انوری (مقطعات)/من بدعهد را چه میگویی
من بدعهد را چه میگویی | هرچه گویی سزای آن هستم | |||||
حاکم ار جرم من بود مردم | داور ار لطف تو بود جستم | |||||
لطف باری بریده باد از من | تا به خدمت چرا نپیوستم | |||||
میندانم ز پای سر زین غم | تا برفت آن سعادت از دستم | |||||
خواستم تا بیایم و گویم | کز حریفان دینه چون رستم | |||||
به سر تو که ذات هشیاریست | که هنوز این زمان چنان مستم | |||||
که گشادن نمیتوانم چشم | وین قوافی به حیله بربستم |