
چو بدخدمتانم به صحرا نهادی |
|
|
دو هفته است تا خدمتی در عیادت |
|
مزین به چندین هزار اوستادی |
|
|
به ستر رفیعت رسیدست بنگر |
|
که تازان به نیک و به بد لب گشادی |
|
|
چو گردون به بیداد برخاست با من |
|
تو نیز از عنایت فرو ایستادی |
|
|
نشاید فراموش کردن کسی را |
|
که در هر دعا و ثنایش به یادی |
|
|
چه گر در دعا قافیه دال گردد |
|
چو لفظ مبادی مثل یا منادی |
|
|
به یک قافیه سند عیبی نباشد |
|
نگویم که ناید ز من سند بادی |
|
|
معادی مبادت وگر چاره نبود |
|
مبادی تو هرگز به کام معادی |
|