بخوانند و داوری کنند/گفتار چهارم
گفتار چهارم :
زورگوییهایی که ملایان میکنند
از شیعیگری چندانکه می شایست سخن راندیم ،و اکنون میخواهیم از ملایان و زورگوییهای آنان سخن رانیم. شیعیگری که خود دستگاهی بوده ملایان به روی آن دستگاهی چیده اند.
شیعیگری با آن پیچهایی که خورده و آن رنگهایی که گرفته به این نتیجه رسیده که سررشته داری یا فرمانروایی در این زمان از آ ِن امام ناپیداست .ملایان آنرا گرفته میگویند :ما جانشینان آن امامیم و فرمانروایی امروز از آن ماست.
با همین عنوان مردم را زیردست خود می پندارند و از ایشان زکات و مال امام میگیرند .از آنسوی دولت را «جائر» و «غاصب» شناخته به مردم چنین می آموزند که تا توانند مالیات نپردازند و فرزندان خود را به سربازی نفرستند ،اگر پول دولت به دستشان افتاد «با اجازه از علما» بدزدند.
اکنون که ایران مشروطه[۱] پذیرفته و از روی قانونها زندگی میکند ،ملایان با این نیز دشمنی مینمایند و مردم را به بدخواهی و کارشکنی وا میدارند.
این یک دعوی بسیار بزرگیست که ملایان میکنند و زیان آن نیز بسیار بزرگست. خود شیعیگری با زیانهایش یکسو ،و این دعوی ملایان با زیانهایش یکسوست.
سررشته داری (حکومت) رگ سهندهٔ[۲] زندگانی توده ایست .از اینرو از دویست سال باز که در میان توده های اروپا و آمریکا تکانی پیدا شده ،گفتگوها در این زمینه رفته و شورشها پدید آمده و خونها ریخته شده .بیشُوند[۳] نمیگویم :دعوی ملایان بسیار بزرگست.
از آنسو نتیجه این دعوی دو دلی مردم و سرگردانی ایشانست .زیرا ملایان که سررشته داری را از آن خود میشمارند آنرا بدست نمیگیرند (و خود نتوانند گرفت[۴])، پس ناچاریست که سررشته داری دیگری باشد و مردم نیز به آن خوشبین نباشند .دولتی باشد که مردم آنرا «ستمکار» (جائر) شناسند و از بدخواهی و کار شکنی باز نایستند .به گفته یکی از یاران» :از درون به چیزهایی باور دارند که نتوانند بکار بست ،و در بیرون بکارهایی برخیزند که باور ندارند».
ملایان با دولت ایران همان رفتار را میکنند که امامانشان با خلافت اسلامی کرده بودند .چنانکه امام جعفر صادق خود به خلافت نمی کوشید و آنرا بدست نمی آورد و به دیگران که کوشیده و بدست آورده بودند گردن نمی گزاشت و بلکه پیروان خود را به دشمنی و کارشکنی وا میداشت ،همچنان ملایان خودشان رشته کارها را بدست نمی گیرند و به دیگران که گرفته اند گردن نگزارده مردم را به بدخواهی و دشمنی بر می انگیزند .بلکه میتوان گفت که زورگویی اینان بیشتر است تا زورگویی آنان .زیرا به جعفر بن محمد اگر خلافت را دادندی بیگمان آنرا پذیرفتی) ،چنانکه نواده اش علی بن موسی ولیعهدی مأمون را پذیرفت) .لیکن به ملایان اگر هم سررشته داری داده شود نخواهند پذیرفت و نخواهند پیش آمد .زیرا ایشان گذشته از اینکه گروهی بی سر و نابسامانند و پیداست که سـررشته داری نتوانند ،خود ایشان بهتر میشمارند که در نجف یا قم یا شهر دیگری نشینند و بی تاج و تخت فرمانرانند و پول های مفت گیرند و بی رنج و آسوده به خوشی پردازند.
سررشته داری یا فرمانروایی به سپاه نیاز دارد .شهربانی و شهرداری و دیگر اداره ها خواهد ،سررشته دار باید پاسخده آرامش شهرها و آسایش مردم و آبادی کشور باشد .ملایان نمی خواهند این کارها را به گردن گیرند. دوست میدارند که بی هیچ رنجی باج گیرند و بی هیچ پاسخدهی فرمان رانند.
آنان سود خود را در این میشناسند که بدانسان که امروز هست دولتی باشد که کشور را راه برد و کارهای سررشته داری را انجام دهد ،ولی در همانحال در پیش مردم «جائر» شناخته شده مردم از درون دل ،علما را پیشوا و فرمانروا شناسند و پولهاشان به آنان پردازند .رنج را دولت کشد و سود را آنان برند .دولت که سپاه میگیرد ،پاسبان و ژاندارم نگاه میدارد ،اداره ها برپا میکند ،هرچه بگیرد حرام باشد ،ولی آنانکه به هیچ کاری نمی پردازند و هیچ پاسخدهی به گردن نمی گیرند هرچه بگیرند حلال شمرده شود .دولتیان همگی به دوزخ روند و آخوندها یکسره رو به بهشت آورند .پاسبان که در گرما و سرما ،شبها را بیداری میکشد و به خاندانها نگهبانی میکند گناهکار باشد، ولی ملازادگان و سید بچگان ویـلگرد و مفتخـوار نیکوکار باشند .کوتاه سخن :یک «حکومت عرفی» باشد بـدنام و بی ارج ،و یک «حکومت شرعی» باشد ارجمند و نیکنام .رنج را آن کشد و سود را این برد.
این آرزوییست که ملایان میدارند و تاکنون پیش برده اند .ولی بیگفتگوست که این آرزو یکسره به زیان توده است .چنانکه گفتیم این نتیجه اش دو دلی مردم است و نتیجه دو دلی نیز جز درماندگی و بدبختی یک توده نتواند بود.
مردمی که بیست میلیون ،یا بیشتر و کمتر ،توده ای پدید آورده اند و در یکجا می زیند ،باید همگی ایشان بکارهای توده ای ارج گزارند و دلبستگی دارند ،هریکی خود را پاسخده پیشرفت آن کارها دانسته به اندازه تواناییش کوشش دریغ نگوید .آن کشور خانه ایشانست ،سرچشمه زندگانی ایشانست ،باید به نگهداری آن کوشند و سربازی در آن راه را بایای خود دانند .از این راه است که یک توده فیروزمند تواند بود و با سرفرازی و آزادی تواند زیست.
مردمی که به کشور خود دلبستگی ندارند و بکارهای توده ای ارج نگزارند جای هیچ گفتگو نیست که بیگانگان به ایشان چیره خواهند گردید و یوغ بندگی را به گردن ایشان خواهند گزاشت.
اینست نتیجه آن رفتار ملایان .بیست میلیون توده را دچار بدبختی میگردانند .از اینجاست که میگوییم :دعوی ملایان بسیار بزرگست و زیان آن نیز بسیار بزرگ میباشد.
یک نمونه از رفتار ملایان و از نتیجه آنها داستان مشروطه است .مشروطه (یا سررشته داری توده) بهترین گونه سررشته داریهاست .اگر در زمان اسلام جهان را خلافت شایستی ،امروز مشروطه می شاید .این نشان پیشرفت جهان است که توده ها خودشان رشته کارهای توده ای را بدست گیرند و آنرا راه برند.
مشروطه در زمانهای باستان در یونان و روم پدید آمده ولی نپاییده بود .تا سپس در اروپا پدید آمد و بیشتر کشورها آنرا پذیرفتند .در ایران نیز غیرتمندانی خواهان آن میبودند و سالها میکوشیدند تا شادروانان سید عبداﷲ بهبهانی و سید محمد طباطبایی پیش افتاده جنبشی پدید آوردند و بدانسان که در تاریخ نوشته شده از مظفر الدینشاه فرمان مشروطه گرفتند و مجلس شوری در تهران گشاده گردید.
با آنکه پیشوای این جنبش دو سید میبودند و سه تن از علمای بزرگ نجف که آخوند خراسانی و حاجی میرزا حسین تهرانی و حاجی شیخ مازندرانی باشند ،مردانه پشتیبانیها می نمودند ،در میانه با ملایان نبرد سختی پدید آمد.
در آغاز کار ،اینان چون معنی مشروطه را نمی دانستند و چنین می پنداشتند که مردم که شوریده اند ،رشته کارها را از دست دربار گرفته به دست آنان خواهند سپرد ،از اینرو با آن همراهی می نمودند .ولی بیش از هفت یا هشت ماه نگذشت که راستی را دریافته دانستند که مشروطه نه به سود آنان ،بلکه به زیان ایشان میباشد و این بود به دشمنی پرداختند ،دسته بندیها کردند ،با دربار همدست شده کوششها بکار بردند ،در میانه جنگها رفت ،خونها ریخته شد .چون در انجام کار ،مشروطه خواهان چیره درآمدند و تهران را گشاده محمد علی میرزا را برانداختند، این بار ملایان دست به دامن دولت بیداد گر روس زده نکولا را پشتیبان خود گرفتند و ده سال که سپاه روس در شهرهای ایران میبود از هیچگونه پستی و نامردی باز نایستادند. پس از همه اینها چون نکولا نیز برافتاد این بار به خاموشی و کناره گیری گراییدند و کم کم با مشروطه به آشتی و دوستی پرداخته از مشروطه به سودجویی برخاستند .فرزندان خود را به دبستانها فرستادند ،در اداره ها کار برای بستگان خود گرفتند ،از هر راهی توانستند از سودجویی باز نایستادند .یکدسته «متجدد» گردیده مشروطه را با شیعیگری سازش دادند» :امامان همیشه با ظلام و مستبدین در جنگ بوده اند .مگر امام حسین در راه عدالت کشته نشده؟! .«...از اینگونه سخنان فراوان به میان آوردند و بازار خود را گرم گردانیدند .بسیاری از آنان خودشان را به ادارات انداخته یا دفتر اسناد رسمی گرفته از دولت کار پذیرفتند.
لیکن در همانحال دشمنی خود را با مشروطه فراموش نکردند .آن دعوی را که درباره فرمانروایی میداشتند رها نکردند .باز دولت را «جائر» خوانده مالیات دادن و به سربازی رفتن را حرام ستودند ،باز نوید بهشت دادند ،باز حور و غلمان فروختند .از هر راه که توانستند مردم را به دلسردی از مشروطه وا داشتند .هر گامی که در راه پیشرفت برداشته شد از هایهوی باز نایستادند .از بیشرمی و خیره رویی ،یکسو از اداره های قانونی بهره جستند و یکسو از حاجیان و مشهدیان زکات و مال امام و «رد مظالم» گرفتند.
به گفته عامیان» :هم از توبره خوردند و هم از آخور»
اکنون که در تهران تکانی برپاست و برای مجلس چهاردهم نمایندگانی برگزیده میشود ،چند تن از ملایان میکوشند که پسران یا برادران خود را برگزینانند و با صد بیشرمی «بیانیه» ها به چاپ میرسانند و مردم را به گرفتن «تعرفه» و دادن «رأی» وا میدارند .در همانحالی که این کار را میکنند در پشت سر چنین میگویند» :حالا که این لامذهبها کار خود را پیش برده اند باید علما را انتخاب کرد که تا بتوانند از بدعتها جلوگیری کنند».
از این ملایان داستانهایی هست که اگر نوشته شود کتابی گردد .رفتار اینان دلیل بُرنده ایست که گروهی بیدینند و جز در پی خوشگذرانیهای خود نمی باشند و این پیشه را بهترین راه برای آن میشناسند .راستی هم آنست که پیش از زمان مشروطه در میان ملایان نیکان و بدان هر دو میبودند.
ولی چون مشروطه برخاست و ناسازگاری ملایی با آن دستگاه روشن گردید ،کسانی که بهره از پاکدلی و نیکخواهی میداشتند خود را به کنار کشیدند و نماندند در ملایی مگر تیره درونانی که از زندگی جز شکم پرستی و کامگزاری را نفهمیده اند و از نیکخواهی و دلسوزی به مردم بیکبار بی بهره اند.
یکی از آنان که از ملایان آذربایجان میبوده ،در سال نخست جنبش مشروطه به نمایندگی از علما به مجلس شوری فرستاده شد و در آن مجلس که قانون اساسی گزارده میشد و کشاکشهای بزرگی در میان میبود ،این مرد به همدستی دو سید[۵] و دیگران ،هواداری بسیار از آن قانون کرده ،از همانراه جایگاهی در میان مشروطه خواهان یافت و از بزرگان بشمار رفت و زیرکانه از آن فرصت سود جسته «مستمری» گزافی از گنجینه دولت برای خود گرفت و فرزندان خود را که بسیارند (جز یکی) به اروپا فرستاد و یا در آموزشگاههای ایران به درس خواندن گزاشت که چون بازگشتند و یا از آموزشگاه بیرون آمدند هریکی در اداره ای جا گرفته ماهانه های گزافی دریافتند (و اکنون هم در می یابند).
پس از همه اینها خود او دستگاه «حجت الاسلامی» را رها نکرده و در این سی و هشت سال همیشه ،هم از مشروطه خواهی سود جسته و هم از آخوندی .از آنسو در گزاردن قانون اساسی دست داشته و از اینسو در خانه خود درس «فقه» گفته .هیچ نیندیشیده که اگر مشروطه است پس این دستگاه آخوندی چیست که من میدارم؟! ...اگر کشور با قانون اساسی راه خواهد رفت دیگر این «فقه جعفری» بِچه کار خواهد خورد؟! ...آیا از روی قانون اساسی من چه کاره ام و چه عنوانی توانم داشت؟! ...تنها آن خواسته که در هر دو سو بازار گرمی دارد و سود جوید ،و با آنکه اکنون بیش از هشتاد سال میدارد با همان دو رنگی و زیرکی روز میگزارد.
از همین ملا داستان دیگری هست .یکی از آذربایجانیان چنین میگوید :در سالهای نخست مشروطه با چند تنی به تهران رفته بودیم .روزی گفتم بدیدن فلان آقا رویم .چون رفتیم دیدیم در تالار بزرگی «مجلس درسی» برپاست. طلبه ها تالار را پر کرده اند و آقا سرگرم «تقریر و تحقیق» است .گفتگو از این میرود» :آیا صورت کسی را کشیدن جائز است یا نه؟ ...» )هل یجوز التصویر ام لا؟.(...
ما چون نشستیم آقا «صبحکم اﷲ با الخیر» گفت و بسر سخن رفت .ما هم نشسته گوش دادیم .آقا گفت و طلبـه ها گفتند ،حدیثها خواندند و دلیلها آوردند ،سرانجام به آنجا رسید که آقا گفت» :الاحوط ترکه» (بهتر است که پرهیزیده شود).
ما چون برخاستیم در بیرون چنین گفتند» :فلان پسر آقا که به اروپا برای درس خواندن رفته بود باز گشته». گفتیم به نزد او هم رویم .چون رفتیم دیدیم در آنجا دستگاه دیگریست .به شیوه اروپایی صندلی و میز گزارده شده، آقازاده با سرِ باز و رخت فرنگی به ما دست داد ،چندبار «مغسی» گفت .چون نشستیم و سخن آغاز شد پرسیدیم: «خوب آقا در چه رشته ها درس خواندید؟» .آقازاده چون درسهای خود را شمرد یکی هم «رسم و نقاشی» را نام برد.
ما در شگفت شدیم که پدر در آنجا چنان گفتگویی می داشت و پسر در اینجا چنین پاسخی میدهد .پدر به طلبه ها میگفت» :کشیدن صورت کسی جائز نیست» ،پسر میگوید :من آنرا درس خوانده ام و «نقاش» خوبی میباشم.
اینها نمونه هایی از حال و رفتار ملایان ایرانست .ملایان نجف و کربلا رفتارشان دیگر است:
نخست بیشتر آنان پسر فلان سبزی فروش یا فلان ِگلکار یا بهمان کشاورز روستایی میبوده ،در آغاز جوانی برای گریز از کار رو به مدرسه آورده و در آنجا با تنبلی و مفتخواری زیسته و آنرا خوش داشته و پس از سالهایی با پول فلان حاجی «مقدس» به نجف یا به کربلا رفته و در آنجا نیز با مفتخواری روز گزارده و سالها بدانسان زیسته تا به جایی رسیده که «مجتهد» شمرده شود و «حجت الاسلام» خوانده شود .برخی نیز آقازادگانیند که پدرانشان دستگاه «حجـت الاسلامی» داشته اند و اینان چشم باز کرده آنرا دیده و جز آن نشناخته اند.
بهرحال ایشان مردان بیدانشی هستند که از جهان و کارهای آن به اندازه کودک ده ساله آگاهی نمی دارند و چون مغزهاشان انباشته از «فقه و حدیث» و از بافندگیهای دور و دراز «اصول و فلسفه» است جایی برای دانش یا آگاهی باز نمی باشد .در جهان اینهمه تکانها پیدا شده ،دانشها پدید آمده ،دیگرگونیها رخ داده ،آنان یا ندانسته اند و یا دانسته نفهمیده اند و یا فهمیده پروایی ننموده اند .در این زمان می زیند و جهان را جز با دیده هزار و سیصد سال پیش نمی بینند.
بی دردانیند که شش ماه درس خوانند که «مقدمه واجب واجب است یا نه؟!» .سی سال و چهل سال سختی به خود دهند که روزی رسد و «حجت الاسلام» نامیده شوند .بزرگترین آرزوشان رَسَد[۶] بردن از پول هند و گردآوردن «مقلدانی» از بازرگانان «مقدس» ایران باشد.
دوم آنان خود را بیکبار از مشروطه بیگانه گرفته و همان دستگاهی را که پیش از زمان مشروطه می بوده نگه داشته اند .در ایران آنهمه تکانها پدید آمد و جنگها رفت و قانون اساسی گزارده شد و اکنون سی و هشت سال است که دستگاه مشروطه برپاست ،آنان در نجف و کربلا همه اینها را نادیده گرفته اند و از مردم جز آن چشم نمی دارند که در هر کاری فرمان از ایشان برند و زکات و مال امام به ایشان فرستند ،و اگر دولت جنگی خواست «فتوی» از ایشان طلبد.
هنوز درسهای «فقه و اصول» را که دانسته نیست به چکار خواهد آمد سخت دنبال میکنند .هنوز سرگرم «رساله های عملی»[۷] میباشند.
در زمان آخوند خراسانی و آندو تن دیگر فروغ مشروطه خواهی به نجف و کربلا نیز تافت و تکانهایی در آنجا نیز پدید آمد .ولی همانکه آن سه تن یکایک مْردند ،آن تابش و فروغ از میان رفت و نشانی باز نماند. شنیدنیست که میرزا حسین نایینی که از شاگردان آخوند میبوده در زمان زندگی او کتابچه ای درباره مشروطه و سودمندی آن نوشته و چاپ کرده بود ،سپس پشیمان گردیده و نسخه های آنرا یکایک جسته و از دستها باز گرفته، و چنانکه گفته میشود بجای آن کتابی درباره روضه خوانی و سینه زنی و آن نمایشها نوشته و بیرون داده است.
این نمونه ای از پروای ایشان به سود خودشان ،و از بی پرواییشان به سود کشور و توده میباشد .یک جمله میباید گفت :تیره دلانه در راه نگهداری دستگاه خود به بدبختی بیست ملیونها مردم خرسندی میدهند.
اما روزی خواری ایشان از دو راه است:
یکی از پول هند[۸] که سالانه با دست نمایندگان انگلیس به «حجج الاسلام» رسد ،و آنان هریکی خود رَسَدی برداشته بازمانده را به طلبه های پیرامون خود بخشد .دیگری از پولهایی که بازرگانان و توانگران «مقدس» ایران فرستند و یا با خود برند.
از پول هند که چندان آگاهی نمی داریم سخن نمی رانیم .ولی از پول توانگران و بازرگانان ایران میباید به گفتگو پردازیم: این بازرگانان و توانگران یا حاجیان مقدس ایران ،گروهیند که با مشروطه دشمنند و به توده و کشور بدخواه میباشند .همانکه نام میهن پرستی یا قانون یا مانند آن شنوند گستاخانه ریشخند کنند ،مشروطه خواهان را «لا مذهب» نامیده از بیفرهنگی باز نایستند .در این کشور زیند و با هرگونه نیکی درباره آن دشمنی نمایند.
اینان نخست مشروطه را با کیش خود ناسازگار یافته دشمن شده اند و کینه از همانجا ریشه گرفته .سپس نیز جدایی از توده و برتری فروشی به مردم و ریشخند و بدگویی را دوست میدارند و خودخواهانه از این کارها لذت میبرند .اگر در نشستهاشان باشید خواهید دید چگونه پیاپی از دولت و توده و کشور و مشروطه و قانون بد میگویند و ریشخند میکنند و میخندند و لذت می یابند.
این به آنان خوش میافتد که در میان توده ،توده ای پدید آورده اند .خوش میافتد که گردن میکشند و از قانونها سر می پیچند .خوش میافتد که به همگی زباندرازی میکنند.
از آنسوی این به سود ایشانست که از دادن مالیات خودداری میکنند و برای پرده کشی به درآمدهای گزاف خود دو دفتر نگاه میدارند ،خوش میافتد که با دادن رشوه پسران خود را از رفتن به سربازی آزاد میگردانند، خوش میافتد که از همه چیز کشور برخوردار میگردند و با خوشی بسیار می زیند و به هیچ بایایی درباره آن گردن نمی گزارند.
این رفتار سرکشانه را میکنند و دستاویزشان کیش شیعی ،و پشتگرمیشان به ملایان ،بویژه به دستگاه نجف و کربلا میباشد.
آنگاه چنانکه گفتیم آنان نه تنها با مشروطه و کشور دشمنند و از قانون گردن میکشند ،از نیکوکاری نیز گریزان و به هر بدی گستاخ میباشند و چنانکه گفتیم از آن راه نیز به کیش شیعی نیازمندند.
بیشتر آنان کسانیند که از دست بدست گردانیدن کالاها و از انبارداری و گرانفروشی داراک می اندوزند، کسانیند که دیدیم به نابودی خاندانها ننگریسته با کمترین بهانه روزبروز به روی نرخها میکشند ،اینست به آن کیش نیازمندند .کیش شیعی که به این کارهای آنان ایراد نمی گیرد و بلکه با یک زیارت نوید بهشت میدهد ،برای آنان همچون آب برای تشنگان میباشد.
از اینرو باید ارج آنرا بدانند و با دادن پول به ملایان نگاهش دارند .باید نگزارند دستگاه کربلا و نجف و سامرا بهم خورد .اینست راز بهمبستگی میانه این توانگران با ملایان نجف و کربلا .راستی را اینان با آنان پشتیبان یکدیگرند .آنان اینان را نگاه میدارند و اینان آنان را.
در این باره نیز داستانهای بسیاری هست و من تنها یکی از آنها را مینویسم :در زنجان کارخانه ای هست که دارندگانش تبریزیانند .مدیر آنجا یک تن از حاجیهای بسیار «مقدس» میباشد .اینمرد با آنکه بازرگانست از یکی از مجتهدان نجف «نیابت» گرفته که «مال امام» و «رد مظالم» و اینگونه پولها را که باید به علما داده شود بگیرد و گردآورد و در هر دو سال و سه سال یکبار به نجف رفته به او بپردازد .آنگاه اینمرد برای کارخانه دو دفتر نگهداشته: یکی برای دولت که جز درآمد کمی را نشان نمی دهد ،و دیگری برای خودشان که درآمد گزافی را نشان میدهد، و چنانکه دانسته ایم سالانه اندِ[۹] گزافی پول بنام «خمس و مال امام» جدا میگرداند و بنام نجف نگه میدارد.
اینست نمونه ای از کارهای حاجیان «مقدس» .اینست نشانه ای از بدخواهی آنان با دولت .ده هزارها مانند این حاجی را در میان بازرگانان و بازاریان توانید یافت.
از سخن خود دور نیفتم :این دعوی ملایان درباره سررشته داری و درس دشمنی با دولت که به مردم میدهند، بسیار زیانمند است .دوباره میگویم :بسیار زیانمند است .همین به تنهایی مایه بدبختی توده ها تواند بود .چنانکه گفتیم در نتیجه همان دعوی ،انبوهی از مردم به دولت و کشور و توده بدخواه گردیده اند ،که نه تنها به بایاهای توده ای خود نمی پردازند ،از دشمنی و کارشکنی نیز باز نمی ایستند .دیگران بمانند ،در اداره های دولتی کسان بسیاری هستند که کوشیدن به سود دولت را حرام میدانند و بکار بستن قانونها و روان گردانیدن[۱۰] آنها را گناه می شمارند و پولی که میگیرند «با اجازه علما» به خود حلال میگردانند ،و همان کسان اگر پول دولت در دستشان باشد از دزدیدن آن بنام «تَقاص»[۱۱] باکی نخواهند داشت و از شکستن هر قانونی بنام کینه جویی ،باز نخواهند ایستاد.
چند سال پیش ،در قزوین بازپرسی را دیدم که آشکاره میگفت» :این قانون را دولت جائری به ما تحمیل کرده است .من تا بتوانم باید از اجرای آن خودداری کنم» .ببینید :سیاست بازیهای آرزومندان خلافت در عربستان ،پس از هزار و دویست سال در ایران چه میوه های زهرآلودی پدید می آورد! آیا مردمی با این باورهای شوم روی رستگاری توانند دید؟! .آیا به چنین نادانی در جای دیگر جهان نیز توان برخورد؟!.
اینکه در ایران مشروطه به نتیجه ای نرسید و امروز به اینحال ننگ آور افتاده ،اینکه یک توده بیست ملیونی بدبخت شده و در کار خود درمانده ،اینکه فرزندان آنگلوساکسون از آنور اقیانوسها برخاسته برای راهبردن این کشور می آیند ،اینها شُوندهایش یکی دو تا نیست و بسیار است .ولی بزرگترین همهٔ آنها خود شیعیگری و این دعوی ملایان میباشد.
یکی از کارهای بـزرگی که باید در ایـران به انجام رسد آنست که بیپایی آن دعوی روشن گردد و این انـدیشه های شوم و زهرآلود از دلهای مردم بیرون آید .باید در این باره به نبردهای سختی پردازیم و از هیچ کوششی باز نایستیم .من دراینجا آن دعوی را به گفتگو گزارده میخواهم ملایان را به داوری کشم .میخواهم به یکرشته پرسشهایی از آنان پردازم: چنـانکه گفتیـم دستـاویز مـلایان در این دعـوی سخنـی (حـدیثی) است که از زبان امـام ناپیـدا گفتـه شده: «در رخداده ها به بازگویندگان سخنان ما بازگردید .چه آنان حجت من به شمایند و من حجت خدا به ایشان میباشم» [۱۲]. از اینگونه از امامان نیز گفته هایی آورده اند .یک دعوی به آن بزرگی بنیادش این سخنانست.
اکنون من از ملایان میپرسم:
نخست :گویندگان آن سخنان چکاره میبوده اند و چه شایندگی میداشته اند؟ .میدانم خواهند گفت» :امام مفترض[۱۳] الطاعه میبودند» .میگویم :نامیست که خودتان گزارده اید و خدا از آن بیزار است .به گفته قرآن» :ان هی الا اسماﺀ سمیتموها انتم و آباﺀکم ما انزل اﷲ بها من سلطان».[۱۴]
پس چرا این داستان «امام مفترض الطاعه» در قرآن نبوده؟! ..پس چرا امام علی بن ابیطالب به معاویه مینویسد: «هرآینه شوری مهاجران و انصار راست که اگر بسر مردی گرد آمدند و او را امام گرفتند خشنودی خدا همان خواهد بود» [۱۵].و هیچ نمی نویسد :مرا خدا برگزیده یا پیغمبر آگاهی داده؟! ...آیا علی هم ،با آن شمشیر آهیخته بدست؛ «تقیه» میکرد؟!...
آنگاه شما به ایراد هایی که درباره «امام ناپیدا» هست و ما آنها را در این کتاب باز نمودیم چه میگویید؟! .آیا به آنها چه پاسخی میدارید؟! ...نخست باید بودن چنان چیزی با دلیل روشن گردد تا دعوی شما عنوانی پیدا کند ،ولی چه دلیلی در آن باره در میانست؟! ...آن حدیثهایی که در کتابهاتان نوشته شده کدامیکی در خور پذیرفتن میباشد؟...
دوم :آن «حدیث» این معنی را که شما میخواهید نمی رساند .در آنجا میگوید :اگر داستانی به شما رخ داد (که ندانستید چکار کنید و حکم آنرا ندانستید) از کسانیکه به سخنان ما آشنایند و آنها را باز میگویند بپرسید .این سخن کجا و دعوی سررشته داری کجا؟! ...این دو از هم بسیار دور است.
میدانم خواهند گفت» :امام ما را حجت خود گردانیده« .میگویم» :حجت» واژه ایست که ما در فارسی برابرش را نمی داریم» .حجت» کسیست که باید سخنش را بپذیرند .امام گفته در رخدادها سخن شما را بپذیرند .این معنی کجا و رشته کارهای کشوری را بدست گرفتن و به مردم فرمان راندن کجاست؟! ...بسیار روشنست که در آن حدیث سخن از سررشته داری یا فرمانروایی نمی رود.
سوم :فرمانروایی یا سررشته داری گروهی بیشمار و بیسامان و بیسر چگونه تواند بود؟! ...شما هزارها و ده هزارها کسانید که در شهرها پراکنده میباشید و هیچ یکیتان گردن به دیگری نمی گزارید .با اینحال چه کاری توانید کرد؟! ...سررشته داری اگر خودکامانه است باید یکتن بیشتر نباشد و دیگران همگی ازو فرمان برند ،و اگر به آیین سُکالشست[۱۶] باید انجمنی باشد که همگی در آن گرد آیند و با هم بسُکالند ،وآنچه را که دسته بیشتر گزیرند پذیرفته گردد .با آن پراکندگی و بیسری که شما راست ،سررشته داری چه معنی تواند داد؟!.
چهارم :از همه اینها چشم می پوشیم .سررشته داری از آن شماست و شما توانید که آنرا راه برید .پس چرا نمی خواهید بدست گیرید؟! .چرا نمی خواهید «شریعت» را اجرا کنید؟! ...چه چیز جلو شما را میگیرد؟! ...اگر از دولت میترسید با آنهمه پیروانی که شما راست ،اگر بکار برخیزید بیگمان دولت در برابر شما نخواهد ایستاد .تاکنون شما کی خواستید که بگوییم نتوانستید؟! ...کی برخاستید که بگوییم پیش نبْردید؟! ...چرا بجای آنکه مردم را دو دل گردانید و آواره گزارید بکار بر نمی خیزید؟!...
آمدیم که شما نمی توانید ،پس گناه مردم چیست که آواره شان میگردانید؟!» .نه خود کوشم و نه دیگری را گزارم .باید این مردم لگدمال گردند ،باید بیگانگان بیایند و به اینان توسری زنند» .این مردم آزاری را از کدام استاد یاد گرفته اید؟!.
میدانم چون پاسخی نمی دارید خواهید گفت» :حکومت عرفی باشد ولی از ما اجازه بگیرد» .میگویم :برای چه؟! اگر فرمانروایی از آن شماست چرا خودتان بکار بر نمی خیزید؟! .اگر از آن شما نیست چه نیاز به اجازه است؟! ...آنگاه «حکومت عرفی» اگر «جائر» است چه سزاست که شما «اجازه» دهید؟! .شما که میگویید» :مردم باید به فقه جعفری کار بندند و این قانونها خلاف شرع است» ،تنها از راه «اجازه» چه نتیجه تواند بود؟! .اگر خواستتان آنست که همچنانکه هست باشد و یکتوده بزرگی قربانی مفتخواری شما گردند ،بهتر است آشکاره بگویید و سخن را کوتاه گردانید.
پس از همه اینها ،شما که یکتن و دو تن نیستید .دولت از کدام یکیتان اجازه گیرد؟! ...آیا نه آنست که اگر یکیتان اجازه داد دیگران گردن نخواهند گزاشت و نتیجه ای بدست نخواهد آمد؟!...
در پایان همه ،چنین انگاریم که دولت از همگی علمای بنام اجازه گرفت ،آیا شما از گرفتن زکات و مال امام چشم پوشیده دستور خواهید داد که مردم آنها را به دولت پردازند؟! ...اگر با اجازه ،دولت از »جائری« بیرون تواند آمد ،آیا شما خود را کنار کشیده مردم را به او باز خواهید گزاشت؟! ...آیا از دو دل گردانیدن مردم دست خواهید برداشت؟!...
پنجم :زکات در اسلام بجای مالیات میبوده .اسلام خواسته بود که یک کشور بزرگی پدید آورد که در زیر سررشته داری یک خلیفه بسر برند و آن خلیفه بایستی پاسخده آسایش مردم باشد و همیشه به پیشرفت اسلام کوشد. بایستی یک دولت نیرومند و توانایی پدید آورد که در مرزها دسته های مجاهدان گمارد ،برای آسایش و ایمنی مردم به شهرها «قضات» فرستد و «شرطه» (اداره شهربانی) برپا گرداند .برای این کارها درآمدی بایستی .امروز دولتها مالیات میگیرند و آنروز اسلام زکات را گزارده بود .بهرحال زکات از آن خود خلیفه و برای «صرف جیب» او نبودی.
خود قرآن جاهای دررفت[۱۷] زکات را نشان داده :بایستی از آن به بیچیزان و درماندگان داده شود ،وامهای وامداران پرداخته گردد ،از «کافران» برای «جهاد» مزدور گرفته شود (المؤلفه قلوبهم) .از بازمانده هم بخش بزرگی در راه جنگ با دشمنان و برای سپاه آرایی و افزارخری و مانند اینها بکار رود.
همچنین «مال امام» که بنام خود امام است به امامی سزیدی که امامت یا خلافت را در دست داشته آنرا راه برد. این خود مزدی به او که شبان و روزان خود را در آسایش کشور اسلامی بسر دادی ،شمرده شدی .کوتاه سخن آنکه چه زکات و چه مال امام در برابر کار و کوشش میبوده ،برای مفتخواری و مفتخوارپروری نمی بوده.
اکنون پرسش پنجم من آنست که شما ملایان که بکار کشورداری بر نمی خیزید و بیکبار خود را به کنار گرفته گامی پیش نمی گزارید ،زکات و مال امام را بِچه نام می گیرید؟! ...گرفتم که «خلافت اسلامی» یا سررشته داری یا فرمانروایی یا هر نامی که میگزارید ،از آن شماست ،ولی تا بکار نپردازید زکات و مال امام چگونه توانید گرفت؟! ...شما زکـات و مال امام را در چه راه بـکار میبرید؟! ...آیا کشـورداری میکنید؟! ...آیا به جـهاد میپردازید؟! ...آیا «مؤلفـه القلوب» می بسیجید؟! ...آیا به شهرها »قضات« و »شرطه« میفرستید؟! ...زکات و مال امام برای این کارهاست که شما هیچیکی را نمی کنید ،و من نمی دانم بِچه نامی پول از مردم در می یابید؟! ...از خودتان میپرسم:
آیا این «اکل بسُحت[۱۸]» نیست ؟!...
میدانم خواهید گفت :ما به مردم دین یاد میدهیم .میگویم :دروغست .شما چیزی یاد نمی دهید .آنچه را که مردم خودشان میدارند شما به نگهداری میکوشید .یک دستگاهیست که ساخته شده و شما پاسبانی می نمایید .شما تا آن اندازه سودجویید که تاکنون به مردم نگفته اید» :قمه زنی حرامست« .نگفته اید» :استخوانهای مردگان را از این شهر به آن شهر نکشید« .نگفته اید که مبادا چند تنی برنجند و از شما روگردانند.
آنگاه گرفتم که سخنتان راستست .که گفته زکات و مال امام برای دین یاد دادنست؟! .در کجا چنین چیزی نوشته شده؟!...[۱۹]
ششم :آن دعوی شما درباره سررشته داری و هر سخنی که میدارید ،در زمینه اسلام میبوده. اکنون که اسلام نمانده به آن دعوی شما چه معنایی توان داد؟!.
این به شما گران خواهد افتاد که میگویم اسلام نمانده و معنای آنرا نخواهید دانست .شما با آن ناآگاهی اینرا چگونه خواهید دانست؟! .اینست شما را به کتاب »در پیرامون اسلام« که به چاپ رسیده راه مینمایم .آنرا بخوانید تا بدانید اسلام بیکباره از میان رفته و آنچه مانده جز گمراهیها نیست که باید از میان برخیزد.
امروز کشوری بنام اسلام نمانده تا شما دعوی فرمانروایی کنید .امروز مسلمانان هر نژادی جدا گردیده و بنام همان نژاد کشوری پدید آورده .در همین ایران مردم بنام ایرانیگری میزیند نه بنام مسلمانی ،و اینست از عراقیان و مصریان و افغانیان و دیگران که همگی مسلمانند جدا گردیده اند ،ولی ارمنیان و آسوریان و جهودان و زردشتیان را که در ایرانند از خودشان میشمارند .آنگاه از سالهاست که در ایران قانونهای فرنگی روانست و قانونهای اسلامی به کنار گزارده شده .آیا اینها دلیل از میان رفتن اسلام نمی باشد؟!...
آری اگر شما توانید اسلام را بازگردانید و کشوری بنام آن دین برپا کنید ،دعوی سـررشتـه داری یا فرمانروایی نیز توانید کرد.
هفتم :پس از همه اینها از دویست سال پیش در اروپا و آمریکا مشروطه (یا سررشته داری توده) که بهترین گونه سررشته داریست آغاز یافته .من نمی خواهم در اینجا از مشروطه ستایش کنم و یا معنی راست آنرا که نمی دانید به شما باز نمایم .این چیزیست که در اینجا بیجاست .همین اندازه میگویم :این سررشته داری در سراسر جهان شناخته گردیده و ایران نیز با خونریزیهای بسیاری با شما و با دربار آنرا پذیرفته است .اکنون این دعوی شما با آن چه سازشی تواند داشت؟! ...شما درباره آن چه می اندیشید؟! .آیا چشم میدارید که ایرانیان سررشته داری توده را که پس از کوششهای بسیار بدست آورده اند رها کرده به پاس دعوی بسیار خنک و پوچ شما بار دیگر به زیر فرمانروایی خودکامانه[۲۰] روند؟! .آیا چنین چشمداشتی بسیار بیخردانه نیست؟!.
اینهاست پرسشهایی که من از ملایان میکنم .اینهاست ایرادهایی که به دعوی آنان میگیرم.
کوتاه سخن آنکه دعوی ملایان درباره سررشته داری:
نخست :بیکبار بیپاست و بنیادی جز زورگویی نمی دارد.
دوم :چیزیست که نتواند بود و نشدنیست.
سوم :خود ملایان تنها به دعوی بس کرده بیش از این نمی خواهند که یکسو زکات و مال امام از مردم گیرند و به دستگاه مفتخواری خود رونق دهند ،و یکسو دولت را همیشه ناتوان نگه داشته جلو نیرومندی آنرا گیرند.
بسیاری از آنان این راه را نافهمیده پیش گرفته کورکورانه می پیمایند ،و از بس ناآگاه و نافهمند زیان آنرا که به این بزرگی و به این آشکاریست ،در نمی یابند.
یک جمله گویم :دعوییست که پایه آن زورگویی و بیشرمی ،و نتیجه اش مردم آزاری و بدخواهی میباشد.
نمیدانم ملایان به این ایرادها چه خواهند گفت؟! ...نمی دانم آیا به خود آمده زشتی کارشان را خواهند دریافت؟! .نمی دانم آیا خدا را به یاد آورده شرمی خواهند کرد؟!...
بارها دیده ایم که در چنین هنگامی به هایهوی برخاسته مردم عامی و پیره زنان تیره مغز را برآغالانیده[۲۱] بکار می اندازند ،یا به دولت روآورده داد میخواهند ،یا بیکبار خود را به خاموشی زده نادیده و ناشنیده می انگارند ،و همانا در این هنگام نیز به آن رفتارها خواهند برخاست.
اینست مینویسم که هیچیکی از اینها سودی نخواهد داشت .ما را چه هایهوی شما و چه قارقار کلاغان. به دولت نیز رو آوردن نابجا و بیهوده است .دولت را در این باره کاری یا سخنی نتواند بود .قانون به او راه نداده .ما به کسی دشنام نداده و »توهینی« نکرده ایم .ایرادهایی گرفته ایم و پاسخهایی خواسته ایم .دولت را در این زمینه چکار است؟!.
آنگاه گرفتم که هایهوی بزرگی راه انداختید ،گرفتم که پای دولت را به میان کشیدید ،گرفتم که چند گاهی رفتید و آمدید ،گفتید و شنیدید و به خودنماییها پرداختید ،آیا با اینها ایرادهای ما از میان خواهد رفت؟! ...آیا به پرسشهای ما پاسخی خواهد بود؟! ...آیا همان رفتارها دلیل دیگری به بیپایی کیش و دعوی شما شمرده نخواهد شد؟! ...آیا همانها نشان دیگری از زورگویی شما نخواهد بود؟! ...چرا آن نمی کنید که بنشینید و با هم بسکالید و یکراه بخردانه پیش گیرید؟! ...چرا آن نمی کنید که نشستها برپا گردانیده سخنان ما را بخوانید و بفهمید و بیندیشید و به داوری خرد سپارید که اگر راستست بپذیرید ،و اگر راست نیست هر پاسخی میتوانید بنویسید؟!...
بهرحال ما به شما آگاهی میدهیم:
زوری به آن آشکاری را نتوان برتافت .بیست ملیون مردم را قربانی آز و هوس شما نتوان دید .ما شما را به داوری خوانده ایم .اگر پاسخهایی میدارید بگویید ،اگر نمی دارید به گمراهی خود خَستوان گردیده به راه آیید و از خدا آمرزش طلبید .اگر میگویید» :نه پاسخهایی میداریم و نه براه خواهیم آمد» پیداست که زورگوییست و پیداست که پاسخ زورگویی چه تواند بود.
چیزی را که میباید در پایان بنویسم آنست که برخی از این ملایان آرزومندند که ما را «تکفیر» کنند و «شریعت» خود را به «اجرا» گزارند» .یکی را به دیه راه نمی دادند خانه دهبان را میپرسید».
ما صد ایراد ریشه کن به کیش آنان میگیریم که به یکی پاسخ نمی توانند داد و باز با چنین خیره رویی پیش می آیند .ما میگوییم :کیش شما از ریشه تباه است و آنان میخواهند با همان کیش ما را «کافر» خوانند .در اینجاست که باید هرکسی به اندازه نادانی آنان پی برد.
باید به آنان گفت :بسیار دورید .شما معنی «کافر» یا بیدین را نیز نمی دانید .بیدین کسیست که خدای زنده را گزارده به مردگان هزار ساله پرستد .بیدین کسیست که خدای آفریدگار را نشناخته رشته کارهای جهان را به دست «حضرت عباس» و «جناب علی اکبر» و «امامزاده داود» دهد .بیدین کسیست که در برابر یک گنبدی گردن کج کند و به یک زنی که در زندگیش هیچکاره میبوده و در مْردگیش جز نام ،نشانی ازو در میان نیست ،روگرداند و بانگ بردارد» :یا فاطمه اشفعی لی عند اﷲ» .بیدین آن کسانیند که نام پاک آفریدگار را با صد ناپاسداری برند ولی چون نام امام ناپیدای پنداری به میان آید همگی بپاخیزند .بیدین آن کسانیند که پیشوایانشان «ان اﷲ خلقنا من اعلی علیین و خلق شیعتنا منا» گویند و آنان چنین گزافه ای را باور دارند و به مردم نیز یاد دهند .کوتاه سخن :شما چون معنی دین را نمی دانید معنی بی دینی را نیز ندانسته اید.
×××
در هنگام چاپ کتاب ،چون در روزنامه پرچم نامه امام علی بن ابیطالب را به معاویه به چاپ رسانیده و از ملایان در آن باره پاسخ خواسته بودیم ،از دو تن از ایشان پاسخی رسیده .یکی از توحیدی[۲۲] نام از تبریز ،دیگری از آقای محمد خالصی زاده از کاشان.
توحیدی مینویسد» :در آن نامه حضرت امیر (ع) با پذیرش و دریافت دشمن (مسلمات خصم) سخن رانده. یعنی میگوید :ای معاویه باور تو اینست که برگزیدن خلیفه مهاجرین و انصار راست و آنان هرکسی را برگزینند خشنودی خدا در آن خواهد بود .پس مرا نیز همان کسان برگزیده و بدانسان که به ابوبکر و عمر بیعت کرده بودند به من نیز بیعت کرده اند .ای معاویه ترا نرسد که نپذیری .خواست آن حضرت آن نبوده که راستی و یا کجی برگزیدن را روشن گرداند .بلکه میخواهد معاویه را به باور خود پاسخ دهد.«...
آقای خالصی زاده مینویسد» :حضرت امیر معاویه را الزام میکند .چون معاویه دلیلی بر خلافت ابوبکر و عمر و عثمان به جز اجتماع مهاجر و انصار و شوری ندارد و به همین در مکاتبات خود به حضرت امیر استدلال کرد، حضرت امیر الزاماً فرمودند همان کاری که برای خلافت ابوبکر و عمر و عثمان شد در خلافت من جاری گردید بنابراین معاویه به قول خود حق مخالفت با من ندارد در صورتیکه اعتراف به صحت خلافت ابوبکر و عثمان میکند». این نمونه ایست از پاسخهایی که ملایان به نوشته های ما توانند داد .ما میپرسیم :بِچه دلیل سخنی را از معنی آشکار خود بر میگردانید و چرا بر میگردانید؟! ...سخنی با آن آشکاری و روشنی چشده که شما آنرا نمی پذیرید و برای آنکه دست از گمراهی خود بر ندارید معنایش را دیگر میگردانید؟!.
یکی از کجرویهای پیشروان شیعه همین داستان گزارش (یا تأویل) میباشد . اینان هر سخنی را که با خواست خود ناسازگار یافتند از معنای آشکارش بیرون برند و به معناهای دیگری پیچانند .این از شیوه های کهن ایشانست و خود یکی از ایرادهای بزرگ میباشد.
این یکی از چیزهاییست که از باطنیان گرفته اند ،و ما چون در این کتاب از باطنیان سخنی نرانده بودیم از این ایراد نیز به شیعیان چشم پوشیدیم.
آخر بِچه دلیل شما سخنی را که امام علی بن ابیطالب گفته از معنی خود بیرون میبرید؟! ...امام علی بن ابیطالب سید باب یا بهاﺀ اﷲ نمی بوده که عربی را نیک نداند و در فهمانیدن خواست خود درماند؟! ...آیا امام علی بن ابیطالب نمی توانست همان جمله هایی را که توحیدی «فضولاً» از زبان او ساخته خودش بگوید؟!.
اگر خواست آن امام چنان بودی بایستی چنین بنویسد» :انک یا معاویه تزعم ان ابابکر و عمر و عثمان کانوا علی الحق و قد بایعنی القوم الذین بایعوهم علی ما بایعوهم و انک تزعم ان الشوری للمهاجرین و الانصار و هم قد اختارونی و بایعونی .«...پس چه بوده که چنین ننوشته؟!...
داستان شگفتیست :امامی به خلافت رسیده به یکی از فرمانروایان زیردست که در اندیشه نافرمانیست نامه میفرستد و با یک زبان ساده ای چنین مینویسد: » همان کسانی که به ابوبکر و عمر و عثمان دست داده بودند ،به من دست دادند» [۲۳]سپس از این گفته خود نتیجه گرفته مینویسد» :پس باشنده را نمیرسد که دیگری را برگزیند و نباشنده را نمی رسد که نپذیرد» [۲۴].سپس به استواری آن سخنان کوشیده مینویسد» :شوری مهاجران و انصار راست .آنان به هرکسی گرد آمدند و امامش نامیدند خشنودی خدا نیز در آن خواهد بود» .[۲۵]پس از آن به یک سخن دیگری پرداخته مینویسد» :اگر آن برگزیده از سخن مهاجر و انصار بیرون رفت و یک «بدعت» پدید آورد باید او را به راه بازگردانند و اگر نپذیرفت جنگ کنند»[۲۶].
سخنانی به این سادگی و روشنی چون با خواست خود ،سازنده نمی یابند بیکبار چشم پوشیده میگویند» :به پذیرش و یا دریافت دشمن سخن رانده!» .ما دوباره میپرسیم :بِچه دلیل سخنانی به آن روشنی را از معنی خود بیرون میبرید و بهر چه بیرون میبرید؟!...
اینکه آقای خالصی زاده مینویسد» :چون معاویه دلیلی بر خلافت ابوبکر و عمر وعثمان بجز اجتماع مهاجر و انصار و شوری ندارد و به همین در مکاتبات خود به حضرت امیر استدلال کرد «...که میخواهد بگوید امام علی بن ابیطالب این سخنان را در پاسخ نامه های معاویه نوشته است ،چیزیست که از پندار خود پدید آورده.
در نهج البلاغه که این نامه هست در عنوانش مینویسد» :من کتاب له الی معاویه» که میفهماند نخست آن امام به نامه نویسی برخاسته و این نامه را نوشته .از خود نامه هم جز این بدست نمی آید .همین نامه را در تاریخها نیز آورده اند و من آنچه به یاد میدارم از آنها هم جز همین فهمیده نمی شود .بهرحال آقای خالصی زاده به شیوه دیگران از پندار خود سخن رانده .هر چه هست این نامه ،چه نامه نخست بوده و چه در پاسخ نامه معاویه نوشته شده، به آن معنایی که این دو تن ،بعنوان گزارش گفته اند نتواند بود و نیست.
این پاسخدهندگان هر دو خطبه شقشقیه را پیش کشیده آنرا دلیلی برای خود شمارده اند .میگویند در آن خطبه امام علی بن ابیطالب از خلافت ابوبکر و دیگران ناخشنودی نموده.
میگویم :آن خطبه در تاریخ ها دیده نشده و راست بودنش در خور باور نیست .اگر هم بـاور کنیم بیش از گِـلِه گزاری نبوده و جز این را نمی رساند که امام علی بن ابیطالب در دلش خود را به خلافت شاینده تر از دیگران میشمارده ،و این جز از سخنانیست که شیعیان میدارند.
آنگاه چنانکه شما آن نامه را به گزارش کشیده میگویید برای «الزام خصم» نوشته است ،دیگران هم توانند آن خطبه را به گزارش کشیده بگویند :امام آنرا برای «تألیف قلوب» رافضیان که در کوفه بسیار میبودند گفته است. اگر کسی به چنین گزارشی در آن باره پردازد شما را هیچ پاسخی به او نخواهد بود .راهیـست که خودتـان بازکرده اید .به گفته عرب» :فلم بائک تجر و بائی لاتجر؟!».
در پایان ناچاریم بار دیگر یادآوری کنیم که این گفتگو ها از دین نیست .در دین جایی برای گفتگو از رخدادهای گذشته و آینده گشاده نمی باشد .در دین نامی از این کس و آنکس برده نمی شود .اگر راستی را بخواهند این خود بیدینیست که کسانی زندگانی خود را رها کرده از رخداده های هزار و سیصد سال پیش سخن رانند و میان مردگان دو تیرگی انداخته به هواداری از اینسو و آنسو به کشاکش پردازند .دین برای آنست که آدمیان تا به این اندازه از خرد دور نباشند و به این کارهای بیهوده نپردازند.
دین چنانکه گفته ایم «شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن به آیین خرد است» .هرکس که میخواهد در این باره نیک آگاه گردد کتاب «ورجاوند بنیاد» و دیگر کتابهایی ما را بخواند.
آنچه ما را به این گفتگو در اینجا ناچار گردانیده آنست که چنانکه گفته ایم ملایان دعوی سررشته داری میکنند و صد آشفتگی در زندگانی این توده پدید می آورند و چون دستاویز ایشان برگزیدگی امام علی بن ابیطالب به خلافت از سوی خدا و دیگر اینگونه سخنها میباشد ،ما برای آنکه بیپایی دعوی آنان را روشن گردانیم ناچار شده به این گفتگو ها درآمده ایم.
پانویس
- ↑ برای دانستن معنی درست مشروطه ،کتاب «مشروطه؛ بهترین شکل حکومت و آخرین نتیجه اندیشه نژاد آدمیست» نوشته شادروان کسروی، گردآورنده شادروان «محمدعلی پایدار» دیده شود.
- ↑ سهنده = برانگیزاننده احساسات ،محرک احساسات سهانیدن = برانگیختن احساسات ،متأثر گردانیدن (ویراینده)
- ↑ بیشوند = بی دلیل (ویراینده)
- ↑ پروا شود که این کتاب در سال ۱۳۲۳نوشته شده و اینکه چرا ملایان در سال ۱۳۵۷پس از ۱۳۰۰سال به یاد «حکومت» افتاده اند به گفتار دراز و جدایی نیازمند است که پیش از هر دلیلی میباید «خواست سیاست جهانی» را بدیده گرفت. (ویراینده)
- ↑ شادروانان سید عبداﷲ بهبهانی و سید محمد طباطبایی (ویراینده)
- ↑ رسد ( بر وزن سبد ) = سهم ،حصه (ویراینده)
- ↑ برای آشنا شدن با چنین رساله هایی پیوست آخر کتاب دیده شود. (ویراینده)
- ↑ برای آگاهی درباره پول هند پیوست آخر کتاب دیده شود (ویراینده)
- ↑ اند (بر وزن بند) = مقدار (ویراینده)
- ↑ روان گردانیدن ؛ روانیدن = به اجرا درآوردن ،جاری کردن (ویراینده)
- ↑ تقاص = تاوان گرفتن ،کینه جستن شرعی (ویراینده)
- ↑ و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواه احادیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجه اﷲ علیهم .
- ↑ مفترض = لازم ،واجب (ویراینده)
- ↑ « ای مشرکان این بتها جز نامهایی که شما و پدرانتان بر آنها نهاده اید چیز دیگری نیست و خدا هیچ دلیلی بر معبودیت آنها نازل نفرموده است«...
سوره النجم ( (۵۳آیه ۲۳مکی (ویراینده) - ↑ «انما الشوری للمهاجرین و الانصار فان اجتمعوا علی رجل و اتخذوه اماما کان ذلک ﷲ رضی».
- ↑ سکالش ( بروزن گشایش ) = مشاوره ،مشورت ،شور سکالیدن = مشورت کردن (ویراینده)
- ↑ دررفت ( آخشیج درآمد ) = خرج ،هزینه (ویراینده)
- ↑ اکل بسحت = خوردن به حرام ،حرام خواری اشاره به آیات ۶۲ ، ۴۲و ۶۳سوره مائده: (از ویراینده)
«سماعون للکذب اکالون للسحت» = «شنوندگانند دروغ را و خورندگانند حرام را»
«لو لا ینهیهم الربـانیـون و الاحبار عن قولهم الاثم و اکلهم السحت لبئس ما کانوا یصنعون» = «اگر علما و روحانیون آنها را از گفتار زشت و خوردن حرام باز ندارند( بلکه با آنها بخوردن مال حرام و رشوه شرکت کنند ) کاری بسیار زشت میکنند» .
به سخن دیگر :با دریافت پاره ( رشوه ) ،سخن و خواست قرآن را تحریف و تأویل میکنند . - ↑ رساله سید ابوالحسن اصفهانی در پیوست آخر کتاب دیده شود . (ویراینده)
- ↑ خودکامانه = از روی استبداد و خودرأیی (ویراینده)
- ↑ برآغالانیدن = تحریک کردن آغالیدن = شوریدن (ویراینده)
- ↑ برای شناختن نویسنده این نامه کتاب «در پاسخ بدخواهان» نوشته شادروان دیده شود. (ویراینده)
- ↑ انه بایعنی القوم الذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم
- ↑ فلم یکن للشاهد ان یختار و لا للغائب ان یرد .
- ↑ انما الشوری للمهاجرین و الانصار فان اجتمعوا علی رجل و اتخذوه اماما کان ذلک ﷲ رضی .
- ↑ فان خرج من امرهم بطعن او بدعه ردوه الی ما خرج منه فان ابی قاتلوه علی اتباعه غیر سبیل المؤمنین .