| | | | | | |
|
ای روزهدار، اگر تو یک ریزه راز داری |
|
دست و زبان خود را از خلق بازداری |
|
|
با ساز و برگ بودی سالی، سزد کزین پس |
|
یک ماه خویشتن را بیبرگ و ساز داری |
|
|
آخر چه سود کشتن تن را به زور؟ چون تو |
|
شامش رضا بجویی، صبحش نیاز داری |
|
|
آنست سر روزه: کز هر بدی ببندی |
|
گوشی که برگشودی، چشمی که باز داری |
|
|
در آسمان معنی، چون مهر، برفروزی |
|
گر دست برد صورت یک ماه باز داری |
|
|
از آستان صورت، تا پیشگاه معنی |
|
بیش از هزار منزل شیب و فراز داری |
|
|
دل را چو چار گوشه بر باغ و خانه کردی |
|
چون در حضور بندی؟ کی در نماز داری؟ |
|
|
خود کی درست خیزی از زیر سکهی دل؟ |
|
کز بهر یک قراضه دندان چو گاز داری |
|
|
نفسی که میتواند با عرشیان نشستن |
|
حیف آیدم که : او را در بند آز داری |
|
|
کوتاه عمر باشد، آن را که نیست نامی |
|
گر نام نیک ورزی، عمر دراز داری |
|
|
بیمنتی برآور کار نیازمندان |
|
گر زانکه هیچ کاری با بینیاز داری |
|
|
چون اوحدی نگردی بیصدق یار هرگز |
|
زیرا که یار بودن صدقست و رازداری |
|