بخوانند و داوری کنند/گفتار سوم
گفتار سوم :
زیانهایی که از این کیش برمیخیزد
شیعیگری گذشته از آنکه با خرد ناسازگار است و از این راه ایرادهای بسیاری به آن توان گرفت ،به زندگانی نیز زیانهای فراوان میدارد ،و ما اینک برخی از آنها را در این گفتار یاد خواهیم کرد:
نخست: این کیش پیروان خود را به گمراهی انداخته از دین دور میگرداند .شیعیان خود را «فرقه ناجیه» نامیده دین را جز همان کیش خود نشناسند .ولی راستی به آخشیج[۱] آن میباشد و اینان بیکباره از دین بیرونند.
دین چیست؟ ...مردم معنی دین را نمیدانند و آنرا یکچیز بی ارجی وا می نمایند ،ولی ما دین را به یک معنای بسیار والایی میشناسیم.
دین یکچیز است» :شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن به آیین خرد».
لیکن از آن ،دو رشته نتیجه بدست آید :یکی «خدا را شناختن و به خواست او پی بردن و آیین او را دانستن» ،دیگری «آمیغهای زندگی را شناختن و آنها را بکار بستن و جهان را آباد گردانیدن و از آسایش و خرسندی بهره یافتن».
این دو رشته است هوده هایی که از دین بدست آید .ولی شیعیگری به وارونهٔ همه اینهاست .آنچه شناختن خدا و آیین اوست ،ما نشان دادیم که سران این کیش خدا را نشناخته و او را بسیار خوار داشته اند .نشان دادیم که چه گستاخیها با خدا کرده اند ،چه دروغهایی به او بسته اند ،چه ریشخندهایی سزا شمارده اند .گاهی خدا را پادشاه مغولی پنداشته اند که به نزدش میانجی باید برد .گاهی اسکندر مقدونیش دانسته اند که بهر چند تن کشته ،هزار سال سوگواری میخواهد .گاهی خود را یاوران او گردانیده اند .گاهی آفرش را به پاس هستی خود شمارده اند .از هرباره خدا و دستگاهش را افزاری برای پیشرفت کار خود گردانیده اند.
ببینید گستاخی را تا بکجا رسانیده اند» :هر که حسین را در کربلا زیارت کند مانندهٔ کسیست که خدا را در عرش زیارت کرده»» .با هستی امامست که زمین و آسمان پایدار میباشد و به پاس اوست که مردم روزی میخورند».
«هرکه بگرید و بگریاند و یا خود را گریان نماید[۲] بهشت به او بایا شود» .باید پرسید :چرا؟! .مگر گریستن به کشتگانی چکاریست و چسودی از آن تواند برخاست که خدا چنان مزدی دهد؟! ...چنین گزافه دهی از خدا چه سزاست؟!...
«هرکه به زیارت رود همه گناهانش آمرزیده گردد» .باید پرسید :پس دین چه می بایسته؟! ...سخن از نیک و بد و حلال و حرام چه میسزیده؟! .در جایی که با گریستن یا به زیارت رفتن هر گناهی آمرزیده شود و بهشت بایا گردد چرا کسی از گناه باز ایستد؟! .چرا در بند نیک و بد و حلال و حرام باشد؟!...
داستان مرگ اسماعیل فراموش نشدنیست» :خدا از گُزیر خود دربارهٔ اسماعیل بازگشت» .برای آنکه پرده به لغزش خود کشند به خدا نام پشیمانی نهاده اند .گستاخی بالاتر از این چه تواند بود؟!...
چنانکه گفتیم داستان امام ناپیدا و هرچه درباره زندگانی هزارساله و درباره پیدایش او و دربارهٔ بازگشت امامان گفته اند ،سراپا بیرون از آیین خداست.
آمدیم به شناختن آمیغهای زندگانی و کوشیدن به آبادی جهان که رشته دیگری از نتیجه های دینست، شیعیگری بیکبار از آنها بیگانه است .در این کیش نه سخن از نیکی زندگانی رود و نه پروایی به آبادی جهان شود. آموزاکهای[۳] آن جز اینها نمی باشد :جهان به پاس هستی «چهارده معصوم» آفریده شده .هرکسی باید آنان را بشناسد و یاوران خداشان داند ،نامهاشان از زبان نیندازد ،به دشمنانشان نفرین و دشنام دریغ نگوید ،به کشتگانشان سوگواری کند ،هر زمان که توانست به زیارت گنبدهاشان رود ،در آن جهان امیدمند به میانجیگریشان باشد .اینهاست آموزاکهای شیعیگری.
اینهاست دستورهای آن کیش و ما که در ایرانیم و در میان شیعیان زندگی میکنیم ،هوده این دستورها را در بیرون با دیده می بینیم .یک شیعی که در کیش خود پایدار است ،او را آرزویی جز روضه خوانی برپا کردن و یا به زیارت رفتن نمی باشد .دیگر کارها در دیده او بی ارجست.
این را در جاهای دیگری نیز نوشته ام :در سال ) ۱۳۳۶قمری؛ویراینده) که جنگ جهانگیر[۴] در میان میبود و گرانی نیز پیش آمد و میتوان گفت بیش از «سه یک»[۵] مردم را نابود گردانید ،در آن سال من در تبریز میبودم و آشکاره میدیدم که بیشتر توانگران دست بینوایان نمی گرفتند .خویشان و همسایگانشان که از گرسنگی میمردند، پروا نمیداشتند .مردگان که از بی کفنی به روی زمین می ماندند ،به روی خود نمی آوردند .بسیاری از آنان گندم یا خوار و بار که میداشتند نهان کرده به بهای بسیار گرانی فروخته پول می اندوختند .در آن میان تنها کاری که رواج می داشت بزمهای روضه خوانی برپا کردن میبود .سپس نیز که بهار رسید و راه عراق که از سالها بسته میبود بازگردید ،آنان با یک شادمانی به تکان آمدند و به آهنگ زیارت به بسیج پرداختند و کاروانهای انبوه پدید آورده راه افتادند.
بدتر از آن ،دو سال پیش رخ داد .در سال ) ۱۳۲۰خورشیدی) که روس و انگلیس سپاه به ایران آوردند و رضاشاه برافتاده سختگیریهایی که او دربارﺓ رفتن به عراق میداشت از میان رفت ، شیعیان ایران همه چیز را فراموش کرده ،در چنان هنگامی که سپاه بیگانه به کشور آمده و سرزمین ایران به میدان جنگ نزدیکتر شده (بلکه خود میدان جنگ گردیده) و بیم ها در میان میبود ،با صد خرسندی و شادمانی ،از هر سو رو به تهران آوردند و بیست و یکهزار تن ،پااوندی ۱۴۰ریال ارز خریده روانه کربلا و نجف شدند.
رضاشاه
(رضاشاه با جلوگیری از نمایشهای محرمی و از دیگر
نادانیها ،جایی در تاریخ شیعیگری برای خود باز کرده)
همین امسال آزمایش دیگری در کار است :سالها در ایران گندم و جو کم بها میبود و کشاورزان سختی میکشیدند و زیان میبردند .پارسال به شُوند جنگ و در سایه کمی غله بهای آن بسیار بالا رفت و امسال با همه فراوانی بالاست .اکنون کشاورزان که غله را به بیست برابر بهای سالهای پیش میفروشند ،بجای آنکه ارج این پیشآمد را بدانند و از پولهایی که بدست آورده اند کشتزارهای خود را بیشتر و بهترگردانند ،باغها پدید آورند ،چشمه هاشان
پاک گردانیده به آب بیفزایند ،برای زنان و فرزندان خود رخت خرند ،به چشمهای «تراخمی» بچگان خود پرداخته به نزد پزشک برند ،همه اینها را فراموش کرده تنها زیارت را به یاد می آورند .از هر دیهی گروهی کاروان بسته و ملای خودشان را همراه برداشته شادان و «صلوات» کشان راه می افتند.
همچنین بازاریان که در سایه بالا رفتن نرخها ،در این دو سال پولهایی اندوخته اند و بازرگانان که در سایه انبارداری و گرانفروشی ،به توانگری افزوده اند ،یگانه آرزوشان رفتن به کربلا و نجف (و یا به مکه) میباشد .بسیاری از آنان از دادن مالیات به دولت سر پیچیده با نیرنگ و رشوه گریبان خود را رها گردانیده به راه می افتند.
اکنون خیابان های تهران پر از روستاییان خراسان و مازندران و دیگر جاهاست که به آهنگ کربـلا به اینجا آمده اند و با آن رختهای پاره و چرک آلود دسته دسته در خیابانها میگردند .کار به جایی رسیده که دولت عراق که سالانه سود بـزرگی از آمدن و رفتن این دستـه ها ُبَرَد ،از دادن «ویـزا» خـودداری میکند .اینست بسیاری از ایشـان بی گذرنامه به راه می افتند و در مرز گرفتار میشوند و کسانی نیز گذرنامه میسازند که اکنون یکدسته شان در شهربانی در زیر بازپرسیند. اینست آرمان شیعیان .آنچه در آنان نتوان یافت به نیکی کشاورزی یا بازرگانی یا چیزهای دیگر کوشیدن ،و یا دلبستگی به توده و کشور داشتنست .از اینجاست که میگوییم :شیعیگری از هرباره به وارونه دینست.
یکی از آمیغهای ارجداری که دین یاد میدهد آنست که در جهان بیرون از آیین سپهر کاری نتواند بود .نتواند بود که کسی در این جهان باشد و هیچکس او را نبیند .نتواند بود که کسی هزار سال زنده بماند .نتواند بود که آفتاب از فرودگاه خود برآید .نتواند بود که مردگان به جهان بازگردند ...ولی دیدیم که شیعیگری پر از اینگونه کارهای بیرون از آیینست.
دیگری از آمیغهای ارجدار آنست که به هر کاری باید از راهش کوشید :بیمار را باید به نزد پزشک برد و درمان خواست ،به توانگری باید از راه کوشش رسید ،ارجمندی در میان مردم را باید با نیکوکاری یافت ...ولی شیعیگری همه به آخشیج این میگوید .یک شیعی هر »مرادی« دارد از گنبدها تواند گرفت.
از امامزاده داود ،از شاه عبد العظیم ،از معصومه قم تواند گرفت .چه رسد به گنبدهای امامان که والاتر و تواناتر میباشند.
دوم :یک گمراهی بزرگی در شیعیگری آنست که پنداشته اند خدا جهان را به پاس هستی «چهارده معصوم» آفریده .این خود گزافه بیپاییست .خدا جهان را به پاس هستی کسی نیافریده. خدا بالاتر از آنست که با آفریدگان خود مهر ورزد .بزرگتر از اینست که همچون پادشاهان هوسمند «گرامی داشتگانی» برگزیند .چنین گفته ای از هرکسی سرزده بیدین و دروغگو میبوده و نزد خدا روسیاه خواهد بود.
بنیادگزار اسلام یکتن همچون دیگران میبود .خدایش برگزید و به راهنماییش برانگیخت .برتری که پیدا کرد از این راه بود و برتری دیگری نمیداشت .این درباره آن پاکمرد است که برانگیخته خدا میبود .چه رسد به نوادگانش که هیچکاره میبودند.
بهرحال این باور با همه بیپاییش پایه ای در کیش شیعی بوده است و از آن ،دو زیان بسیار بزرگی برخاسته: یکی آنکه شیعیان «کسان پرست» بوده اند .دیگری اینکه جز به زمان امامانشان و به داستانهای ایشان ارج ننهاده به زمان خود بیگانه شده اند.
آنچه کسان پرستیست؛ یک شیعی باید دلش پر از مهر امامان خود باشد و به هیچ چیزی ارج نگزارد .اگر شما نیک سنجید اینان به پیغمبر نیز آن ارج را نمی گزارند.
پیغمبر در چهل سالگی به پیغمبری رسیده آنهم بایستی پیاپی جبرائیل بیاید و برود و دستورها بیاورد .ولی امامان از کودکی امام میبوده اند و بی آنکه نیازمند جبرائیل باشند همه چیز را میدانسته اند .در یاوری به خدا و گردانیدن جهان نیز آن توانایی و کوشایی که از امامان و از «حضرت عباس» نمایانست از پیغمبر نمایان نمی باشد.
در اندیشه یک شیعی گلهای باغ آفرش دوازده امام بوده اند و دیگران در برابر آنان دارای ارجی یا ارزشی نمی باشند و نخواهند بود .یک کسی هر چند که نکوکار باشد و در راه خدا به کوششها پردازد و جانفشانیها کند به پایه امامان نتواند رسید در جای خود ،که به پایه سلمان و اباذر و مقداد نتواند رسید .نیکی را آنان دریافته اند و جایی برای دیگران بازنمانده.
نیکان در جای خود که بدان نیز چنینند .یک شیعی ،ستمکاری جز یزید و ابن زیاد و شمر نشناسد .چنگیز که آنهمه خونها ریخته ،تیمور که آن کشتار ها را کرده ،صمد خان که آن بدنهادیها را نموده ،هیچ یکی به پایگاه یزید یا شمر یا ابن زیاد نرسیده است و نتوانستی رسید .جایگاه ستمگری را یزید و ابن زیاد گرفته اند و جا برای دیگران باز نمانده است .پس از هزار و سیصد سال هنوز به یزید «لعن» میخوانند ،ولی چنگیز و تیمور که آن همه خونها ریخته اند نامی از آنان در میان نمی باشد.
یک شیعی باید از هر چیزی ستایشی برای امامان خود و یا نکوهشی برای دشمنان ایشان پدید آورد و هیچ فرصتی را در این باره از دست ندهد .این بایای شیعیگری اوست .مثلا ابوبکر چون خلیفه شده و به منبر رفته و پاکدلانه به مردم چنین گفته» :و لیتکم و لست بخیر منکم» (من سررشته دارتان گردیدم در حالی که بهتر از شما نمیباشم) ،شیعی باید فرصت از دست ندهد و به آن گفته ابوبکر «و علی فیکم» بیفزاید تا دانسته گردد که ابوبکر با همه دشمنی که با علی میداشت به بزرگتری و برتری او می خَستُوید[۶] و این به پاس جایگاه او بوده که گفته» :من بهتر از شما نمی باشم».
یک جمله ای در کتابهاست :خدا به پیغمبر اسلام گفته» :لولاک لما خلقت الافلاک» (اگر تو نبودی این چرخها را نیافریدمی) .این جمله غلطست و همانا آنرا یکی از ایرانیان عربی دان ساخته است .در عربی بایستی گفت: »لو لا انت» .«...لولاک» غلطست و جز بنام «سجع سازی» با «افلاک» آورده نشده .چنین جمله دروغ و غلطی ،شیعه آنرا نیز به حال خود نگزارده و به آن نیز افزوده» :و لو لا علی لما خلقتک» (و اگر علی نبودی ترا هم نیافریدمی).
چنانکه گفتیم در این باره به آیه های قرآن نیز دست برده و هر کجا که زمینه ای دیده اند به آنها افزوده اند. هر تکانی که در جهان پیش آید و هر داستان بزرگی که رخ دهد شیعی باید بگردد و حدیثی پیدا کند تا نشاندهد که امامان آنرا از پیش آگاهی داده اند .این بایای شیعیگری اوست.
در سالهای اخیر که دانشهای اروپایی در ایران رواج یافت ،ملایان شیعه تنها بهره ای که از آن دانشها بردند این بود که بگردند و حدیثهایی پیدا کنند و آنها را به رخ جهانیان کشند و چنین گویند» :این را فلان امام آگاهی داده».
به نوشته هبه الدین (وزیر فرهنگ عراق) ستاره شناسی نوین تازگی نمیدارد و همه آنها در آیه های قرآن فهمانیده شده و در حدیثها یادش رفته است!.
به نوشته خالصی زاده «نیروی کشش» (یا قوه جاذبه) را امامان میدانسته اند و در گفته هاشان باز نموده اند و بسیار دور از دادگریست که اروپاییان آنرا از نیوتن انگلیسی نوشته اند!.
در این ده سال[۷] که ما به کوشش برخاسته ایم و سخنانی در زمینه زندگانی مینویسیم ،در سالهای نخست بسیاری از طلبه ها و دیگران می آمدند و چنین میگفتند» :اینها که در حدیثها هم هست ،شما چرا حدیث ذکر نمیکنید که مردم هم زودتر بپذیرند» .سپس چون از ما نومید شدند خودشان بکار پرداختند .بدینسان که ما هرچه مردم هم زودتر بپذیرند» .سپس چون از ما نومید شدند خودشان بکار پرداختند .بدینسان که ما هرچه نوشتیم آنان کتابها را گردیده از میان صد حدیث بی معنی یکی را ،که بیش یا کم ، مانندگی به گفته های ما میداشت پیدا کرده به رخ ما میکشیدند.
مثلا ما که در زمینه خرد ،هم با کیشها و هم با صوفیگری و خراباتیگری ،و هم با روانشناسی نوین در چَخِش میبودیم و در برابر همه آنها گفته های خود را با دلیلهای استوار روشن میگردانیدیم ،آنان حدیثی را به رخ ما میکشیدند» :خدا چون خرد را آفرید به او گفت جلو بیا ،آمد .گفت پس برو ،رفت .گفت با تست که کیفر خواهم داد ،با تست که پاداش خواهم داد».
این خود جُستاریست که آیا دین بهر مردم است یا مردم بهر دین میباشند .اگر راستش بخواهیم دین بهر مردم است .دین بهر آنست که آمیغهای زندگانی را به مردم یاد دهد و آنان را از گمراهی بیرون آورد .خدا چنین خواسته است که هر چند گاهی یکبار ،کسی را از میان مردمان برانگیزد و با دست او شاهراهی برای زندگانی به روی مردم بگشاید .دین بهر اینست. ولی در اندیشه شیعیان وارونه این میباشد .در اندیشه آنان مردم بهر دینند .به این معنی که خدا «چهارده معصوم» را آفریده و آنان را بسیار گرامی داشته و این جهان و مردمان را آفریده که آن گرامی داشتگان را بشناسند و جایگاه آنان را در نزد خدا بدانند و برای خشنودی خدا همیشه نامهای آنان را به زبان رانند و درودها فرستند و به روی گورهاشان گنبدهای سیمین و زرین افرازند و از راههای دور بدیدن آن گنبدها روند ،سرگذشتهای آنان را فراموش نساخته همیشه تازه نگهدارند ،با دشمنان ایشان همیشه دشمن باشند و نفرین و دشنام دریغ نگویند و پیداست که به پاداش این کارها در آن جهان به بهشت خواهند رفت و آب کوثر خواهند خورد و هر گناهی که کرده اند به پاس میانجیگری آن گرامیان ،آمرزیده خواهند شد .اینست فهمیده شیعیان.
در زمانهای باستان چون خواستندی از پهلوانانی ارجشناسی نشان دهند ،به یک نمایشی برخاستندی .بدینسان ش رو ،و دسته هایی در پشت سر ،و آن پهلوانان در میانه که یک کاروان بزرگی پدید آوردندی که دسته هایی در پی جا گرفتندی ،و به همان حال با موزیک و سرود به راه افتادندی ،و همگی ستایش آن پهلوانان کردندی ،و بدینسان سراسر شهر را گردیدندی.
در اندیشه شیعه دستگاه آفرش یک چنان نمایشی برای نشان دادن ارج و جایگاه «چهارده معصوم» میباشد. دسته هایی از پیش رو رفته و در میانه آن چهارده تن و بستگان و پیرامونیانشان آمده اند و از پشت سر نیز دسته هایی در کار آمدن و گذشتنند.
در سایه همین باور است که شیعیان زمان آن چهارده تن (صده های نخست اسلام) را بهترین زمانها شناسند و در پندار ایشان زمان هرچه میگذرد بدتر و بی ارجتر میگردد.
در سایه همین باور است که به زمان خود و پیشآمدهای این زمان ارج نگزارند و همه در بند زمان آن چهارده تن و پیشآمدهای آن زمان باشند.
مثلا امروز جنگ بسیار بزرگی در میان دولتهای اروپا میرود و هر توده ای باید از پیشآمد به تکان آید و در راه آینده خود به کوششهایی پردازد .ولی شیعی پروایی به اینها ندارد و چه بسا که به داستانش نیز گوش ندهد .لیکن شما اگر از جنگ صفین بگویید یا داستان مختار سرایید ،آنها را با دلخواه و خوشی بشنوند و خرسندی نمایند.
دولتهای آزمند اروپا آنهمه چیرگی به شرقیان می نمایند و سراسر کشورهای شرقی به زیر دست آنان افتاده. شیعی را به اینها کاری نیست و پروا نیز ننماید .ولی پس از هزار و سیصد سال هنوز داستان فدک را فراموش نکرده است و هر زمان که پایش افتد به گفتگو از آن پردازد و به ابوبکر و عمر و دیگران از بدگویی باز نایستد.
در سال ) ۱۳۳۰قمری؛ویراینده) که در تبریز با سپاه روس جنگ رفت و روسیان چیره در آمده شادروان ثقه الاسلام را با هشت تن دیگر ،به گناه دلبستگی به کشور و توده خودشان ،دستگیر کردند و روز عاشورا در سربازخانه به دار کشیدند ،در همان هنگام که آن هشت تن را بالای دار میفرستادند پیروان جعفر بن محمد در بازارها زنجیر میزدند و فریاد میکشیدند» :داد از ظلم یزید».
در شهریور ) ۱۳۲۰خورشیدی) که سپاهیان روس و انگلیس مرز ایران را شکسته به این کشور درآمدند ،در همانروزها من ناچار بودم به شیراز و بوشهر روم و در اتوبوس که نشستیم یکدسته نیز «زوار» نشستند که از مشهد بازمیگشتند .در میان راه نادانیهایی از آنان دیدم که ناگفتنیست .با آن گزندی که به کشور رسیده بود کمترین پروایی نمی داشتند و همه سخنشان از سفر خودشان و یا از سرگذشتهای راست و دروغ امامانشان میبود و پیاپی آواز برداشته «صلوات» میکشیدند .تنها یکبار سخن از پیشآمد کشور رفت که یکی چنین پاسخ داد» :اینها خواهند رفت .روسها در مشهد میگفتند :اینجا مملکت امام رضاست .ما نخواهیم ماند!».
از شیراز تا بوشهر با دسته دیگری دچار بودم که اگر نادانیهای ایشان را بنویسم سخن به درازا خواهد کشید. یک مدیر دبستانی به دیگران دستور میداد» :شش قل هواﷲ بخوانید و به شش سوی خود بدمید و از بمب و از هیچ چیز نترسید!» .در میان راه جز«صلوات» کاری نمی داشتند و گاهی نیز بدنهادی نشان داده آواز برمیداشتند» :به هر سه خلیفه ناحق.«!...
از گفتن بی نیاز است که چنین مردمی ،با این بی پروایی به آمیغهای زندگانی و بیگانگی به زمان خود، سرنوشتی جز درماندگی و بدبختی نتوانند داشت و این سزای نادانی و گمراهی ایشانست که همیشه توسری خور بیگانگان باشند .اگر راستی را بخواهیم شیعیان با این گرفتاریهاشان مردم زمان خود نیستند .بلکه مردگان هزار و سیصد ساله اند که به زندگان در آمیخته اند .اینست راه زندگانی را نمی شناسند.
اگر مثلی خواهیم باید گفت داستان اینان داستان آنمردیست که چشمش نادرست باشد که پیرامون خود و زیر پایش را نبیند ولی در یکفرسخی دیهی را تواند دید و بکارهای آنجا تماشا تواند کرد؛ پیداست که چنین مردی با آن چشم شگفتی ،زندگی نتواند کرد .زیرا چون پیرامون خود را نمی بیند به هنگامیکه در یک فرسخی به تماشای آن دیه سرگرم است ،ناگهان لغزیده از پا خواهد افتاد و یا به چاهی فرو خواهد رفت .این بدبختیها که امروز گریبانگیر شرقیان میباشد و آنان را به زیردستی غریبان کشانیده ،نتیجه همین نادانی و ماننده های آنهاست.
میدانم کسانی ایراد گرفته خواهند گفت :در زمان صفویان که ایرانیان همگی در کیش شیعی میبودند پس چگونه به آن جنگهای بزرگ برخاستند و کشور را نگه داشتند؟! .چگونه به آن فیروزیها رسیدند؟!...
میگویم :
نخست :در زمان صفویان شیعیان شیفته روضه خوانی و زیارتِ تنها نمیبودند ،و بکارهای کشور نیز می پرداختند و دلیلش همانست که در راه نگهداری آن به جانفشانی برمیخاستند.
دوم :زمان صفویان جز از زمان ماست .در آن زمانها توده ها را اختیاری نبودی و پادشاهان توانستندی آنان را چنانکه می خواهند راه برند و به هر کاری وا دارند .در آن زمان نیز جربزه و غیرت شاه اسماعیل و شاه تهماسب و شاه عباس می بود که از ایرانیان شیعی، جنگجویان پدید می آورد .آنگاه چنانکه در جای دیگری به گشادی نوشته ایم شاه اسماعیل و جانشینان او ،نه از ایرانیان ،بلکه از ایلهای ترک سود میجستند که مردانِ بیابانی ِ جنگجویِ غیرتمندی میبودند و از شیعیگری جز جنگ با سنیان را یاد نگرفته بودند.
سوم :در زمان صفویان ایرانیان در برابر خود ،عثمانیان و ازبکان را میداشتند که چندان برتر نمی بودند .ولی امروز در برابرشان اروپاییان را میدارند که بسیار برتری پیدا کرده اند.
چهارم :در زمان صفویان جهان حال دیگری میداشت و امروز حال دیگری میدارد .امروز زندگانی تنها با جنگ و شمشیر زدن نیست و هر توده ای باید در همه کارهای زندگی دلبستگی از خود نشان دهد و همه هوش و پروای خود را در راه نیکی زندگانی بکار اندازد ،وگرنه از دیگران پس افتاده نابود خواهد گردید .زمان صفویان با این زمان از هر باره جداست.
سوم :یکزیان شیعیگری که میباید جداگانه شمارم ،گستاخی پیروان آن کیش به دروغگوییست. دروغگویی که از بدترین گناهانست اینان در راه کیش خود پرهیز ندارند و آن را گناه نشمارند. از نخست چنین میبوده و اکنون نیز چنانست.
مثلا درباره امام ناپیدا گذشته از دروغهای دیگر ،چنین گفته اند» :دو شهری هست بنام جابلقا و جابلسا ،یکی در مشرق و دیگری در مغرب ،و امام ناپیدا در آن دو شهر میباشد» . اکنون که همه جای کرﺓ زمین شناخته شده شما از ملایان بپرسید :جابلقا و جابلسا کجاست؟! ...از شهرهای کدام کشورهاست؟!.
امام ناپیدا که میدانیم داستانش چیست ،کسان بسیاری گفته اند که او را دیده اند و هریکی داستانی سروده اند. یکی از ملایان نیز (حاجی میرزا حسین نوری) آنها را گرد آورده و کتابی ساخته ،کتابی که سراپا دروغست.
از گنبدهای امامان در کربلا و نجف و مشهد بارها دعوی «معجزه» کرده اند .پیش از زمان مشروطه در هر چند سال یکبار ،از کربلا یا نجف آگاهی رسیدی :فلان شب نور باران شده ،فلان کور بینا گردیده ،فلان لنگ پا گرفته. اینها را با تلگراف آگاهی دادندی و در شهرهای ایران چراغان رفتی .باید از جنبش مشروطه خواهی در ایران و عثمانی خشنود بود که جلو این «معجزه» سازیها را گرفت.
هرکسی که از ایرانیان یا از دیگران به کربلا رود و بیاید کمتر رخدهد که دروغهایی همراه نیاورد .زمانیکه خردسال میبودم بارها شنیده بودم :در کربلا مرغی هست آشکاره گوید» :کشته شد حسین!» دروغی به این آشکاری بسر زبانها میبود و کنون هم هست.
در مشهد بارها دیده شده دو سه تن خودشان سنگی را غلطانیده به صحن آورده و آنگاه گفته اند» :سنگ به زیارت آمده». این بازی را بارها به میان آورند و کسی از ملایان و دیگران ایراد نگیرد .زیرا چنین گویند: «باعث استحکام عقیده عوامست!!».
در سال ) ۱۳۰۷خورشیدی) که یک ماه در مشهد میزیستم بارها این بازی را با دیده دیدم .روزی پرسیدم» :این سنگ خودش آمده است؟ «...پاسخ دادند» :آری خودش به زیارت آمده .خیلی سنگها می آیند!» .گفتم :از کدام در آمد؟! .آیا به زمین میغلطید یا در هوا میپرید؟! .در اینجا درماندند و یکی از ایشان چنین گفت» :ما آنهاش ندیدیم. اینجا دیدیم به زیارت آمده!» .چون ژاندارمی در پشت سرم می ایستاد چنین پاسخی دادند ،وگرنه رفتار دیگری کردندی.
این شیوه ایشانست که «معجزه» سازند و اگر کسی نپذیرفت و به چون و چرا پرداخت «ایمان» او را سست دانند و یا نام «بابی»[۸] به رویش گزارند و به آزارش کوشند .در اندیشه آنان هرچه درباره امامان گفته شود باید پذیرفت. بایای شیعیگری درست ،همینست.
در سال ) ۱۳۳۰قمری؛ویراینده) که روسیان توپ به گنبد مشهد بستند و جاهای گلوله تا دیرگاهی میماند که من خود آنها را دیدم در بسیاری از شهرها چنین میگفتند» :گلوله ها بازگشته به میان خودشان افتاده است». هنوز این دروغ از میان نرفته است و باز هم توان شنید.
تاکنون بارها این دروغ را به میان انداخته اند :روز عاشورا یا فلان شب قتل ،فلانمرد که با بهمان زن درآمیخته بوده بهم چسبیده اند و جدا نمی توانند شد .این را کوششی در راه کیش خود میپندارند که چنین دروغهایی را بسازند و بپراکنند.
آنچه من به یاد میدارم یکبار این دروغ را ،در محرم در باکو به میان انداختند .من خردسال میبودم داستانش را در تبریز شنیدم» :حاجی رضا نامی با یک زن روسی روز عاشورا درآمیخته و هر دو بهم چسبیده اند» .شیعیان به یکدیگر مژده میدادند و داستان را با پر و بال بیشتری باز میگفتند .شکوهی مراغه ای همین داستان را بشعر کشیده و چاپ کرده است .یکبار نیز امسال در رمضان در تهران آنرا به میان آوردند» :یک سرباز هندی یا آمریکایی در شهرنو با یک زن بدکاره شب بیست و یکم رمضان درآمیخته و بامداد که بیدار شده اند هر دو بهم چسبیده بوده اند که ناچار به بیمارستان برده اند».
این دروغ را چندان پراکندند که در روزنامه ها نوشته شد و گروه انبوهی در برابر بیمارستان گرد آمدند و هرچه گفته میشد دروغست و چنان چیزی نبوده باور نمیکردند .بدتر از همه این میبود که بیشتر کسانیکه از جلو بیمارستان بازمیگشتند؛ اگر کسی میپرسید میگفتند» :آری بوده است .من خودم دیدم!» .دروغی به این آشکاری را میگفتند و شرمنده نمی شدند.
چون در پندار شیعیان ،امامان همه کاره دستگاه خدایند .هرگونه گزافگویی و گزاف اندیشی دربارﺓ آنان سزاست .هر کاری از آنان شدنیست) .به گفته ملایان ممکن الوقوع است) .اینست اگر هم رخ نداده باشد دروغ شمرده نخواهد شد .این شدنیست که امام کوری را بینا گرداند . اینست اگر چنان معجزه ای ساختند و پراکندند دروغ نخواهد بود .بلکه چون «نشر فضایل ائمه است و باعث استحکام عقیده عوام باشد مستحسن است!!».
در عالم آرای عباسی درباره شاه تهماسب یکم مینویسد» :مولانا محتشم کاشانی قصیده در مدح آن حضرت... بنظم آورده از کاشان فرستاده بود ...فرمودند که من راضی نیستم شعرا زبان به مدح من آلایند .قصاید در شأن حضرت شاه ولایت پناه و ائمه معصومین علیهم السلام بگویند ،صله اول را از ارواح مقدسه حضرات و بعد از آن از ما توقع نمایند .زیرا که به فکر دقیق و معانی بلند و استعاره های دور از کار در رشته بلاغت درآورده به ملوک نسبت میدهند که به مضمون (از احسن اوست اکذب او) اکثر در موضع خود نیست .اما اگر به حضرات مقدسات نسبت نمایند ،شأن معالی نشان ایشان بالاتر از آنست و محتمل الوقوع است».
اینست راز آن دروغگوییها و معجزه سازیها .از آنسوی کیشی که بیپاست پیروان آن ناچارند که با دروغها آنرا نگه دارند .در این باره بهاییگری و صوفیگری با شیعیگری همراه است .بهائیان و صوفیان نیز به دروغسازی گستاخ باشند .دیواری که بی بنیاد است باید آنرا با ستونهایی از اینور و آنور سر پا نگاهدارند.
شما اگر با یک شیعی (یک شیعی که عامی نباشد) به گفتگو پردازید ،خواهید دید همه به آن میکوشد که شکست نخورد و پشتش به زمین نیاید و اینست پیاپی دروغها میگوید .مثلا شما اگر بگویید :علی با ابوبکر و عمر راه رفت و به دشمنی برنخاست ،گوید» :تقیه میکرد» .اگر گویید :با عمر خویشاوندی کرد و دختر خود را به او داد، گوید» :جنیه فرستاد» .اگر گویید: ابوبکر و عمر در زمان ناتوانی اسلام به آن گرویدند و این دلیلست که از روی پاکدلی مسلمان بودند ،گوید :آنان پیش کاهنی رفته و ازو شنیده بودند که اسلام پیشرفت خواهد داشت و به آن امید به اسلام گروش نشان دادند .اگر گویید :حسن بن علی با داشتن نیرو خلافت را از دست داد و حسین بن علی با نداشتن نیرو به طلب آن برخاست ،گوید» :به هریکی از امامان لوحی از آسمان آمده بود که بایستی از روی آن رفتار کنند« .هرچه گویی پاسخ دهد و در هیچ جا نایستد .یک شیعی باید پافشارد و نگزارد به ایمانش رخنه ای رسد .باید پافشارد و کیش خود را نگه دارد.«
روزی با یکی می گفتم :داستان رفتن عمر به در خانه علی و گزاردن او دختر پیغمبر را میانه در و دیوار که روضه خوانها میسرایند و مردم را میگریانند ،از ریشه دروغست و دلیل آورده میگفتم :بچه ای که در شکم مادر میبوده چه نیاز بنام میداشته؟! .آنگاه که دانسته بود پسر است تا «محسن» نام دهد؟! .سخنم به پایان نرسیده پاسخ داد و چنین گفت» :پیغمبر خبر داده و خود او نامش را محسن نهاده بود» .گفتم :این در هیچ کتابی نیست ،شما از کجا میگویید؟! .گفت» :در کتاب نباشد من از عقل خودم میگویم!».
چهارم :میباید از داستان گریه و روضه خوانی نیز جداگانه سخن رانیم .این نیز زیانهای بسیاری را در پی دارد.
چنانکه گفتیم نخست از این راه سودجویی سیاسی میکرده اند ،به کسی که ستم رسیده مردم دلهاشان سوزد و خواهان و ناخواهان ،هواداری ازو نمایند .از اینرو سران شیعه از ستمدیدگی حسین بن علی به پیشرفت کار خود می افزوده اند.
چیزی که هست در آن زمانها ،کار تنها «شعرهایی خواندن و گریستن» میبوده که سالی یکبار و دوبار به آن میپرداخته اند .در زمان خود امامان بیش از این سراغ نمی داریم .سپس در تاریخها می بینیم که در زمان خاندان بویه در بغداد روزهای عاشورا تکانی هم در شیعیان پدید می آمده و نمایشی میرفته.
پس از آن یادی در کتابها در این باره نمی بینیم تا از زمان صفویان دوباره آغاز یافته است .ملا حسین کاشفی کتابـی درباره داسـتان کربـلا بنام «روضـه الشهداﺀ» نوشته بوده و کسانی در نشست ها از آن خوانده ،مردم را می گریانیده اند و همانا نام «روضه خوان» از همانجا پیدا شده است.
گویا نخست نشستهای ساده ای از سوی مردم برپا میشده .ولی سپس شاه و پیرامونیان او بکار برخاسته اند و توان گفت که در روزهای عاشورا برخی نمایشها از جمله شبیه سازی میرفته است.
از آنزمان آگاهی کمتر است .ولی چون به زمان قاجاریان میرسیم که نوشته های جهانگردان اروپایی در دستست می بینیم دستگاه بزرگی در میان می بوده و در ایران و هندوستان و قفقاز و دیگر جاها در دوازده روز محرم ،روضه خوانی های بسیار میشده و سینه زنی و قمه زنی و شاه حسینی از همان زمانها شناخته میبوده.
هرچه هست در زمان ما روضه خوانی و نمایشهای محرمی یک گرفتاری بزرگی برای ایرانیان گردیده و این میدان بی اندازه پهناور شده بود .در شهرهای بزرگ شماره روضه خوانها از دویست و سیصد گذشتی ،و بسیاری از آنان از آن راه ،داراک اندوخته ،توانگر بودندی .برخی نیز به دربار بستگی داشته لقبهایی ـ از سلطان الذاکرین، ملک الذاکرین و مانند اینها ـ یافتندی .در سراسر سال روضه خوانیها رفتی .اگر کسی درگذشتی و یا از سفر آمدی و یا عروسی کردی و یا خانه تازه خریدی و یا فرزندی پیدا کردی ،در خانه خود روضه خوانانیدی .هر توانگری سالانه ده روز یا بیشتر نشست برپا کردی و درِ خانه اش را به روی مردم گشادی .کمتر نشست بودی که روضه ای خوانده نشود.
شیعی بافهم و باور ،کسی بودی که اگر پدرش مرده به حسین گرید ،اگر برادرش درگذشته یاد عباس برادر حسین کند ،اگر پسر جوانی از دستش رفته علی اکبر را به یاد آورد ،اگر عروسی کند روضه از عروسی قاسم خواناند .یک زن شیعی بایستی همیشه یاد از زینب و ام کلثوم کند و هر اندوهی که رخ دهد آنرا به کنار گزارده به اندوه خواهران و زنان حسین گرید .این دستوری میبود که پیشوایانشان داده بودند «و علی الحسین فلبیک الباکون و لیندب النادبون».
از آنسوی چون محرم رسیدی بسیاری از مردم رخت سیاه پوشیدندی و از همان روز نخستین در تیمچه ها و کاروانسراها و در خانه های مجتهدان و بزرگان دستگاه سوگواری درچیده[۹] شدی .در همه جا روضه خوانیها آغاز یافتی .بازار روضه خوانان بسیار گرم شده هریکی سوار اسب یا خر از اینجا درآمده به آنجا شتافتی .در هرجایی روضه خوانان همینکه یکی از منبر پایین آمدی آن دیگری بالا رفتی.
در همان هنگام از هر کویی دسته ای راه افتادی .سینه زنها ،عربها ،زنجیر زنان ،هر گروهی دنبال دیگری را گرفته ،درفشهای[۱۰] بسیار جلو انداخته ،با طبل و شیپور (و یا بی آنها) نالان و مویان به راه افتادندی .در بازارها گردیده و به تیمچه ها و خانه های مجتهدان و بزرگان رفته بدینسان روز را به پایان رسانیدندی .هنگام شام در هر کویی و کوچه ای ،دسته شاه حسینی راه افتادی .سپس نیز در هر مسجدی روضه خوانی رفتی.
از روزهای هشتم یا نهم «شبیه» نیز درآمدی .شمر و یزید و حسین و عباس و علی اکبر و قاسم و زین العابدین بیمار و زینب و ام کلثوم و سکینه به روی اسبها در بازارها گردیدندی .در تبریز روز نهم «شیر» آوردندی که خود داستانی داشتی.
روز دهم یا عاشورا «دیوانگی!» بالا گرفتی .از آغاز روز صد دسته شاه حسینی راه افتادی .از هر کوی و کویچه قمه زنان با سرهای شکافته و کفنهای سفید خون آلود بیرون آمدندی .مردم قره باغ در تبریز و تهران «قفل به تنان» آوردندی.
دو تن قفل به تن
مردان به تماشا ایستاده گریه کردندی .بسیاری از قمه زنان به خودنمایی ،چندان زدندی که افتاده از خود رفتندی و سالانه چند کس با این آسیب درگذشتندی .
در بسیاری از شهرها روز عاشورا «نخل» گردانیدندی .یک چیز بسیار بزرگ و سنگینی از چوب ساخته «نخل» نامیدندی .هر کویی نخلی داشتی و در آن روز بیست و سی تن یا بیشتر به زیرش رفته آنرا برداشتندی و در کوچه ها گردانیدندی ،و چون دو نخل بهم رسیدی به یکدیگر راه نداده به پیکار برخاستندی و سر و روی همدیگر را خَستندی [۱۱].گاهی نیز خون ریختندی.
در شهرهایی که دو تیرگی حیدری و نعمتی از میان نرفته بود هر ساله در روز عاشورا پیکار به میان افتادی و سرها شکسته و تن ها کوفته شدی.
از این نادانیها چندان بودی که اگر کسی بشمارد و داستان همه را بنویسد یک کتاب بزرگی باشد .این نادانیها در ایران رواج میداشت تا رضا شاه پهلوی جلو گرفت که ده سال بیشتر ،کم نشانی از این نمایشها دیده شدی .ولی چنانکه میدانیم پس از رفتن او دولت به جلوگیری نمی کوشد و ملایان میکوشند که بار دیگر آنها را رواج دهند و چنانکه میشنویم در بسیاری از شهرها آغاز یافته و در محرم همان نمایشها به میان می آید.[۱۲]
چنانکه گفتیم این کارها زیانهایی را در پی میداشت و اینک آنها را فهرست وار به کوتاهی میشماریم:
۱ـ داستانی که هزار و سیصد سال پیش رخ داده به آن پرداختن و به گریه و سوگواری برخاستن از خرد روگردانیدن و آن را لگدمال ساختنست .اینکه پنداشته اند که خدا از این گریه و زاری خشنود گردد و پاداشها خرُدانه باشد و سودی از آن برخیزد .گریه و دهد نادانی دیگری از آنان میباشد .خدا از کاری خشنود گردد که بِمویه به یک داستان کهن هزار ساله چسودی تواند داد؟! ...چرا خدا به آن پاداش دهد؟!...
شگفتست که بازماندگان حسین خودشان پس از یکی دو سال ،پیشآمد را فراموش ساختند و به زندگی پرداختند .چنانکه گفتیم علی بن الحسین با یزید آشتی کرد و با او دوستی نمود .سکینه دختر حسین که به گفته روضه خوانان در ویرانه شام مرده است و باشد که شیعیان به این مرگ او خروارها اشک ریخته اند ،سالها پس از آن زیسته و زن مصعب بن زبیر شده بود که سپس نیز زن عبدالملک بن مروان گردید و با خوشیها زندگی بسر داد.
ولی شیعیان پس از هزار و سیصد سال آن داستان را فراموش نمی کنند و آیا این دلیل روشنی به سبکمغزی و بیخردی یک مردمی شمرده نخواهد بود؟!...
۲ـ به سینه زدن ،زنجیر به تن کوفتن ،گِل به رو مالیدن ،خاک به سر ریختن ،سر خود شکافتن ،جُستن و افتادن ،نعره ها کشیدن و اینگونه کارها جز نشان دْژخویی و بیابانیگری نیست. شیعیان اینها را هنری پنداشتندی و اگر در میان تماشاچیان یک یا چند تن اروپایی بودی بنام خودنمایی ،بیشتر کوفتندی و زدندی و بلندتر نعره ها کشیدندی .ولی راستی آنست که همین نادانیها و مانندهای آن دستاویز به دست اروپاییان داده که ایرانیان و دیگر شرقیان را »نیمه وحشی« شمارند و به زندگانی آزاد شاینده ندانند.
اروپاییان از سالها کوشیده اند که شرقیان را در نادانیها و دْژخویی هایی که میداشته اند و میدارند پایدار گردانند و از این رفتار دو نتیجه خواسته اند :یکی آنکه شرقیان در سایه همین نادانیها ،ناتوان و درمانده باشند و به آسانی گردن به یوغ چیرگی آنان گزارند .دیگری اینکه بهانه در دست باشد و به »نیکخواهان جهان« که در اروپا نیز فراوانند پاسخی توانند داد.
یک تن قفل به تن
دو تن از شرقشناسان که یکی مسیو ماربین آلمانی و دیگری دکتر جوزف فرانسه ای بوده ،در کتابهای خود از کیش شیعی و از این نمایشهای شیعیان ستایشها نوشته اند ،و اینها عنوانی به دست ملایان داده که آن دو نوشته را که به فارسی ترجمه شده در دفتری بنام «سیاست الحسینیه» به چاپ رسانیده اند .ولی ما نیک میدانیم که این شرقشناسان از کارکنان سیاسی میباشند و نوشته هاشان جز از راه فریبکاری نیست.
به گفته مسیو ماربین نصیر الدین توسی کار بسیار نیکی کرده که در زمان تاخت مغولان و در چنان هنگام گرفتاری ،کینه شیعی و سنی را فراموش نساخته و مغولان را بسر بغداد برده و کینه از دشمنان خاندان علی جسته است .این بوده آرزویش که شیعیان همیشه چنان باشند و هیچگاه کینه سنیان را از دل بیرون نکرده بکارهای دیگری نپردازند.
به گفته دکتر جوزف؛ شیعیگری در نتیجه روضه خوانی پیشرفت بسیاری کرده ،و او آرزومند میبوده که شیعیان در این راه ،پیشرفت را از دست ندهند و به شماره شیعیان (که بکار سیاست اروپایی نیک میخورند) بیفزایند.
۳ـ گذشته از آنکه گریه و ناله سهشها را فرو نشاند و آتش غیرت را خاموش گرداند ،آنهمه روضه خوانیها و دسته بندیها که مردم را سرگرم میساخت ،بیگفتگوست که از پرداختن بکار زندگانی باز میداشت .بدبختیهایی که گریبانگیر ایرانیان شده و بدینسان درمانده و بونشان گردانیده شُوندهای بسیار داشته و بیگمان یکی از آنها این بوده .مردم بجای آنکه از پیشآمدهای جهان و از پیشرفتهایی که در دانشها و دیگر زمینه ها رخ داده بود آگاه باشند و یا به اندیشه کشور و توده پردازند ،به آن نمایشهای بیهوده پرداخته اند .این نتیجه آن سرگرمیست که می بینیم که از دست آزمندان اروپا مشت میخورند و از ستم یزید مینالند.
زنـان ایران که از همه جا نـاآگاهند و کمترین دلبستگی به کشور و زنـدگانی توده ای نمی دارند و از درس خواندگان نیز هوش و فهمی در این باره دیده نمی شود ،شـُوندش جز این نبوده که بیشتر زمان را در روضـه خوانیها بسر برده و هوش و جربزه خود را در آن راهها بکار انداخته اند[۱۴].
۴ـ این داستان گریه و زیارت با آن پاداشهایی که نوید داده شده زیان بسیار بزرگ دیگری را دربرمیدارد و آن اینکه شیعیان به بدکاری گستاخ باشند.
باید دانست که مردم عامی درباره نیک و بد ،فهم و بینشی را که میبایست ندارند و یکچیز که بد است (مثلا دزدی) آنان درباره اش تنها این را دانند که گناهست و مایه خشم خدا باشد و بدکاره (یا دزد) به دوزخ خواهد رفت و یگانه جلوگیرشان همان ترس دوزخ میباشد.
از اینکه بدیها زیان به زندگانی رساند و مایه نابسامانی آن گردد چیزیست که به اندیشه ایشان نرسیده. اینست چون میشنوند که کسیکه گریه به حسین کرد و یا به زیارت بارگاه او رفت همه گناهانش آمرزیده گردد و بهشت به او بایا باشد .از ترسی که میداشتند ایمن شده به هر بدی پا میگزارند.
این چیزیست که از نخست آزموده بود و در این چند سال که به شُوند جنگ در ایران خوارو بار کم شد و نرخها بالا رفت آزمایش دیگری بدست آمد .زیرا دیده شد که کسانیکه انبارداری کردند یا پیاپی به نرخها افزودند و هزارها خاندان را از پا انداختند ،بیشتر حاجیان «مقدس» و مشهدیان «لب جنبان» میبودند .نیز دیده شد که همان پولهایی را که از راه برانداختن خاندانها بدست آورده بودند ،برداشتند و با پیشانی باز روانه کربلا و نجف شدند که زیارت کنند و به ملایان پولهایی دهند.
این نامردان که بهانه در دست میدارند و به کشور و توده پروایی نمی نمایند و به میهن پرستی ریشخند میکنند ،بدینسان از بدکاری نیز نمی پرهیزند و در سایه کیش بیپایی که میدارند خود را به هر«دلخواهی» آزاد می شمارند.
شما اگر زمانی به توده عامی پردازید و باورهای آنان را نیک سنجید ،خواهید دید در سایه سخنانی که همیشه از ملایان و روضه خوانان شنیده اند چنین میپندارند که آدمی در این جهان ناچار از گناهست و چاره کار همان گریستن به امام حسین و رفتن به زیارت او و دیگران میباشد .اینست خدا روز «الست» با امام حسین آن پیمان را بسته است.
اگر شما با یک شیعی که به کربلا میرود به سخن پرداخته بپرسید» :چرا به کربلا میروید؟! «.پاسخ خواهد داد» :آقا ،ما گناهکاریم باید برویم و از گناهان پاک شویم» .اگر بگویید» :بهتر است که گناه نکنی تا نیازمند پاک شدن نباشی» با شگفتی پاسخ خواهد داد» :مگر آدم میتواند گناه نکند؟!.«...
در تبریز سخنی هست و بارها از زبانهاشان شنیده ام .میگویند» :سگ که ناپاکست چون بهنمکزار افتاد و نمک گردید پاک شود .ما گناهکاریم و ناپاکیم و خود را به نمکزار می اندازیم تا پاک شویم» .اگر نیک اندیشید در این باره باورهای شیعیان ،بیمانندگی به باورهای مسیحیان (درباره گناه و کفاره) نمی باشد.
این نکته را میتوان با زبان دیگری نیز باز نمود .چنانکه میدانیم آدمی دارای دو گوهر است :یکی گوهر جان که خواهای بدیهاست و دیگری گوهر روان که خواهای نیکیهاست .در بسیاری از مردم گوهر جان بسیار چیره باشد و اینست ایشان خودداری از بدیها نتوانند .لیکن در همانحال روانهاشان بیکار نمانده آنان را نکوهش کند و فَرجادشان[۱۵] همیشه ناآسوده باشد .چنین کسانی همانکه بشنوند اگر کسی به امام حسین گریست یا به زیارت رفت گناهانش آمرزیده شود ،همچون تشنه ای که به آب رسد با خشنودی و شادمانی پذیرند و این را یک پاسخی به نکوهش های فرجاد گرفته ،خود را آسوده گردانند .به گفته عامیان: «کور از خدا چه خواهد؟! .دو چشم!» یک آدمکش ،یک انباردار ،یک دزد ،یکزن بدکاره ،یک آخوند فریبکار بِچه نیازمند است؟ ...به یک دستگاه آنچنانی که بیرنج و کوشش گناهان خود را بیامرزاند.
از همینجاست که شما می بینید تیمور لنگ با آن خونخواری و تیره دلی که در اسپهان در یک روز هفتاد هزار آدم کشت و در بغداد از سرهای کشتگان مناره ها افراشت ،همیشه در جستجوی پیران صوفی میبوده و چون یکی را می یافته دست به دامنش می یازیده .می بینید صمدخان به آن پلیدیش که افزار سیاست نکولا گردید و کسان بسیاری از آزادیخواهان غیرتمند را کشت ،روضه میخوانانیده و هر ساله چهارصد تومان پول شمع به کربلا میفرستاده .اینها رازش همانست که باز نمودیم.
پنجم :داستان امام ناپیدا گذشته از ایرادهایش ،زیانهایی نیز به زندگانی دارد .شما با هر شیعی گفتگو از گرفتاریها کنید یا آرزوی نیکی جهان به میان آورید ،بیدرنگ به پاسخ پرداخته خواهد گفت» :باید خودش بیاید و کارها را درست کند» .در تبریز گویند» :فدا اولوم ،گرَک اوزی گلسون».[۱۶]
میباید روشن گردانم که چیزهاییکه ما گرفتاری میشماریم در پیش شیعیان گرفتاری نیست .مثلا پس ماندن توده ،چیرگی بیگانگان ،ناتوانی دولت ،نابسامانی کشور ،پستی خیمها و سهشها و مانند اینها ،نچیزهاییست که شیعیان باک دارند و گرفتاری شمارند .یک شیعی ،تا راه کربلا باز و روضه خوانی آزاد است و دست به کلاه و رخت او زده نمی شود ،به هیچ چیزی ارج نگزارد .در نزد شیعی بیگانگان که به ایشان آزادی در کیش میدهند بهتر از یک دولت ایرانیست که آزادی از دستشان بگیرد .این چیزیست که بارها به زبان آورده اند.
در پیش آنان گرفتاری آنست که می بینند بسیاری از جوانان و دیگران سست باور شده اند و به روضه نمیروند و در آرزوی زیارت نمی باشند و به ملایان ارجی نمیگزارند .اینهاست که آنان گرفتاری میشمارند و در این باره یا در هر باره دیگری که گفتگو شود ،همان پاسخ گذشته را دهند.
بدتر از این آنکه در این ده سال که ما به کوشش برخاسته ایم و به خواست خدا در برابر مادیگری و بیدینی ایستاده ،دین را به روی بنیاد بسیار استواری نهاده ایم و با یکایک گمراهیها و نادانیها نبردیده ،تیشه ها به ریشه هر کدام فرو می آوریم ،این کار ما به شیعیان گران می افتد .زیرا در اندیشه ایشان باید این کار را امام ناپیدا کند. چنانکه گفتیم شیعیان کسان پرستند .اینان که آرزومندند امام ناپیدا پیدا شود و جهان را به نیکی آورد ،آن نیکی جهان را چندان نمی خواهند که بودنش را با دست امامشان میخواهند .اینست از کارهای ما دلتنگ میباشند.
داستان اینان داستان آن کودک نادانیست که به لجنزاری افتاده بود و یکی که میخواست دستش را گیرد و بیرون آورد تن در نمی داد و فریاد میزد: »باید مادرم بیاید!» ،در حالیکه مادرش نیز نمی بود و نتوانستی آمد. فراموش نمی کنم روزی با یکی از ملایان گفتگو میداشتم و چنین گفتم :شما میگویید مهدی خواهد آمد و یکی از کارهایش این خواهد بود که همه کیشها و دینها را براندازد و همگی مردم را به یکراه آورد .من میپرسم :این کار را چگونه خواهد کرد؟ ...آیا با «معجزه» خواهد کرد که مردمان شب بخوابند و بامدادان که بیدار شدند همگی شیعی گردیده باشند ،یا با کیشها و دینها به نبرد پرداخته با دلیلها مردمان را بسوی یک دین خواهد خواند ...آیا کدامیکی از اینهاست؟! ...چون چیزی نمی دانست از پاسخ درماند و من دنباله سخن را گرفته گفتم :اگر بگویید» :با معجزه خواهد کرد« دروغست .زیرا چنان کاری بیرون از آیین خداست .شما می بینید که پیغمبر اسلام که بالاتر از مهدی پنداری میبود ،به برانداختن گمراهیها جز از راه دلیل آوردن و نبردیدن نکوشید .اگر بگویید» :با دلیلها مردمان را به یکراه خواهد خواند» ،این کاریست که ما به آن برخاسته ایم و گامهایی نیز پیش رفته ایم و جای شگفتست که شما خشنودی نمی نمایید و به همدستی نمی شتابید .جای شگفتست که نتیجه ای را که بدست آمده نمی پذیرید و دنبال یک پندار بیپایی را میگیرید.
مرد تیره مغز بجای آنکه به پرسش من پاسخ دهد با تندی چنین گفت» :پس شما دعوی مهدویت میکنید؟!«... گفتم :من دعوی مهدیگری نمی کنم بلکه هیچ دعوی نمیکنم .من کجا و دعوی کجا؟! ...من بجای دعوی بکار پرداخته ام و آنچه می بایست کنم ،کرده ام .شما به پرسش من پاسخ دهید .چون پاسخی نتوانست به درهمگویی هایی پرداخت و من جلوش را گرفته ،گفتگو را به پایان رسانیدم.
اینست نـمونه ای از زیـانهای آن افسانه .به هر زبونی تن در میدهند و یوغ بیگانگان را به گردن میگیرند و این بر نمی تابند که یک راه رهایی به رویشان باز شود ،چرا که دستگاه امام ناپیدا بهم بخورد.
شگفتست که دکتر جوزف از این پندار نیز ستایشها نوشته و به یکرشته فریبکاریهایی برخاسته .به گفته او شیعیان که همگی پیدا شدن امام زمان را می بیوسند و هر روز چشم براه او میباشند ،چنین مردمی همیشه آماده جنگ و مردانگی باشند که همانکه امام پیدا شد به یاری او شتابند .میگوید :شیعیان همگی امیدمندند که روزی به سراسر جهان دست خواهند یافت و مردمی با این امید «لا محاله[۱۷] روزی اسباب طبیعی برای آن فراهم خواهد آمد». به گمان دکتر جوزف شیعیان با آن کوشش که در راه رواج کیش خود میکنند و با این امیدی که به پیدایش امام زمان میدارند در آینده «ترقیات محیر العقول» خواهند کرد و از هر باره بزرگترین توده جهان خواهند بود.
این پندار بافیهای دکتر جوزف عنوانی به دست ملایان داده .چند سال پیش یکی از ملایان تبریز به من چنین نوشته بود» :شما میگویید امام زمان دلیل ندارد .دلیل آنرا از فرنگی باید پرسید» .یکرشته جمله های پوچی را که بنام سیاست بازی نوشته شده بدینسان پیش میکشید.
باید پرسید :آیا نوشته های جوزف درباره آمادگی و جنگجویی شیعیان راستست؟! ...آیا علمای نجف و کربلا و سامرا و قم و طلبه های ایشان و این حاجیها و مشهدیهای تهران و تبریز و کاشان و قزوین به چنان آمادگی میکوشند؟! ...آیا شَدسیده[۱۸] های ما وارونه گفته های دکتر فرانسه ای را نشان نمیدهند؟! ...آیا ما با دیده نمی بینیم که به هر پستی تن در میدهند و دلهاشان خوشست که «خودش خواهد آمد و کارها را درست خواهد گردانید» .اینها را که با دیده می بینیم آیا باز باید فریب گفته های دکتر جوزف را بخوریم؟!...
آنگاه گرفتیم که سخن دکتر راستست و شیعیان به امید آنکه امام زمان خواهد آمد به آمادگیهای جنگی میکوشند ،آیا نه آنست که آنان میگویند امام زمان با شمشیر جنگ خواهد کرد و توپ و تفنگ و تانک و همه این چیزها از کار خواهد افتاد؟! .با چنین پنداری آمادگیهای آنان چه خواهد بود؟!...
فسوسا اگر این افسانه ها مایه بزرگی و برتری مردمی توانستی بود بایستی جهودان که هزارها سالست چشم براه «ماشیا» میباشند و بنیادگزار این افسانه ایشانند پیش از دیگران به بزرگی و برتری رسیده باشند.
آنگاه چنانکه شیعیان به پیدا شدن مهدی امیدمندند ،مسیحیان نیز به فرود آمدن عیسی از آسمان امیدمند میباشند و ما نمی دانیم چرا دکتر جوزف این دلسوزی و راهنمایی را که به مردم ایران میکند به توده خود نمی کند؟! ...چرا کشیشان فرانسه را بر نمی انگیزد که به کوششهایی برخاسته امید مردم را به آمدن عیسی بیشتر گردانند و راه برتری و بزرگی را به روی آن کشور باز کنند؟! .پس چشده که مردم فرانسه باید لشگرها آرایند و افزارها سازند و به کوششهای سیاسی پردازند و برتری و بزرگی را از آنراه طلبند ،ولی ایرانیان از راه افسانه پرستی پیش روند؟! ...آیا مرگ خوبست ولی برای همسایه؟!...
همین سخن را به مسیو ماربین هم توان گفت .این فریبکار آلمانی با آن آگاهی کمی که از اسلام و تاریخ آن داشته به بافندگیهایی پرداخته چنین میگوید» :حسین دانسته بسوی کشته شدن رفت .خواست او ستم بنی امیه را پذیرفتن و از همانراه ریشه آن خاندان را کندن میبود» .همین را سیاست بزرگی از حسین شمرده به شیعیان راهنمایی میکند که همان روضه خوانی و سوگواری را که پیش گرفته اند رها نکنند و از همان راه نشان دادن ستمدیدگی پیشوایان خود پیش روند.
ما میگوییم :پس چرا مسیو ماربین این راهنمایی را به آلمانیان نکرده است؟! ...چرا آن سیاست بزرگ حسینی را به آنان یاد نداده است؟! ...چرا آلمانیان هنگامیکه آن سختیها را از ناپلئون کشیدند این سیاست را بکار نبستند؟!... چرا این نکردند که پادشاهانشان خود را به کشتن دهند و توده آلمانی کشته شدن آنان را دستاویزی سازند و همچون ایرانیان روضه خوانیها برپا کنند و به نمایشهای گوناگون پردازند؟! ...چرا در سال ۱۹۱۸که آن شکست را از فرانسه و انگلیس خورده ناخواهان گردن به پیمان ورسای گزاردند به این فلسفه کار نبستند؟! ...چرا بجای برخاستن هیتلر و کارهایش از ستمدیدگی خود سودجویی کردند؟!...
اکنون هم دیر نشده :اگر از این جنگ شکست خورده بیرون آمدند و نیروشان بهم خورد بجای کوششهای دیگر فلسفه مسیو ماربین را بکار بندند ،و اگر نیازی به روضه خوان و قمه زن و شمشیر زن و مانند اینها پیدا کردند خواهند توانست از ایرانیان بخواهند و کار خود را راه اندازند!.
چنانکه گفتیم این نوشته های ماربین و جوزف جداگانه بنام «سیاست الحـسینیه» چاپ شده .این دفتر تاریخچه ای داشته که من باید در اینجا بنویسم :در سال ) ۱۳۲۷قمری؛ویراینده) که در ایران شور آزادیخواهی بسیار نیرومند میبود و آزادیخواهان پس از یکسال و بیشتر جنگ با محمد علیمیرزا و ملایان ،فیروز درآمده تهران را هم گشاده بودند ،و دشمنان آزادی ،که بیشترشان روضه خوانان و ملایان و پیروان ایشان میبودند پس از ایستادگیها و جنگها نومید شده و آتش سینه هاشان رو به خاموشی نهاده بود ،و از آنسوی دولت خودکامه روس سپاه به ایران آورده و آذربایجان و دیگر شهرها را گرفته به کاستن از نیروی آزادیخواهان میکوشید ،ناگهان این دفترچه به میان افتاد [۱۹].تو گفتیی نفت به روی آتش ریختند .ملایان و روضه خوانان و بسیاری از مردم به تکان آمده ،و با آزادیخواهان که به کاستن از روضه خوانی میکوشیدند پرخاش آغازیده چنین گفتند» :پس فرنگیها امام حسین را میشناسند و شما نمیشناسید ،ای بیدینها؟!» .این را گفته به تکان آمدند.
یکتن از قمه زنان
یکتن از قمه زنان بیش از همه در تبریز شوری برخاست و نخست نتیجه آن بود که همگی روضه خوانان که بیش از دویست تن میبودند دست بهم داده چنین نهادند که در بازارها و کویها روضه خوانیهای همگانی برپا گردانند .نخست در بازارها این کار را کردند .یک بازار را میگرفتند و از این سرتا آنسر فرش میگستردند و در میانه منبر میگزاردند و جلو آمد و شد را بسته آنجا را انجمن میگردانیدند و روضه خوانها هریکی با پیروانشان می آمدند و فراهم مینشستند و یکی پس از دیگری به منبر رفته مردم را گریانیده پایین می آمدند .سه روز و چهار روز بدینسان بسر برده چند روز دیگری بازار دیگری را بر میگزیدند ،و در همه این کارها دشمنی خود را با مشروطه فراموش نمی کردند. پس از دیری رو به کویها آوردند .در تبریز هفده و هجده کوی از بزرگ و کوچک شمرده میشد .نوبت بنوبت آنها را گردیدند که در هریکی چند روزی با گرد آمدن و روضه خواندن و دروغها سرودن و به مشروطه نیش زدن بسر میبردند .دیدنی میبود که از نوشته های دو اروپایی چه شور و تکانی برخاسته و چکارهایی کرده میشد.
یک نتیجه دیگر «سیاست الحسینیه» پیدایش دسته هایی بنام «انتظاریون» بود .چنانکه گفتیم دکتر جوزف از پندار شیعیان دربارﺓ امام ناپیدا ستایش نوشته و چنین گفته که امید بستن به پیدایش چنان کسی و چشم براه او دوختن مایه زندگی یک توده باشد .برخی از ملایان همین را دستاویز گرفته در مشهد و تبریز و دیگر جاها دسته های «انتظاریون» (بیوسندگان) پدید آوردند.
صد تن و دویست تن و هزار تن فراهم می نشستند ،دعای «ندبه» میخواندند ،از دیر کردن امام ناپیدا مینالیدند، میگریستند ،کم کم به شیون کردن و به سر و روی خود کوفتن میرسانیدند و کسانی افتاده از خود میرفتند ،و از بامداد تا شامگاه با این کارها بسر میبردند .همی خواستند با زور ناله و گریه امام ناپیدا را به بیرون آمدن وادارند.
در تبریز داستان دیگری هم پیش آمد ،و آن اینکه چون از نالیدنها و گریستنها و به سر و روی خود کوفتنها سودی بدست نیامد ،سید روضه خوانی که پیشوای بیوسندگان میبود چنین گفت» :همه با هم رو به کربلا آوریم، برویم آیفت[۲۰] خود را از آن درگاه خواهیم» .این پیشنهاد را پذیرفتند و انبوهی از توانگر و کمچیز ،و از سواره و پیاده براه افتادند .نمیدانم چند هزار تن براه افتادند و چه اندازه از ایشان در راه از پا افتاده نابود شدند .این میدانم که صد خاندان به گدایی افتاد .نیک به یاد میدارم که در آن سال گدایان تازه ای در کوچه ها پیدا شده و برای آنکه از مردم آسانتر پول بگیرند چنین میگفتند» :ما پدرمان به کربلا رفته».
اینست تاریخچه «سیاست الحسینیه» .اینست نمونه ای از آمادگی شیعیان به نمایشهای بیهوده بیخردانه.
ششم :یکی از زشتکاریهای شیعیگری بردن استخوانهای مردگان )مردگان پولدار( به کربلا و نجف و قم و مشهد میباشد .اینکار چندان زشت و بیخردانه است که من نمیدانم چه نامی به آن دهم و با چه زبانی بنکوهم .کسیکه مرده است باید تن او را سوزانند و یا در زیر خاک نهان گردانند که از بوی بدش آزاری به مردم نرسد ولی آنان مرده را در یک قوطی به روی زمین نگه میدارند ،و لانه ای برایش چنان میسازند که بویش بیرون آید و بدینسان مایه آزار مردم میگردند ،و چون یکسال ـ بیش یا کم ـ گذشت استخوانهای او را در یک قوطی دیگری گزارده بار میکنند و رو به «عتبات مقدسه» راه می افتند.
این کار گذشته از آنکه مردم آزاریست و چه بسا مایه پراکندن بیماریهایی باشد ،خود نشانی از نافهمی و دْژآگاهی[۲۱] شیعیان و ملایان است .خدا میداند تاکنون چه رسواییها از اینراه برخاسته است .در زمانهای پیش که عثمانیان گاهی به جلوگیری پرداختندی بارها رخ داده که استخوانها را خرد کرده و در توبره اسب ریخته خواسته اند نهانی از مرز گذرانند و دانسته شده و مایه رسوایی گردیده.[۲۲]
استخوانهای مردگان را بار کرده به کربلا میبرند
این کار را چرا میکنند؟! ...به آن استخوانها چکاری هست که از این شهر به آن شهر میکشند؟! ...اگر از خودشان بپرسید یکی خواهد گفت :یک در بهشت از کربلا یا از نجف یا از قم است و مرده ای که در آنجا خوابیده همانکه بوق دمیده شود و برخیزد یکسره به بهشت خواهد رفت .دیگری خواهد گفت :مرده ای را که در قوطی گزارده اند و به نجف یا به کربلا خواهد رفت از فشار گور ایمن باشد .دیگری خواهد گفت :ما گناهکاریم و به آن آستان پناهنده میشویم .یا خواهد گفت :ما سگیم و خود را به نمکزار می اندازیم.
با این بهانه های سست ،بکاری به آن زشتی و زیان آوری برمیخیزند و آبروی یک توده ای را به باد میدهند. اروپاییان که ایرانیان را دْژآگاه و بیابانی میخوانند آیا این دلیل استواری در دست آنان نخواهد بود؟! ...اروپاییان نه ،خودمان اگر شنیدیمی که مردمی با استخوانهای مردگان چنان رفتاری میکنند آیا دژآگاه و پستشان نشماردیمی؟!...
کوتاه سخن :شیعیگری چنانکه از دیده دین و خداشناسی در خور نکوهش بسیار است ،از دیده زندگانی هم در خور نکوهش میباشد .شیعیان که در دین به بت پرستی افتاده اند در زندگانی پست تر از بت پرستانند .برای روشنی سخن مینویسم ،امروز زندگانی به چندگونه تواند بود:
یکی زندگانی که اروپاییان پیش گرفته اند .بدینسان که توده ها با یکدیگر در کشاکش و نبردند. جنگها میکنند و خونها میریزند و شهرها را ویران میگردانند .در میان خود نیز آیین بخردانه ای نداشته با نبرد و کشاکش می زیند .ولی در همانحال معنی میهن پرستی را میدانند ،به آزادی کشور و سرافرازی توده خود دلبستگی میدارند ،همگی دست بهم داده به آبادی کشور و به نیرومندی دولت خود میکوشند ،در دانشها پیش میروند. دیگری زندگانی که دین یاد میدهد و ما خواهای آنیم .بدینسان که توده ها با یکدیگر بجای کشاکش همدستی کنند و بجای جنگیدن و ویرانی رسانیدن ،به آبادی جهان کوشند و در میان توده ها آیین بخردانه باشد .هر چیزی از کشاورزی و داد و ستد و بازرگانی و فرهنگ و زناشویی و سررشته داری به معنی راست خود شناخته شده به معنی راست خود بکار بسته شود .به دانشها بیشتر از این ارج گزارده گردد.[۲۳]
زندگانی شیعیان هیچیکی از اینها نیست و بسیار پست تر از اینهاست و این به چند شُوند است که در پایین فهرست وار یاد میکنم:
۱ـ شیعیان مردگانی را گرداننده جهان می پندارند و پیشرفت کارها را از آنان چشم میدارند ،و بجای آنکه هر کاری را از راهش پی کنند و به نتیجه رسانند انجامش را از آن مردگان میخواهند .این جهان از روی یک آیینی میگردد و هر کاری نتیجه کار دیگری میباشد .مثلا یک توده ای چون به کشور و توده خود دلبستگی میدارد و برای نگهداری آن سپاه می آراید و توپ و تانک و هواپیما و دیگر افزارها آماده میگرداند ،نتیجه این کارها نیرومندی و سرافرازی آن شود ،و کشورشان از افتادن به دست بیگانگان ایمن گردد. ولی شیعیان این را نفهمیده اند و پروایی به این کارها نمی دارند .باور آنان اینست که این کشور را امام رضا یا صاحب الزمان نگه میدارد .در دیگر کارها نیز چنینند .فلان زن پسر خود را از رفتن به سربازی یا از یاد گرفتن هوانوردی بازمیدارد و به این اندیشه است که اگر روزی جنگی برای این کشور پیش آمد و بمب اندازهای دشمن بسر شهر رسیدند او خود را و خاندانش را با «توسل به حضرت عباس» و «نذر قربانی گفتن» و مانند اینها نگه دارد .فلان سبزی فروش و بهمان پینه دوز ،دکان خود را برچیده و سرمایه خود را برداشته روانه کربلا میشود و به این باور است که امام حسین به او سرمایه خواهد رسانید .از این گونه چندانست که به شمار نیاید.
۲ـ چون آن مردگان را «گرامی داشتگان» خدا شناخته دستگاه آفرش را بسر آنان میگردانند ،همه به زمان آنان پرداخته به زمان خود ارج نمی گزارند .در پندار شیعیان دوره بهتر جهان گذشته و آنچه بازمانده دوره های بی ارج آن میباشد .خدا به جهان آنچه بایستی بکند کرده است :پیغمبرهایش را برانگیزیده ،علی و حسن و حسین و جعفرش را که گلهای سرسبد آفرش بوده اند آورده ،دستگاه کربلایش را راه انداخته ،برای روز رستاخیز میانجیانی اندوخته گردانیده ،امام زمانش را در جابلقا و جابلسا آماده نگه داشته ،دیگر کاری که بکند نمانده و این دوره هایی که میگذرد زمانهای بیهوده جهانست که هیچ ارجی نباید گزاشت ،و تنها کاری که باید کرد آنست که به زیارت رفت ،گریه کرد ،داستان فدک را فراموش نساخت ،دست از گریبان ابوبکر و عمر برنداشت ،تا بدینسان امامان را از خود خشنود گردانید و روز رستاخیز از میانجیگری آنان بی بهره نماند .در نتیجه همینست که هر بدبختی که به توده و کشور پیش آید و هر گرفتاری که رخ دهد شیعیان پروا ننمایند بجای خود ،که از همان نیز معجزه ای برای امامان خود پدید آورده چنین گویند» :اینها علامت آخرالزمان است ،خودشان خبر داده بودند».
جهان که همیشه در پیشرفت است و آینده بهتر از گذشته میباشد پندار شیعیان به وارونه آنست .در پندار ایشان ،گذشته بهتر از اکنون و آینده بوده .مگر آنکه امام زمان پیدا شود که آن روزگار نوینی خواهد بود.
۳ـ شیعیان از روی کیش خود با سررشته داری (حکومت) بدخواهند و تا میتوانند با دولت دشمنی میکنند و از پرداختن مالیات و دادن سرباز خودداری مینمایند و چون این را در گفتار آینده به گفتگو خواهیم گزاشت در اینجا به آن نمی پردازیم.
اینها انگیزه هاییست که زندگانی شیعیان را بسیار پست گردانیده .حال امروزی ایران که یک توده بیست میلیونی[۲۴] در جهان سیاست کمترین ارجی را نمی دارند و رشته کارهاشان به دست بیگانگان افتاده چند شُوندی میدارد که بزرگترین و هُناینده[۲۵] ترین آنها کیش شیعیست .صوفیگری ،خراباتیگری، ، باطنیگری ،علی اللهیگری بهاییگری و مانند اینها هر کدام زیانهای بسیاری به این کشور رسانیده .لیکن شیعیگری که کیش انبوه مردم است زیانش بسیار بیشتر بوده.
ما از گمراهیهای شیعیان و از نادانیهای آنان داستانهای بسیار میشناسیم و در اینجا چند داستانی را یاد خواهیم کرد:
۱ـ چنانکه نوشتیم در سال ) ۱۲۱۶قمری؛ویراینده) وهابیان به سرکردگی «سعود[۲۶] بن عبدالعزیز» به کربلا دست یافته شش ساعت به کشتار پرداختند .به خانه ها درآمده کودکان و بچگان را کشتند و به زنان و دختران دست یازیدند .بارگاهها را ویرانه گردانیده صندوقهای سیمین و آهنین را شکستند و هیچگونه ناپاسداری دریغ نداشتند .به نوشته خود شیعیان ،هفت هزار تن کشته گردیدند که چند تن از ایشان از مجتهدان بزرگ میبودند.
از داستانی به این شومی ،شیعیان بایستی به خود آیند و این بدانند که آن گنبدها ،توانای هیچکاری نمیباشند .بایستی بیدار گردیده این دریابند که مردگانی که دستگاه خود را نگه داری نتوانستند ،دیگران را هم نخواهند توانست .ولی آنان بجای اینها به گمراهی افزوده از یکسو همان را دستاویز دیگری برای نالیدن و زاریدن گرفته شعرها گفتند و مرثیه ها سرودند:
لم ادر ای رزایا هم اعج لها | لذبح اصبیه ام هتک نسوان | |||||
ومن رأی یوم تشریق بغیرمنی | و هدیه الغرمن ابناﺀ عدنان | |||||
سن ابن سعد سبیلا و اقتدی | ابن سعودالشقی به ضل الشقیان[۲۷] |
از اینها گذشته «خدام حرم» که در آزمندی و پول دوستی کم مانند میدارند ،از پیشآمد به سودجویی پرداخته تسبیح های چوبی ساختند و بنام آنکه از چوب صندوقهای شکسته است به ایران و دیگر جاها بردند و به توانگران به بهای بسیار گزاف فروختند .نویسنده «قصص العلما» که یکی از ملایان بنام[۲۹] میبوده چنین مینویسد: «چند عدد از آنها به دست والد افتاده که چند دانه را من دارم .امید که آنرا در میان کفنم گزارند که بدان سبب نجات از (درکات) یابم ،چه آن صندوق را انبیاﺀ مسح کردند و ائمه تقبیل[۳۰] نمودند و ملائکه پرهای خود را علی الدوام به آن سودند.«[۳۱]
شما نیک اندیشید که این گروه تا چه اندازه در گمراهیها فرو رفته اند! نیک اندیشید که هیچ چیزی نمیتواند آنان را به تکان آورد! نیک اندیشید که تا چه اندازه با خدا و آیین او دشمنند! نیک اندیشید که چگونه به دروغسازی دلیرند و چگونه در نادانی پافشار میباشند!.
۲ـ چنانکه گفتیم در سال ) ۱۳۳۰قمری؛ویراینده) روسیان در مشهد توپ به گنبد آنجا بستند و سالداتها به درون رفته سیدمحمد یزدی و دیگران را دستگیر گردانیدند و در میانه چند صد تن از مردم کشته شده کالاهای بسیاری به تاراج رفت .این کار به شیعیان بسیار گران افتاد و با اینحال در ایران از ترس روسیان به خاموشی گراییده ،به شیوه «تقیه» رفتار کردند .بویژه که امپراتور روس مشروطه ایران را برانداخته بود و ملایان و پیروانشان بسیار خشنود ازو میبودند .ولی در هندوستان شیعیان به جوش و خروش برخاستند و انجمنها برپا گردانیده از دولت انگلیس خواستار شدند که از روسیان کینه آن کار را جوید.
دارنده حبل المتین که از بیرقداران شیعیگری میبود گفتارهای بسیاری در این زمینه نوشت و در یکی از آنها چنین گفت» :مسئله خراسان را قیاس به تبریز نتوان نمود» .ببینید کودنی یک روزنامه نویس را :در تبریز که روسیان آن بیدادگریها را کردند و هفتاد تن کما بیش مردان ارجمندی را ـ از ثقه الاسلام و شیخ سلیم و میرزا علی واعظ و میر کریم و دیگران ـ به دار کشیدند و ریشه آزادیخواهی را از آنشهر کنده آزادی ایران را از میان بردند ،نویسنده کودن سوراخ شدن چند جای یک گنبدی را بزرگتر از آن میشمارد و در خور سنجش نمی داند.
بدینسان شیعیان میسوختند و میساختند تا دو سال دیگر جنگ جهانگیر ۱۹۱۴ برخاست ،و چون در آغاز کار آلمانها فیروزمند میبودند و روسیان شکستهای بسیار میخوردند ،شیعیان فرصتی یافتند و آن را «معجزه» ای از امام رضا دانستند و نابودی روس را پیشگویی کردند .شاعران را «مضمونی» بدست افتاده و از واژه های «توس» و «روس» و «پروس» که قافیه های آماده ای میبود سودجسته دو بیتی ها سرودند» :سلطان توس جواب التیماتوم روس را پس از دو سال با توپ پروس داده بود».
سپس که در خاک روس شورشی برخاست و امپراتور نکولا از تخت افتاده خودش و خاندانش کشته شدند و سالها آشوب در میان روسیان میبود ،زبان شیعیان درازتر گردید و داستان کشته شدن نکولا و خاندانش را به رخ همگی کشیدند: » دیدید امام رضا او را گرفت! با آل علی هرکه در افتاد برافتاد».
ببینید نافهمی تا چه اندازه است :دولتهای اروپا که از چهل سال پیش در برابر یکدیگر دسته بسته برای یکچنان جنگی آماده گردیده و صدها افزار بسیجیده بودند تا به آن جنگ برخاستند ،و دسته سوسیال دیموکرات روسی که از سالیان دراز رنجها کشیده و گزندها دیده و نیرویی اندوخته بود تا فرصت یافت و به آن شورش برخاست ،همه اینها را هیچ میشماردند و کارهایی را که در نتیجه آنها رخ داده بود بنام «امام رضا» میخواندند.
تو گویی همه جهانیان باید بکوشند و رنج برند ولی هوده کوششها و رنجهای ایشان بنام امامان اینان خوانده شود.
شگفتر آنکه هنوز از روس دست برنداشته اند و در آغاز این جنگ[۳۲] باز هم پیشگویی از نابودی روس میکردند .دیگران بمانند ،در تبریز روزی در میان افسران گفتگو میرفته ،یک سرهنگی چنین گفته» :من یقین میدانم که روسیه شکست خورده نابود خواهد شد .امام رضا آنها را گرفته».
۳ـ پیرارسال که سپاهیان دو دولت به ایران آمدند و رشته کارهای کشور را بدست گرفته از جمله خواربار برای خود خریدند و یا از بار کردن خواربار از شهری بشهری جلو گرفتند ،در نتیجه این رفتار ایشان ناگهان نرخها بالا رفت و چون کشت خوبی نیز نکرده بودند در تهران و دیگر شهرها گرسنگی آغاز گردید .در تهران کوچه ها پر از گدایان شد و صدها بلکه هزارها کس از گرسنگی مردند و یا دچار بیماریها گردیده نابود شدند.
در چنان هنگامی ملایان بجای آنکه به خود آمده ببینند که آن گرسنگی و بدبختی نتیجه ویرانی کشور و ناتوانی دولت ،و ویرانی کشور و ناتوانی دولت نیز نتیجه بدآموزیهای ایشانست و به گناه خود پی برده پشیمانی نمایند، تیره دلانه از پیشآمد به سودجویی برخاسته در همه جا در منبرها و نشستها چنین گفتند» :دیدید ای لامذهبها! نماز را ترک کردید ،روزه نگرفتید، روضه خوانیها برچیده شد ،زیارت غدغن گردید ،زنها بی حجاب شدند ،خدا به غضب آمده این بلا را فرستاد» .این بود سخنانی که در همه جا به زبان آورده انبوهی از مردان و زنان را به گزاردن عمامه و کلاههای بی لبه و به سر کردن چادر واداشتند و بار دیگر روضه خوانیها فزونی یافت.
روزی به یکی گفتم :معنی این سخن آنست که خدا در آسمان نشسته و همه جا را رها کرده تنها ایران را میپاید که همانکه از مردم یک نافرمانی دید به خشم آید و پتیاره[۳۳] فرستد و سپس که پشیمان شدند و بازگشتند بسر خشنودی آید و پتیاره باز گرداند ،اینست نمونه ای از خداناشناسی شما.
شما میگویید :چون زنهای ایران رو بازکردند خدا این گرسنگی را فرستاد .من میپرسم: خدا چه کرده که گرسنگی فرستاده؟! ...آیا باران از آسمان نیامده؟! ...آیا سنبل از زمین نروییده؟! ...آیا ملخ و سن گندمها را تباه گردانیده؟! ...در جاییکه هیچیکی از اینها نیست پس چگونه میگویید :خدا گرسنگی فرستاده؟! ...شما با دیده میبینید که خواربار را بیگانگان کشیده میبرند .میبینید که مایه آن ،ناتوانی دولت و مایه ناتوانی دولت بدآموزیهای بیخردانه شماست. با این حال گناه را به گردن خدا می اندازید .وای بشما! وای بشما!.
ای بیخردان! خدا از رو بازکردن زنان تهران کینه میجوید آنهم از بچگان و زنان بوشهر و بندرعباس؟! ...اینان رو باز میکنند و خدا به آنان خشم میگیرد؟! .پس چرا زنهای اروپا و آمریکا که همیشه رو بازند خدا به آنان خشم نگرفته تنها از رو بازکردن زنان ایران خشم میگیرد؟! .خاک بسرتان ای نادانان!.
در برابر این سخنان چنین گفت» :بالاخره مگر کارها در دست خدا نیست؟« .گفتم :آیا این پاسخ پرسشهای منست؟! ...آنگاه چرا تاکنون ندانسته اید که در این جهان هیچ کاری بی شُوند و انگیزه نتواند بود؟!... چرا با اینهمه نادانی و کودنی به مردم پیشوایی میکنید؟!.
۴ـ از چند سال باز در تهران مردی خود را «سید محمد علی» مینامد و به دعوی آنکه نابینا میبوده و «حضرت عباس» بینایش گردانیده به اداره ها و به خانه ها میرود و پولها از مردم میگیرد .بیشرمیش تا آنجاست که می گوید» :استکانی پر آب کنید و بیاورید تبرکش کنم و بخورید و از بیماریها در امان باشید» .و چون می آورند آب دهان خود را به آن ریخته به مردم میخوراند .کسی تاکنون نجسته که دعویش راست یا دروغست .یکی نپرسیده :تو کجایی هستی و که میداند که تو نابینا میبودی؟! ...که دید که «حضرت عباس» ترا بینا گردانید؟! ...آنگاه چرا پی کار نمی روی؟! ...چرا با تن درست و گردن کلفت گدایی میکنی؟! .مگر کسی که با «معجزه» بینا شد باید به گدایی پردازد؟! .به هر اداره ای که میرود با پول بسیاری بیرون می آید.
این بدتر که بسیاری از سران اداره ها پشتیبانش میباشند و سپارشنامه به دستش داده اند .روزی در وزارت فرهنگ دیدم در جلو میز یکی از کارکنان ایستاده و او پولی درآورده میدهد .من چون خرده گرفتم و گفتم: «چرا به این مفتخوار پول میدهید؟! ،«.با یک افسوسی چنین گفت» :چکنیم؟! ...آقای مدیرکل توصیه نوشته و به دستش داده!».
ببینید :وزارت فرهنگ که باید دشمنی با پندارهای بیپا کند ،و جوانان را به کار و کوشش برانگیزد» ،مدیرکل» شیعی آن ،پشتیبانی از مفتخوار گردن کلفت و گدای دروغساز میکند و سپارشنامه به دست او میدهد.
روزی دیگر شنیدم به دانشکده افسری رفته و یکی از افسران به جلوش افتاده او را در اطاقها گردانیده که در همه جا سرگذشتِ ساختهٔ خود را بازگفته و از جوانان پولها گرفته .تنها از یک اطاقی ۱۵۰۰ریال بدستش آمده است.
ببینید :وزارت جنگ که باید پندارهای بیپای بیهوده را از دلهای جوانان بیرون گرداند و از آنان افسرانی غیرتمند پدید آورد ،بدینسان پندارپرستی را در دلهای آنان ریشه دار تر میکند و زشتی گدایی و مفتخواری را در دیده آنان کم میگرداند .اینها همه نتیجه کیشیست که افسران و دیگران میدارند و سراپا آلوده پندار و گمراهی میباشند.
شنیدنی تر از همه داستان دین آموزی به مردگان (یا به گفته خودشان تلقین) است .کسیکه مْرد و به گورش گزاردند باید ملایی بالای سرش ایستد و با زبان عربی چنین گوید» :بشنو و بفهم ای بنده خدا ،هرگاه که دو فرشته به نزد تو آمدند و از تو پرسیدند کیست پروردگارت؟ ...بگو خدا پروردگارمست و محمد پیغمبرمست و علی و حسن و حسین ...امامانمست ،بگو بهشت راستست ،آتش راستست ،ترازو راستست ،پل صراط راستست .«...،ببینید در همین یک کار چند نادانی گرد آمده است:
یکم: کسیکه مرده تن او لاشه ای بیش نیست که پس از چند روز از هم خواهد پاشید و دیگر با آن کاری نیست و هر کاری که خواهد بود با روانست .اینکه تن را به زیر خاک میکنند برای آنست که در زیر خاک از هم پاشد و آزارش به زندگان نرسد.
چیزی به این آشکاری ،تو گویی آنان نمی دانند و از نافهمی چنین می پندارند که همه کارها با آن تن خواهد بود و گور خانه ای بهر او میباشد ،و اینست چون به گورش گزاردند دو فرشته ای بنام «نکیر» و «منکر» با گرزهای آتشین به نزدش خواهند آمد و پرسشهایی خواهند کرد که اگر پاسخ نتوانست ،گرزهای آتشین را به سرش خواهند کوفت و گور پر از آتش خواهد گردید.
دوم: دین دستور زندگانیست وکسی باید آنرا در زندگیش دارد نه در مْردگیش .کسی اگر در زندگیش دین داشته که نیازی به یاد دادنش نخواهد بود ،و اگر نداشته سودی از یاد دادنش پس از مرگ بدست نخواهد آمد .پس آنان دین را چه میپندارند که به چنین رفتاری میپردازند؟!...
پیداست که آنان از معنی راست دین بسیار دور میباشند ،و چنانکه گفته ایم دین در نزد آنان همان دلبستگی به «چهارده معصوم» و پرستش آنهاست .چنین میپندارند که خدا نیز جز همان دلبستگی را نمیخواهد ،و اینست کسی اگر پس از مرگ ،آن دلبستگی را نمود ،مایه خشنودی خدا خواهد بود و او را به بهشت خواهد برد.
سوم: در پندار آنان زبان دستگاه خدا عربی است ،و اینست پرسشهایی که دو فرشته از مرده خواهند کرد به عربی خواهد بود و مرده باید به عربی پاسخ دهد ،و جای گفتگوست که فلان تُرک و بهمان کُرد که می میرد آیا درزمان عربی دان میگردد؟!...
پانویس
- ↑ آخشیج = ضد (ویراینده)
- ↑ نماید = نشان دهد نمودن = نشان دادن (ویراینده)
- ↑ آموزاک = تعلیمات ،آنچه آموزند (ویراینده)
- ↑ منظور جنگ جهانی اول است (ویراینده)
- ↑ سه یک = یک سوم (ویراینده)
- ↑ خَستویدن = اقرار کردن ،اعتراف کردن خستونده و خستو و خستوان = مْقر ،معترف خستوش = اعتراف (ویراینده)
- ↑ از یکم آذر ۱۳۱۲تا ۱۳۲۳خورشیدی ،ده سال و اندی (ویراینده)
- ↑ خواست اینان از «بابی» پیروان علی محمد باب میباشد که دعوی امام زمانی کرده است . (ویراینده)
- ↑ درچیده = مرتب (ویراینده)
- ↑ درفش = بیرق ،پرچم (ویراینده)
- ↑ خَستن = زخمی کردن (ویراینده)
- ↑ پیروی از همین سیاستهای بدخواهانه است که به «جمهوری اسلامی» انجامیده. (ویراینده)
- ↑ پیکره هایی را که ما در این کتاب از قمه زنان و قفل به تنان و از جنازه قاسم و روس قاسم آورده ایم از مهنامه «توردوموند» فرانسه است که هشتاد سال پیش در پاریس بنیاد یافته بود و سالها پراکنده میشد .و آن نیز از کتاب یکی از جهانگردان روسی برداشته .این جهانگرد در قفقاز گردیده و برای آنکه بیابانیگری قفقازیان را نشان دهد از اینگونه پیکره ها برداشته و در کتاب خود به چاپ رسانیده است .
- ↑ پروا شود که شادروان کسروی ،زنان ایران در سال ۱۳۲۳را میشناساند. (ویراینده)
- ↑ فرجاد = وجدان (ویراینده)
- ↑ فدا شوم ،باید خودش بیاید (ویراینده)
- ↑ لا محاله = ناچار ،ناگزیر (ویراینده)
- ↑ شدسیدن ( بر وزن برچیدن ) = دریافتن با یکی از حس های پنجگانه (ویراینده)
- ↑ نخست در حبل المتین چاپ شده بود و سپس در دفتر جداگانه در تبریز به چاپ رسید .
- ↑ آیفت = حاجت (ویراینده)
- ↑ دژآگاه = وحشی ،فرهنگ نادیده (ویراینده)
- ↑ این داستان چندان شناخته است که از ملا محمد علی نخجوانی که یکی از مجتهدان می بود و ده و چند سال پیش مرده پرسیده اند و او پاسخ داده » :باکی نیست .تن علی اکبر را نیز تکه تکه گردانیدند» ( له اسوه بعلی الاکبر فقطعوه اربا اربا ) .
- ↑ کسانیکه میخواهند از معنی راست دین و از زندگانی دینی آگاه گردند کتاب «ورجاوند بنیاد» را بخوانند .
- ↑ پروا شود که این کتاب در سال ۱۳۲۳نوشته شده و آمار ایرانیان چنین بوده است . (ویراینده)
- ↑ هناینده (بر وزن پناهنده) ؛ هنایا ( بر وزن تماشا ) = مؤثر (ویراینده)
- ↑ خاندان پادشاهی در عربستان از فرزندان همین کسست و «عربستان سعودی» بنام او نامیده شده . (ویراینده)
- ↑ از یک قصیده درازی است که «ازری» نام شاعری سروده .
- ↑ جمله هاییست که در کتاب قصص العلما می نویسد.
- ↑ کتاب قصص العلما نوشته میرزا محمد تنکابنیست. (ویراینده)
- ↑ تقبیل = بوسیدن (ویراینده)
- ↑ سودن = ساییدن (ویراینده)
- ↑ جنگ دوم جهانی که در هنگام نوشته شدن این کتاب هنوز برپا بوده است. (ویراینده)
- ↑ پتیاره = بلا (ویراینده)