| | | | | | |
|
در پیرزن نگه کن و آن چرخ پرده گر |
|
کز چرخ پیرزن کمی، ای چرخ پرده در |
|
|
تو پود پرده میدری از صبح تا به شام |
|
او تار پرده میتند از شام تا سحر |
|
|
تو با هزار شمع نبردی به راه پی |
|
او با یکی چراغ بیاید زره به در |
|
|
گر روی بیندت، ز ستم بشکنیش پشت |
|
ور پشت گیردت رخش از غم کنی چو زر |
|
|
گفتی که: سایهام، بپسودیش از آفتاب |
|
گفتی که: دایهام، بربودی ازو پسر |
|
|
کردیش حلقه پشت و نگرداند از تو روی |
|
داریش زرد روی و نگرداند از تو سر |
|
|
صیاد نیستی، چه نهی دام بیوقوف؟ |
|
شیاد نیستی، چه زنی چرخ بیخطر؟ |
|
|
داری دو قرص و زان دو به ماهی گزی، مگز |
|
داری دو پول و زان دو به سالی خوری، مخور |
|
|
پولی ازان اگر بدهی رد کنند باز |
|
قرصی ازان اگر بخوری قی کنی دگر |
|
|
آن سینه و رخی که ز نورت گرفت پشت |
|
آن سینه گرمتر شد و آن رخ سیاهتر |
|
|
گشتی هزار دور و نگشتی ز ظلم سیر |
|
داری هزار چشم و نکردی یکی نظر |
|
|
پیری و چون جوان رخ خود جلوه میدهی |
|
نشنیدهای که: زشت بود پیر جلوه گر؟ |
|
|
جز دیده ور نکشتی و دانا به تیغ جور |
|
اینها کنند مردم دانای دیده ور؟ |
|
|
پوشیده از تو جامهی ماتم جهانیان |
|
و آن نیستی که جامهی ماتم کنی به در |
|
|
سروست و بید و لاله که به نهفتهای به خاک |
|
زلفست و چشم و رخ که برو میکنی گذر |
|
|
کردی هزار چهره به خون ریز خودنگار |
|
ور نیست باورت که چه کردی؟ فرونگر |
|
|
زیر و زبر شد از تو جهانی و هیچ کس |
|
راز ترا ز زیر ندانست وز زبر |
|
|
گاو تو در زروع فقیران بینوا |
|
شیر تو در شکار یتیمان بیپدر |
|
|
در هر دقیقه از حرکاتت هزار شور |
|
در هر قرنیه از سکناتت هزار شر |
|
|
گفتم: ز بهر دولت ما دوختی کلاه |
|
دیدم که: بهر محنت ما بستهای کمر |
|
|
داری خبر ز صورت احوال هر کسی |
|
جز حال اوحدی، که نداری از آن خبر |
|