انوری (مقطعات)/صاحبا ماجرای دشمن تو
صاحبا ماجرای دشمن تو | که کسش در جهان ندارد دوست | |||||
گفتهام در سه بیت چار لطیف | زان چنانها که خاطرم را خوست | |||||
طنز میکرد با جهان کهن | در جهان گفتیی که تازه و نوست | |||||
رنگ او با زمانه درنگرفت | رونق رنگ با قیاس رکوست | |||||
روزگارش گلی شکفت و برو | همچو بر باقلی کفن شد پوست | |||||
آسمان در تنعمش چو بدید | گفت اسراف بیش از این نه نکوست | |||||
همچو ریواج پروریده شدست | وقت از بیخ برکشیدن اوست |