| | | | | | |
|
دوش از نسیم گل دم عنبر به من رسید |
|
وز نافه بوی زلف پیمبر به من رسید |
|
|
دل چون ز سر محرم اسرار انس شد |
|
آن سر سر بمهر مستر به من رسید |
|
|
وهمم ز ریگ یثرب قربت چو برگذشت |
|
از ناف روضه نافهی اذفر به من رسید |
|
|
نوری، که در تصرف کس مدخلی نداشت |
|
در صورت روان مصور به من رسید |
|
|
دل را به لب رسید ز غم جان و عاقبت |
|
جان در میان نهادم و دلبر به من رسید |
|
|
از من جدا شد و چو من از من جدا شدم |
|
از دیگران جدا شد و دیگر به من رسید |
|
|
برقدم آن قبا، که قدر راست کرده بود |
|
قادر نظر بکرد و مقدر به من رسید |
|
|
از دست ساقیی، که از آن دست کس ندید |
|
جامی از آن طهور مطهر به من رسید |
|
|
نامم رواست، گر چو خضر، جاودان بود |
|
زیرا که آرزوی سکندر به من رسید |
|
|
با من به جنگ بود جهانی و من به لطف |
|
از داوری گذشتم و داور به من رسید |
|
|
چون بیسبب خلیفه نسب بودم، از قدیم |
|
تخت سخن گرفتم و افسر به من رسید |
|
|
در قلبگاه نطق چو کردم دلاوری |
|
میر سپاه گشتم و لشکر به من رسید |
|
|
هر کس نصیبهای ز تر و خشک روزگار |
|
برداشتند و این سخن تر به من رسید |
|
|
در صدر نطق حاجب دیوان منم، که من |
|
قانون درست کردم و دفتر به من رسید |
|
|
دست خرد چو نقل سخن را نصیب کرد |
|
خصمم گرفت پسته و شکر به من رسید |
|
|
غواص بحر فکر منم ورنه از کجا |
|
چندین هزار دانهی گوهر به من رسید؟ |
|
|
با این پیادگی، که تو بینی، کم از زنم |
|
گر اسب هیچ مرد دلاور به من رسید |
|
|
این نیست جز نتیجهی زاری وزانکه من |
|
زوری نیازمودم و بیزر به من رسید |
|
|
از اوحدی شنو که: به چل سال پیش ازو |
|
این بخشش از محمد و حیدر به من رسید |
|
|
صد خرمن تمام ببخشیدم از کرم |
|
وز هیچ کس جوی، خجلم، گر به من رسید |
|
|
از علت ضلال دلم تن درست شد |
|
بیآنکه هیچ بوی مزور به من رسید |
|
|
لوزینهی حدیثم از آن نغز طعم شد |
|
کز جوز نطق مغز مقشر به من رسید |
|
|
سری که داد ناطقه با اوحدی قرار |
|
از کارگاه نطق مقرر به من رسید |
|