| | | | | | |
|
صاحبا رای رفیعت که به معیار خرد |
|
هست پیوسته چو میزان فلک حادثهسنج |
|
|
پیش شطرنجی تدبیر چو بر نطع امور |
|
از پی نظم جهان کرد بساط شطرنج |
|
|
چرخ را اسب و رخی طرح کند در تدبیر |
|
فتنه را بر در شه مات نشاند بیرنج |
|
|
باز چون دست به شطرنج تفرج یازی |
|
ای ز دست تو طمع رقصکنان بر سر گنج |
|
|
شاه شطرنج که در وقت ضرورت ستده است |
|
بارها خانهی فرزین و پیاده به سپنج |
|
|
چون ببیند که ترا دست بود بر سر او |
|
هم در آن معرکه با پیل کند نوبت پنج |
|
|
هزار مدح شکر طعم وصف تو گفتم |
|
کزو نگشت مرا تازه یک صبوح فتوح |
|
|
برادرم که دو تن تاک را نهد نیرو |
|
همی گسسته نگردد غبوق او ز صبوح |
|
|
درست شد که دو تن تاک به ز صد ممدوح |
|
یقین شدم که دو ممدوح به ز صد ممدوح |
|