بخوانند و داوری کنند/گفتار دوم

بخوانند و داوری کنند از احمد کسروی
گفتار دوم: خرده‌هایی که به شیعیگری توان گرفت

‫گفتار دوم ‪:‬‬

‫خُرده[۱] هایی که به شیعیگری توان گرفت‬

‫چنانکه دیدیم شیعیگری نخست یک کوشش سیاسی میبوده سپس کیشی گردیده‪ .‬اکنون میخواهیم از این‬ ‫کیش به سخن پرداخته خرده های بسیاری که به آن توان گرفت‪ ،‬‌هریکی را به کوتاهی یاد کنیم‪:‬‬

نخست ‪ :‬چنانکه گفتیم بنیاد شیعیگری بر آنست که خلیفه بایستی از سوی خدا برگزیده شود نه از سوی مردم‪.‬‬ ‫ما می پرسیم‪ :‬دلیل این سخن چه بوده؟!‪...‬‬

‫کتاب اسلام قرآن میبود‪ ،‬آیا در کجای قرآن چنین گفته ای هست؟!‪ .‬چگونه تواند بود که چنین چیزی باشد و‬ ‫در قرآن یادی از آن نباشد؟!‪.‬‬

‫از آنسوی رفتار سران اسلام که پس از مرگ پاکمرد عرب فراهم نشستند و به گفتگو پرداختند و نخست‬ ‫ابوبکر و پس از مرگ او عمر و پس از مرگ او عثمان و پس از کشته شدن او علی را به خلافت برداشتند‪ ،‬این رفتار‬ ‫دلیل روشنی به بیپایی آن سخن میباشد!‪.‬‬

‫کسانیکه در آنهنگام ناتوانی اسلام پاکدلانه به آن گرویده و در راه پیشرفت آن گزندها دیده و جنگها کرده‬ ‫بودند‪ ،‬چه باور کردنیست که همانکه پاکمرد عرب مُرد‪ ،‬‌همه چیز را کنار گزارند و به دلخواه و هوس یکی را خلیفه‬ ‫گردانند؟!‪.‬‬

‫شیعیان میگویند‪» :‬‌همگی از دین بازگشتند مگر سه تن»[۲].‬ ولی آیا این سخن باور کردنیست؟!‪ .‬چه بوده که‬ ‫‌همگی بیکبار از دین بازگردند؟!‪ .‬گرفتم که ابوبکر و عمر خلافت میخواستند و به آن هوس از دین روگردانیده اند‪،‬‬ ‫دیگران را چسودی در میان میبوده؟!‪ .‬این شیوه شیعیانست که در راه پیشرفت سخن خود از «دروغ» باز نایستند‪.‬‬


‫آنگاه ما نامه امام علی بن ابیطالب را که به معاویه نوشته است آوردیم‪ .‬در آنجا میگوید: ‪» ‬مردم به من دست‬ ‫دادند بدانسان که به ابوبکر و عمر و عثمان دست داده بودند»‪ .‬به خـلافت خود دلیل این را می آورد و هیچ‬ ‫نمی نویسد‪» :‬خدا مرا برگزیده بود» یا «پیغمبر آگاهی داده بود»‪ .‬در آن نامه آشکاره میگوید: ‪»‬برگزیدن خلیفه‬ ‫مهاجران و انصار راست[۳]‪ ‬که هرکه را برگزیدند و امام نامیدند خشنودی خدا در آن خواهد بود»‪ .‬نمی دانم این گفته‬ ‫آن امام کجا و آن سخن شیعیان کجاست؟!‪.‬‬

‫ملایان دلیل آورده میگویند‪» :‬خلیفه بایستی گناه نکرده باشد‪ ،‬دلیرترین و داناترین و برترین مردمان باشد‪ ،‬و‬ ‫چنین کسی جز با برگزیدن خدا نتواند بود»‪.‬‬

‫میگویم‪» :‬شما اینرا از کجا میگویید؟!‪ .‬اگر این سخن راست بودی بایستی بنیادگزار اسلام گوید‪ ،‬نه اینکه شما‬ ‫به دلخواه به بافندگی پردازید‪.‬‬

‫از دلیلهایی که در این باره یاد میکنند‪ ،‬یکی داستان غدیر خم و دیگری داستان کاغذ و خامه خواستن پیغمبر‬ ‫اسلام در دم مرگش میباشد و چون مرا در این باره داستان هست و گفتگویی رفته بهتر میدانم همان را در اینجا‬ ‫بازگویم‪:‬‬

‫در دیماه سال ‪ ۱۳۲۱‬برای دیدار یاران قزوین با آقای واعظپور‪ ،‬سفری به آن شهر کردیم‪ .‬در یکی از نشستها در‬ ‫خانه آقای نصری‪ ،‬آقای پاکروان چنین آغاز سخن کردند‪:‬‬

‫«کسانی از علما و دیگران چون شنیده بودند شما خواهید آمد‪ ،‬با من میگفتند با او مباحثه هایی داریم‪ .‬من پاسخ‬ ‫دادم آقای کسروی مباحثه نمی کند ولی اگر چیزهایی پرسیدند پاسخ دهد‪ .‬گفتند پس خواهشمندیم این پرسشهای‬ ‫ما را برسانید و پاسخ خواهید‪ .‬ایشان که از سنیها هواداری میکنند آیا به داستان غدیر خم چه پاسخ میدهند؟‪ .‬در آن‬ ‫روز پیغمبر علی را به خلافت برگزیده گفت‪» :‬من کنت مولاه فهذا علی مولاه»‪ .‬‌همچنین به داستان خامه و کاغذ‬ ‫خواستن پیغمبر و جلوگیری کردن عمر چه میگویند؟‪ .‬پیغمبر در بستر مرگ خواست امام علی بن ابیطالب را به‬ ‫خلافت برگزیند که جایی برای کشاکش دیگران باز نماند‪ .‬این بود گفت‪» :‬ائتونی بقلم و قرطاس اکتب لکم کتابا لن‬ ‫تضلوا بعده ابداً»[۴]‪.‬‬

‫عمر چون داستان را فهمید نگذاشت و چنین گفت‪» :‬ان الرجل لیهجر حسبنا کتاب اﷲ»‪ .[۵]‬ به پیغمبر نسبت هذیان‬ ‫گویی داد‪ .‬من نیک میدانم که شما اینها را از دین نمی شمارید و راستی هم دین اینگونه گفتگوها نیست‪ .‬ولی چون‬ ‫اینها در دلهای مردم جا گرفته و هر زمانیکه نام دین به میان می آید بیدرنگ به یاد این سخنان میافتند و میپرسند و ما‬ ‫تا به اینها پاسخی ندهیم دست بردار نخواهند بود‪ ،‬از اینرو من پرسشهای آنان را رسانیدم که شما پاسخهایی بدهید»‪.‬‬

‫این سخنانی بود که آقای پاکروان گفتند‪ .‬چون در نشست جز از یاران کسان دیگری نیز میبودند به پاسخ‬ ‫پرداخته گفتم‪ :‬بسیار راستست که این گفتگوها از دین نیست‪ .‬در هزار و سیصد سال پیش از این‪ ،‬کشاکشهایی درباره‬ ‫خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته‪ ،‬امروز از گفتگوهای آنان چه سودی تواند بود؟!‪.‬‬

‫اینها نه تنها دین نیست‪ ،‬خود بی دینیست‪ .‬راستی را دین برای آنست که مردمان چندین[۶] بیخرد و نافهم نگردند‬ ‫که زندگانی خود را رها کنند و به داستانهای هزار و سیصد سال پیش پردازند و در میان مردگان کشاکش اندازند‪.‬‬ ‫کسانیکه اینها را از دین میشمارند معنی دین را ندانسته اند‪.‬‬

‫دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن به آیین خرد است‪ .‬دین آنست که امروز‬ ‫ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا به ایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند‬ ‫و همگی با هم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دهی ویرانه‬ ‫نماند و زمینی بی بهره نباشد‪ .‬دین آنست که امروز توانگران ایران سرمایه های خود را در راه‬ ‫کشیدن جویها و پدید آوردن چشمه ها و آباد گردانیدن دیه ها بکار اندازند که هم این ویرانیها‬ ‫از میان برخیزد و هم هزاران و صد هزاران خاندانهای گرسنه و بینوا از بدبختی رها گردند‪ .‬دین‬ ‫اینست‪ .‬از اینست که خدا خشنود خواهد بود‪ .‬گفتگو از کشاکش علی و ابوبکر چیست که خدا آن‬ ‫را خوش دارد و به کسی به این نام مزدی دهد؟!‪ .‬اینها را میگویم تا این آقایان نیز بدانند و معنی‌‬ ‫درست دین را دریابند‪.‬‬

‫از آنسوی این نیز راستست که این سخنان در دلهای ایرانیان جا گرفته و ما تا در پیرامون آنها سخن نرانیم از‬ ‫دلهاشان بیرون نخواهند کرد‪ .‬اینست من نیز به پرسشهای آنها پاسخ میگویم‪:‬‬

‫اما داستان «غـدیر خـم»‪ ،‬بسیار شگفت است که ملایان معنی این جمله را نمیدانند‪ .‬مگر آنان کتابهای فقه را‬ ‫نمی خوانند که «ولاﺀ» خود یک «بابی» از بابهای فقه میباشد؟! این یک وصیت خاندانیست‪ .‬پیغمبر را با کسانی‌‬ ‫رشته «ولاﺀ» در میان میبوده و اینست میگوید‪» :‬من با کسانیکه «ولاﺀ» میداشتم علی در این زمینه جانشین من خواهد‬ ‫بود»‪ .‬آخر در کجا «مولی» به معنی خلیفه است؟!‪.‬‬

‫از این گذشته اگر خواست پیغمبر برگماردن «خلیفه» بودی‪ ،‬بایستی نخست در این زمینه سخن راند که باید‬ ‫برگزیدن و گماردن خلیفه از سوی خدا باشد نه از سوی مردم‪ ،‬پس از آنکه این زمینه را روشن گردانید با یک زبان‬ ‫آشکاری بگوید‪» :‬اینک نخستین خلیفه من علیست که خدا او را برگزیده»‪ .‬داستانی به آن بزرگی را چه معنی‌‬ ‫میداشت که با یک جمله ناروشن و کوتاهی برساند و آن جمله را بگوید و بگذرد و به چیزهای دیگری پردازد‪.‬‬

‫از اینها هم گذشته‪ ،‬مگر یاران پیغمبـر که سالها با وی بسر برده و در راه او جانبازیها کرده بودند‪ ،‬زبان او را‬ ‫نمی فهمیدند؟!‪ .‬یا دلبستگی آنان به پیغمبر و دستورهای او کمتر از شیعیان قزوین میبوده؟!‪ .‬این چه باور کردنیست‬ ‫که پیغمبر علی را خلیفه گرداند و یارانش آنرا ناشنیده گیرند و به گرد سر ابوبکر درآیند؟! پس چرا با دیگر‬ ‫دستورهای پیغمبر این کار را نکردند؟!‪.‬‬

‫اما داستان مرگ پیغمبر و جلوگیری عمر‪ .‬من نمی دانم این داستان تا چه اندازه راست است و آیا رخ داده یا‬ ‫نه‪ ،‬در این باره جستجویی نکرده ام‪ .‬لیکن اگر راستست رفتار عمر بسیار بجا بوده‪ .‬این دلیل است که عمر معنی اسلام‬ ‫را بهتر از دیگران میدانسته‪ .‬دلیلست که آن مرد یک باور بسیار استوار به خدا و اسلام میداشته‪ .‬اینکه ایراد میگیرند‬ ‫که به پیغمبر «نسبت هذیان» داده راست نیست‪ .‬گفته است‪» :‬ان الرجل لیهجر»‪» .‬‌هجر» به معنی سرسام است نه به معنی‌‬ ‫‌هذیان‪ .‬‌هذیان از کمی خرد برخیزد ولی سرسام نتیجه بیماری باشد‪ .‬عمر گفته‪ :‬این مرد سرسام میگوید‪ ،‬و این گفته به‬ ‫پیغمبر برنخواهد خورد‪ .‬زیرا یک پیغمبری چنانکه بیمار گردد‪ ،‬لاغر شود‪ ،‬رنگش زردی گیرد‪ ،‬‌همچنان سرسام‬ ‫گوید‪ .‬سرسام دنباله بیماری باشد و به کسی نخواهد برخورد‪ .‬اگر برانگیختگان از این چیزها برکنار بودندی بایستی‌‬ ‫پیش از همه از بیماری برکنار باشند و هیچگاه بیمار نگردند‪ .‬یک پیغمبری که بیمار شده سرسام نیز تواند گفت و‬ ‫جای شگفتی نیست‪.‬‬

‫از آنسوی شما میگویید‪ :‬پیغمبر بیسواد میبود و نوشتن و خواندن نمی توانست پس چگونه خامه و کاغذ‬ ‫میخواسته که چیزی نویسد؟! از این گذشته چگونه در بیست و سه سال زمان پیغمبری خود درباره جانشین گفتنی را‬ ‫نگفته بوده که می خواسته در بستر مرگ بگوید؟!‪ .‬چگونه داستان به این بزرگی را با بی پروایی گذرانیده بوده؟!‪.‬‬ ‫از اینهم میگذریم‪ ،‬مگر شما جدایی میانه سخنان راهنمایانه و پیغمبرانه یک برانگیخته با دیگر سخنانش نمیگزارید؟!‪.‬‬ ‫مگر پیغمبر اسلام هرچه گفتی و هر زمان که گفتی «فره» (وحی) بودی؟!‪ .‬شما می بینید که پیغمبر اسلام خود‬ ‫جدایی میانه سخنانش می گزارده و آنچه را که بنام «فره» میبوده از قرآن می گردانیده‪.‬‬

‫در این باره نیز اگر سخنی از راه فره داشتی‌‪ ،‬بایستی از قرآن باشد نه آنکه در بستر مرگ یک سخنانی گوید‪.‬‬

‫گذشته از همه اینها از کجا که خواست پیغمبر نوشتن چیزی درباره جانشین میبوده؟!‪ .‬و آنگاه از کجا که‬ ‫میخواسته علی را به جانشینی برگزیند؟!‪ .‬به اینها چه دلیل هست؟!‪.‬‬

‫پس از همه اینها باز میگویم‪ :‬چشد که دلبستگی شیعیان قزوین به اسلام و دستورهای پیغمبر اسلام بیشتر از‬ ‫دلبستگی یاران پیغمبر گردید؟!‪ .‬آن مردانی که در راه پیغمبر و دین او از جان گذشته و آنهمه گزندها دیده بودند‪،‬‬ ‫چشد که به اندازه ملایان شکم پرست ایران به دستورهای پیغمبر ارج نمی گزاردند؟!‪.‬‬

‫چشد که عمر به گفته شما‪ ،‬آن توهین را به پیغمبر کرد و کسی به او ایراد نگرفت؟!‪.‬‬

‫فردا که آقای پاکروان اینها را گفته بودند یکی چنین پاسخ داده بوده‪» :‬راستست که پیغمبر بیسواد میبوده ولی‌‬ ‫میخواست خامه و کاغذ بیاورند که او بگوید و دیگری بنویسد»‪.‬‬

‫شب دیگر که باز گفتگو میرفت و آقای پاکروان این پاسخ را یاد کردند‪ ،‬گفتم پیغمبر اسلام بهاﺀ اﷲ نمی بود‬ ‫که عربی نداند و در دست آن زبان درماند‪ .‬پیغمبر توانستی هر خواستی را که داشتی به آسانی به زبان آورد‪ .‬اگر‬ ‫خواستش این بودی که دیگران نویسند گفتی‌‪» :‬ائتونی بقلم و قرطاس املی علیکم‪ [۷]«...‬و نگفتنی‌‪» :‬اکتب لکم»‪ .‬این دو‬ ‫تا از هم جداست‪.‬‬

‫شگفتر آن بود که یکی در همان نشست سخن آغاز کرد و چنین گفت‪» :‬پیغمبر چون میدانست که اگر در‬ ‫زمان زندگانی خود خلافت امیرالمؤمنین را آشکار گرداند کسانی نخواهند پذیرفت و در میانه دو سخنی و‬ ‫پراکندگی پدید خواهد آمد‪ ،‬از اینرو آنرا نگه میداشت که در آخرین ساعت زندگانی‌‪«...‬‬

‫یکی از باشندگان سخن او را بریده و خودش آن را بدینسان به پایان رسانید‪» :‬دو سخنی را به میان اندازد و در‬ ‫برود»‪.‬‬

‫از این گفته همگی خندیدیم و دیگر به پاسخی نیاز نیامد‪.‬‬

‫تا اینجاست داستان‪ .‬شگفتر آنکه برخی از ملایان این داستان را که در مهنامه پرچم نوشته بودیم خوانده اند‪ ،‬و‬ ‫بجای آنکه به خود آیند و بدانند تا چه اندازه گمراه و نادانند آخرین تیر خود را به کمان گزارده چنین میگویند‪:‬‬ ‫«پس چرا امیرالمؤمنین همیشه از غصب حق خود شکایت میکرد؟!‪ «.‬میگویم‪ :‬آنچه ما میدانیم امام علی بن ابیطالب به‬ ‫چنان کاری برنخاسته است‪ .‬این تواند بود که او خود را شاینده تر از ابوبکر و عمر میدانسته و در دل خود گله مند‬ ‫میبوده (و خطبه شقشقیه نیز اگر از آن امام بوده بیش از این اندازه را نمی رساند)‪ ،‬ولی اینکه آن دو خلیفه را‬ ‫«غاصب» بداند و با آنان دشمنی کند یا در برابر ایستد‪ ،‬‌هرگز نبوده است و نتوانستنی بود‪ .‬با اینحال اگر دلیلی بدست‬ ‫آید و دانسته شود که او بدانسان که گفته شیعیانست خود را برگزیده خدا برای خلافت میدانسته و بکارهایی‌‬ ‫میکوشیده‪ ،‬ما او را نیز همچون دیگران گمراه شمارده بزرگش نخواهیم گرفت‪ .‬ما او را دوست میداریم نه‬ ‫برای اینکه نامش علی میبوده یا دامادی پیغمبر را میداشته‪ ،‬بلکه برای اینکه مردی سراپا پاکی‌‬ ‫میبوده و گردن به خواهش های تنی نمی گزارده است‪.‬‬

‫این یک گستاخی بزرگی از شیعیانست که برای پیشرفت سیاست خود چنین کارهایی را از آن امام پاک‬ ‫بازگفته اند. ‬گستاخی بزرگی از ایشانست که به چنین دروغهایی برخاسته اند‪.‬‬

دوم ‪ :‬اگر چنین انگاریم که در اسلام بایستی خلیفه از سوی خدا برگزیده شود‪ ،‬در آنحال بایستی این برگزیده‬ ‫خدا خود را به مردم نشاندهد و دلیلهای خود را بازگوید و از هر راه بکوشد تا به خلافت رسیده رشته کارها را‬ ‫بدست گیرد و توده های مسلمان را راه برد و کشورهای اسلامی را از دشمنان نگاهدارد‪.‬‬

‫خلافت برای این کارها میبوده و بی این کارها معنایی نمی داشته‪ .‬اینکه کسی در خانه نشیند و خود را نهانی‌‬ ‫خلیفه خواند و دسته کمی را بسر خود گرد آورده به آنان هم سپارد که به کسی نگویید و «تقیه» کنید‪ ،‬چیزیست که‬ ‫من نمی دانم چه نامی به روی آن گزارم‪ .‬بهرحال این کار جز پراکندگی به میان مسلمانان انداختن و از نیروی ایشان‬ ‫کاستن نتیجه ای نمی داده و نتوانستی داد‪.‬‬

‫خواهند گفت‪ :‬گناه مردم بوده که خلیفه خدا را نمی پذیرفتند‪ .‬میگویم‪ :‬خلیفه خدایی بایستی بکوشد و خود را‬ ‫به مردم بپذیراند‪ .‬بایستی با گمراهان آن رفتار را کند که پیغمبر کرده و آنان را به راه آورده بود‪ .‬آنگاه خلیفه خدایی‌‬ ‫که خود را پنهان دارد و گاهی نیز بیکبار انکار کند گناه مردم در نپذیرفتن او چه میبوده است؟!‪...‬‬

‫شگفتست که از یازده تن امام که بوده اند کسی جز امام علی بن ابیطالب خلافت نکرده و کسی جز حسین بن‬ ‫علی به طلب آن نکوشیده‪ .‬از بازمانده حسن بن علی کسیست که به خلافت رسید و آنرا نگه نداشت‪ .‬علی بن‬ ‫الحسین چندان گوشه گیر و آسایش خواه و چندان گریزان از این کار میبود که چون در سال ‪ ۶۳‬‌هجری مردم مدینه‬ ‫به یزید شوریدند او خود را کنار کشیده از شهر بیرون رفت و به یزید نامه نوشته از همدستی با مردم بیزاری جست‪.‬‬ ‫سپس چون یزید مْرد و کسان بسیاری در راه خلافت میکوشیدند او نه تنها نکوشید‪ ،‬مختار که در کوفه به کوشش‬ ‫برخاسته بود چون فرستاده به نزد وی فرستاد و پرگ[۸]‪‬ خواست که مردم را به خلافت او بخواند نپذیرفت و مختار‬ ‫ناچار شده مردم را به محمد حنفیه خواند‪ .‬از محمد الباقر من جز گوشه نشینی سراغ نمی دارم‪ .‬جعفرالصادق را‬ ‫گفتم که خلافت را میخواست ولی به هیچ کوششی در آن کار برنخواسته از ترس جان بیکبار آنرا نهان میداشت‪.‬‬ ‫پسر او موسی الکاظم گذشته از آنکه همچون پدرش آرزوی خلافت را بسیار نهان میداشت دستگیر هم شد و بیست‬ ‫و هفت سال در زندان بسر برد‪ .‬پسر او علی الرضا را‪ ،‬مأمون ولیعهد گردانید و با اینحال به خلافت نرسید‪ .‬دیگران جز‬ ‫خانه نشینی و خوشگذرانی کاری نداشتند‪ .‬آیا اینست معنی برگزیده شدن برای خلافت؟!‪.‬‬

سوم ‪ :‬این گفته ها که «خدا ما را از آب و گل والاتری آفریده» یا «خدا جهان را به پاس هستی ما پدید‬ ‫آورده» یا «کارهای شما هر روز به ما نشان داده شود» و مانندهای اینها که در کتابهای شیعی فراوانست‪ ،‬آیا چه دلیلی‌‬ ‫‌همراه داشته؟!‪.‬‬

‫کسیکه به چنین سخنانی برمیخاسته آیا نبایستی دلیل یاد کند؟!‪ .‬آیا به چنین دعوی هایی بی دلیل برخاستن راه‬ ‫لافگویی را به روی فریبکاران و هوسبازان باز کردن نمی بوده؟!‪ .‬مثلا بهاﺀ اﷲ که دعوی خدایی کرده آیا نتوان‬ ‫گفت که مایه گستاخیش اینگونه سخنان میبوده؟!‪...‬‬

‫از آنسوی آیا آن امامان چه جدایی با مردم میداشته اند؟!‪ ...‬آیا نه آنست که هر یکی همچون دیگران ناخواهان‬ ‫به این جهان آمده و ناخواهان میرفته و همچون دیگران خورده و خوابیده و بیمار گردیده و آسیب دیده و هیچگونه‬ ‫برتری در میان نبوده؟!‪ ...‬با اینحال آن گزافه ها سرودن چه معنایی داشته؟!‪...‬‬

‫در جاییکه بنیادگزار اسلام با آن جایگاه و با آن برگزیدگیش‪ ،‬خود را یکتن همچون دیگران میخوانده به‬ ‫بازماندگان او چه میرسیده که به چنین سخنانی زبان گشایند؟!‪...‬‬

‫این سخنان گذشته از آنکه دروغست گستاخی با خدا میبوده‪ .‬ما نیک نمی دانیم این سخنان کدام یکی از خود‬ ‫آنان سر زده و کدام یکی را پیروان ساخته و به ایشان بسته اند‪ ،‬بهرحال چنین دعویهایی را جز بیدینی و خداناشناسی‌‬ ‫نتوانیم شمرد‪.‬‬

‫ما یکی از هوده هایی که از دین میخواهیم آنست که مردمان معنی جهان و زندگانی را‬ ‫نیک شناخته بدانند که خدا همگی را یکسان آفریده و تنها در سایه نیکوکاریست که یکی را به‬ ‫دیگران برتری تواند بود‪ .‬یکی از هوده هایی که میخواهیم آنست که کسی به چنین لافهای ناسزا‬ نتواند برخاست و مردمان به چنان گزافه هایی نتوانند گروید‪ .‬به اینگونه لافهایی برخاستن و یا‬ ‫آنها را پذیرفتن جز بیدینی نتواند بود‪.‬‬

چهارم ‪ :‬شیعیان با آن باورهایی که درباره امامانشان میداشته اند آنان را در پهلوی برانگیختگان نشانیده‪ ،‬بلکه‬ ‫بالاتر از آنان گردانیده اند‪ .‬زیرا در نزد آنان امام برگزیده خدا میبوده‪ ،‬‌همه دانشها را میدانسته‪ ،‬‌همه زبانها را‬ ‫میشناخته‪ ،‬از ناپیدا آگاه میشده‪ ، ‬‌هرکسی میبایسته ازو فرمان برد‪ ،‬آسمان و زمین با هستی او آرام میگرفته‪ ،‬معنی‌‬ ‫قرآن و دین را کسی جز آنان نمی دانسته‪ .‬با این ستایشها که از امام میکنند او را بالاتر از برانگیختگان میگردانند‪ .‬ما‬ ‫میپرسیم‪ :‬دلیل این باورها چیست؟!‪ ...‬پس چرا از چنین امامانی در قرآن یادی نشده بود؟!‪...‬‬

‫بسیار شگفتست که پیغمبر اسلام آشکاره میگفته‪» :‬من از ناپیدا آگاه نیستم»[۹]‪‬، اینان میگویند امامانشان آگاه‬ ‫میبوده اند و داستانها از ناپیدا دانی آنان می آورند‪.‬‬

‫بسیار شگفتست که پیغمبر اسلام از نتوانستنی (معجزه) ناتوانی مینموده[۱۰]‪.‬‬

‫ولی اینان از امامانشان نتوانستنی ها یاد میکنند و داستانهای بسیار می نویسند‪.‬‬

‫شگفتر از همه آنکه در سالهای آخر که دانشهای اروپایی در شرق شناخته گردیده کسانی از ملایان چنین‬ ‫میگویند که امامانشان همه آنها را میدانسته اند و این دانشها در حدیثها هست‪ .‬برخی از آنان جمله هایی را از این‬ ‫حدیث و آن حدیث گرفته و آغاز و انجامش را انداخته با زور معنی هایی در می آورند و آنها را به رخ دانشمندان‬ ‫میکشند و من نمی دانم به این کار ایشان چه نامی دهم‪.‬‬

‫در همان حدیثها هزارها سخن‪ ،‬درباره آسمان و زمین و ابر و باران و ستاره و زمین لرزه و دیگر مانندهای اینها‪،‬‬ ‫از زبان امامانشان آورده اند و شما چون نیک نگرید‪ ،‬بیشتر آنها بی ارجتر از افسانه های پیره زنانه است‪» :‬آدم چون‬ ‫از بهشت به زمین افتاد جبرئیل کمی گندم از بهشت برایش آورد که بکارد و گرسنه نماند‪ .‬از آن گندم آنچه آدم‬ ‫کاشت گندم درآمد و آنچه حوا کاشت جو درآمد»‪.‬‬

‫«اهل شام پرسیدند از جزر و مد‪ .‬پاسخ داد فرشته ایست بنام رومان گماشته شده به دریاها‪ .‬چون پایش را به دریا‬ ‫گزارد بالا آید و چون بیرون آورد پایین رود»‪» .‬پرسیدم زمین برچه چیز است؟ گفت بر ماهی‌‪ .‬پرسیدم ماهی بر‬ ‫چیست؟ گفت بر آب‪ .‬گفتم آب بر چیست؟ گفت بر سنگ‪ .‬گفتم سنگ بر چیست؟ گفت بر شاخ گاومیش‪.«...‬‬[۱۱] ‫آیا اینهاست دانشهای گذشته و آینده؟!‪ .‬آیا شرم آور نیست که کسانی به اینگونه سخنان بنازند و آنها را به رخ‬ ‫دانشمندان کشند؟!‪ ...‬آیا شرم آور نیست که بگویند امامان ما این دانشها را میدانستند؟!‪.‬‬

‫ما آشکاره می بینیم امامان هیچیکی از آن ستایشها را که گفته شده نمی داشته اند‪ .‬اگر امام علی بن ابیطالب را‬ ‫به کنار گزاریم‪ ،‬بازمانده مردانی بوده اند همچون دیگران‪ .‬مثلا همان جعفر بن محمد پسرش اسماعیل را به جانشینی‌‬ ‫خود برگزید‪ .‬ولی اسماعیل پیش از خود او مْرد‪ .‬آیا چه دلیلی بهتر از این که آینده را نمی دانسته است‪.‬‬

‫آری در این باره داستانی هست و آن اینکه در کتابهاشان مینویسند‪ :‬چون اسماعیل مْرد پدرش چنین گفت‪:‬‬ ‫«خدا از گُزیر[۱۲]‪‬ خود درباره اسماعیل بازگشت‫»[۱۳]‪.‬ ولی همین داستان در خور گفتگوست‪ .‬این سخن معنایش آنست که‬ ‫خدا که اسماعیل را به جانشینی از پدرش برگزیده بود پشیمان گردیده و آنرا زودتر از جهان برده‪ .‬آیا چنین سخنی‌‬ ‫درباره خدا گستاخی نیست؟!‪ .‬آیا این نشان خداناشناسی گوینده اش نمی باشد؟!‪.‬‬

‫خوانندگان میدانند که ما درباره برانگیخته (یا به گفته اینان‪ :‬پیغمبر) بِچه سخنانی برخاسته‪ ،‬چگونه این زمینه را‬ ‫روشن گردانیده ایم‪ .‬در زمانی که دانشها تکان سختی به جهان داده و پیروان مادیگری که انبوه دانشمندانند‪ ،‬نه تنها‬ ‫به برانگیختگان؛ به خدا نیز باوری نمیدارند ما روشن گردانیده ایم که برانگیختگی با دانشها ناسازگار‬ ‫نیست بلکه خود رازی از رازهای سپهر است‪.‬‬

‫‌همچنان خوانندگان میدانند که ما برای بنیادگزار اسلام چه جایگاهی باز کرده‪ ،‬به آن پاکمرد چه پاسی‌‬ ‫میگزاریم‪.‬‬

‫ولی اینکه در پی او یکدسته امامانی بوده اند و اینان نیز نیروهای خدایی داشته برگزیدگان خدا میبوده اند‪،‬‬ ‫بیکبار بی دلیلست و در خور پذیرفتن نمی باشد‪.‬‬

‫اینکه ما بنیادگزار اسلام را به برانگیختگی ستوده به رخ جهانیان میکشیم زورگویی نیست‪ .‬بلکه‬ ‫دلیلها برایش می آوریم‪ :‬به هنگامیکه جهانیان گمراه میبوده اند‪ ،‬آن پاکمرد برخاسته و با بت‬ ‫پرستی و دیگر نادانیها به نبرد پرداخته‪ ،‬خردها را به تکان آورده‪ ،‬یک شاهراهی برای زندگی باز‬ ‫کرده‪ .‬در سایه این کارهاست که ما او را برانگیخته خدا دانسته به روی جهانیانش میکشیم‪.‬‬

‫اما درباره آن امامان‪ ،‬نخست ـ باید پرسید‪ :‬پس از پیغمبر چه نیازی به آنان میبوده؟! مگر پیغمبر کار خود را‬ ‫ناانجام گزارده بوده که اینان به انجام رسانند؟!‪ .‬دوم ـ کارهایی که از آنان سرزده کدامست که ما آنها را به روی‬ ‫جهان کشیم؟!‪ ...‬کدام گمراهی را از پیش برداشته اند؟!‪ ...‬کدام تکانی را پدید آورده اند؟! ‪ ..‬کدام برگزیدگی یا‬ ‫برتری را از خود نشان داده اند؟!‪...‬‬

‫آری محمد بن علی و جعفربن محمد‪ ،‬پدر و پسر در «فقه» دانشی داشته اند‪ .‬ولی آن دانش در مالک و ابوحنیفه‬ ‫و شافعی و احمد بن حنبل نیز بوده است‪.‬‬

پنجم ‪ :‬شیعیان آن امامان را گرداننده جهان میشمارند‪» .‬چهارده معصوم» همه کاره دستگاه خدایند و در‬ ‫گردانیدن جهان یاوران او میباشند‪.‬‬

‫از خود آن امامان سخنانی در این زمینه‪ ،‬در کتابها آورده شده که اگرچه نتوان دانست کدامها گفته ایشانست و‬ ‫کدامها را دیگران افزوده اند ولی رویهمرفته پیداست که سرچشمه از خودشان بوده‪ .‬‌هرچه هست باور انبوه شیعیان به‬ ‫‌همینست و در سختیها به آنان رو می آورند و گشایش کار میخواهند‪ .‬امامان بمانند که خویشاوندان آنان را ـ از‬ ‫«حضرت عباس» و «جناب علی اکبر» و «زینب» و «ام کلثوم» و «سکینه» و دیگران ـ دست اندرکارهای جهان و‬ ‫یاوران خدا می پندارند‪ .‬بلکه در اندیشه شیعیان هر گنبدی گره از کار تواند گشاد و هر سقاخانه ای «مراد» تواند داد‪.‬‬ ‫این همه گنبدها که از بزرگ و کوچک برپاست جز برای اینکار نیست‪ .‬روند و در بر آنها ایستند و گشایش‬ ‫کار خواهند‪ ،‬آهن پاره ها را با دست گیرند و تکان دهند و نیازمندیهای خود را از آنها طلبند‪.‬‬

‫این سخنان در همه جا بر سر زبانهاست‪» :‬توسل به ائمه کن»‪» .‬دست به دامن امام حسین بزن»‪» .‬اگر نجات‬ ‫میخواهی در این در است»‪.‬‬

‫اکنون در تهران بیش از چند هزار گداست و اینان کوچه ها را میگردند و در جلو درها میایستند و پیاپی به زبان‬ ‫می آورند‪» :‬حضرت عباس دردت دوا کند»‪» ،‬امام حسین ذلیلت نکند»‪» ،‬امام بیمار به بستر بیماری نیندازدت»‪ ،‬«امام‬ ‫غریب قرضهایت ادا کند»‪ ،‬و مردم به پاس همین گفته ها نان و پول به ایشان میدهند‪.‬‬

‫پارسال در تهران مرد پاشکسته لنگی شال سبز برسر بسته گدایی میکرد و همه دعاهایش از امامزاده داود میبود‪:‬‬ ‫»امامزاده داود مرادت دهد‪ ،‬امامزاده داود قرضت ادا کند‪ .«...‬در چند فرسنگی تهران در یک دیه ناپاکیزه ای گنبدی‬ ‫بنام امامزاده داود هست که همه ساله تابستان تهرانیان رو به آنجا آورند و گوسفندها کشند و «مرادها» خواهند‪.‬‬ ‫بتازگی که در تهران نماینده برای مجلس برگزیده میشد‪ ،‬یک مرد فریبکاری نوشته ای چاپ کرده و پراکنده بود که‬ ‫چون به نمایندگی برگزیده شود از ماهانه های خود راه امامزاده داود را شوسه خواهد گردانید‪.‬‬

‫اکنون میباید پرسید‪ :‬آیا مردمی با این باورها گمراه نیستند؟!‪ ...‬چه گمراهی بالاتر از این که مردگان هیچکاره‬ ‫را همکار خدا شناسند؟!‪ ...‬میباید پرسید‪ :‬چه دلیلی هست که امامانتان یاوران خدایند؟!‪ .‬شما خدا را چه دانسته اید که‬ ‫نیازمند یاورش میشمارید؟!‪...‬‬

‫اکنون اگر از ملایان بپرسیم‪ ،‬نخست خواهند گفت‪ :‬آری آنان امام میبودند‪ ،‬خدا ایشان را از «نور» آفریده بود‪.‬‬ ‫سپس که ایراد گیریم و دلیل خواهیم و درمانند‪ ،‬این بار چنین خواهند گفت‪» :‬اینها عقیده عوام است»‪ .‬این شیوه‬ ‫ایشانست که نخست درباره گمراهیهای خود به گفتگو درآیند و به ‫چَخِش[۱۴] ‬پردازند و چون درماندند بیکبار بازگشته‬ ‫گناه را به گردن «عوام» اندازند‪.‬‬

‫ولی ما میدانیم که این باورها از کتابها سرچشمه گرفته‪ .‬بلکه چنانکه گفتیم «حدیثها» در این باره هست‪.‬‬‫‪[۱۵]‬‬

‫بهرحال رهنمای «عوام» ملایانند و این باورهای بیدینانه را آنان یاد داده اند و اکنون هم میدهند‪ .‬‌همین امروز‬ ‫اگر کسی بیمار باشد و نزد ملایی نام پزشک برد‪ ،‬درزمان[۱۶]‪‬ خواهد گفت‪» :‬طبیب چیست؟!‪ .‬شفای خود را از ائمه‬ ‫طاهرین بخواه!».‬‬

ششم ‪ :‬برگزیده پنداشتن شیعیان و از آب و گِل والاتری نشاندادن ایشان‪ ،‬خود ایراد جداگانه ایست‪ .‬سران‬ ‫شیعه که خود را از گوهر والاتری پنداشته اند‪ ،‬شیعیان را از بازمانده آن آب و گل وانموده اند.‬[۱۷] کسیکه شیعی‌‬ ‫میگردد و «ولایت علی» را میپذیرد از آنست که گوهر پاکی میدارد و آنکه نمی پذیرد از آنست که گوهرش ناپاک‬ ‫میباشد‪ .‬شیعیان گروه برگزیده ای هستند و در آن جهان یکسره به بهشت خواهند رفت‪.‬‬

‫این سخنان چندان نابجا بوده که برخی از خود شیعیان زبان به ایراد گشاده اند‪ .‬ما در کتابهاشان می بینیم که‬ ‫صفوان جمال که خود یکی از شیعیان میبوده به بنیادگزار شیعیگری خرده گرفته و چنین گفته‪» :‬شما میگویید شیعیان‬ ‫ما در بهشت خواهند بود در حالیکه میان شیعیان گروههایی هستند که گناهکارند و به هر بدی میپردازند» و او به‬ ‫سخن معنی دیگر داده و چنین پاسخ گفته که‪ :‬شیعی از جهان نرود مگر آنکه به بیماری افتد و یا گرفتار زن بد رفتار‬ ‫و همسایه دْژکردار[۱۸]‪ ‬گردد و اینها کفاره گناهان او باشد و اگر اینها نبود جان کندنش دشوار باشد تا از جهان بیگناه‬ ‫رود». ‬صفوان دوباره خرده گرفته و گفته‪» :‬پس ستمهایی که به مردم میکنند و پولهای ایشان میخورند چه خواهد‬ ‫بود؟!»‪ .‬پاسخ داده‪» :‬چون حساب مردم روز رستاخیز با ماست اینها را نیز از «خمس» پذیرفته او را از وامداری بیرون‬ ‫خواهیم آورد‪«.‬‬‫‪[۱۹]

‫در برخی کتابها این را به زمینه دیگری انداخته چنین گفته اند‪ :‬روز رستاخیز که به کارنامه های مردم یکایک‬ ‫رسیدگی خواهند کرد آنچه گناه شیعیانست به گردن سنیان گزارده و آنچه کرفه[۲۰]‪‬ سنیانست به شیعیان داده اینان را به‬ ‫بهشت و آنان را به دوزخ خواهند فرستاد‪.‬‬

‫این گفته ها از یکسو مردم را فریفتن و آنان را از راه بردن‪ ،‬و از یکسو با خدا گستاخی نمودن و دستگاه او را‬ ‫آبدارخانه خود پنداشتن میبوده که راستی را گناه بسیار بزرگیست‪ .‬به گفته قرآن‪» :‬ستمگرین مردم کسیست که به‬ ‫خدا دروغ بندد»‪.‬‬‫‪[۲۱]

‫اینکه خدا گروهی را از آب و گل والاتری آفریده از هر راه که بسنجید دروغ آشکاریست‪ .‬اینکه خدا گروهی‌‬ ‫را ویژه خود گردانیده از بدیهای آنان چشم پوشد و پاداشهای گزاف دهد سخن سراپا زیانیست‪ .‬این گفته ها ریشه‬ ‫اسلام را برانداختن و رنجهای پاکمرد عرب را بیهوده گردانیدن بوده است‪.‬‬

‫‌هفتم ‪ :‬آن بارگاهها که در مشهد و قم و عبدالعظیم و بغداد و سامره و کربلا و نجف و دیگر شهرهاست و‬ ‫شیعیان به زیارت روند خود جداگانه داستانیست‪.‬‬

زن ایرانی به زیارت کربلا میرود‬

‫اگر دیده اید هریکی بتخانه باشکوهی میباشد‪ :‬از صدها فرسنگ راه به زیارت می آیند‪ ،‬با گردنهای کج و‬ ‫چشمهای نمناک در برابر در می ایستند‪ ،‬سیدی یا ملایی پیش افتاده بانگ برمیدارد‪» :‬أ أدخل یا اﷲ‪ ،‬أ أدخل یا رسول‬ ‫اﷲ‪ «...‬ سپس به درون میروند‪ ،‬گرد صندوق آهنین یا سیمین میگردند‪ ،‬آنها را میبوسند‪ ،‬سر پایین آورده می نیایند‪ [۲۲].‬آیا‬ ‫این بت پرستی نیست؟!‪.‬‬

‫این به آنان بر میخورد که ما این بارگاهها را بت میخوانیم‪ .‬چه باید کرد که راستی همینست‪ .‬‌هر چیزی که‬ ‫جز خدا بپرستند و دست اندر کارهای جهانش دانند‪ ،‬بت باشد‪.‬‬

گفتگو میانه خداپرستی و بت پرستی بر سر آنست که آیا جز خدا کسی را در این جهان‬ ‫دستی هست؟!‪ .‬خداپرستی میگوید‪ :‬نیست‪ .‬بت پرستی میگوید‪ :‬‌هست‪ . ‬آنگاه خداپرستی (یا بهتر‬ ‫گویم‪ :‬دین) میگوید‪ :‬خدا این جهان را از روی آیینی میگرداند و هر کاری در این جهان راهی‌‬ ‫میدارد که جز از آن راه نتواند بود‪ :‬کسی که بیمار است باید پی درمان باشد‪ ،‬کسی اگر بی چیز است باید‬ ‫بکاری یا پیشه ای پردازد و چیزدار گردد‪ ،‬کسی اگر خشنودی خدا را میخواهد باید به نیکوکاری کوشد‪ ،‬‌همچنین‬ ‫در دیگر کارها‪ .‬گفتگو بر سر اینهاست نه بر سر آنکه تندیسه های چوبین و آهنین پرستند یا گنبدهای سیمین و‬ ‫زرین‪ .‬اگر مردمان یک کس زنده ای را دست اندر کارهای خدا شمارند و از او بهبود بیمار یا گشایش کار یا مانند‬ ‫آن خواهند نیز بت خواهد بود اگر چه آدمی زنده میباشد‪.‬‬

‫شگفت آنکه درباره این زیارت رفتن «حدیثها» از پیشوایانشان میدارند‪ :‬‌هرکس به زیارت رود همه گناهانش‬ ‫آمرزیده شود‪ ،‬بهشت به او بایا گردد‪ ،‬به هر گامی کاخی از زر و سیم و بلور برایش سازند‪ ،‬صد حوری بنامش‬ ‫نویسند‪ ...‬از بس سرگرم سیاست بوده اند از گفتن هیچ گزافه ای باز نایستاده اند‪.‬‬

‫یکی نپرسیده‪ :‬رفتن بدیدن بارگاهی چیست و چسودی دارد که خدا این پادشها را دهد؟!‪ ...‬آخر پاداش در‬ ‫برابر یک کار سودمند تواند بود‪ ،‬به یک کار بیهوده ای پاداش از خدا چه سزاست؟!‪ .‬گفتن چنین دروغهایی بنام‬ ‫خدا‪ ،‬آیا نشان خدا نشناسی نیست؟!‪ ...‬آیا گفتن‪» :‬‌هرکه حسین را در کربلا زیارت کند خدا را در عرش زیارت‬ ‫کرده»[۲۳]‬ با خدا گستاخی و بیفرهنگی نیست؟!‪.‬‬

‫شگفتر اینکه از آن بارگاهها نتوانستنی (معجزه) نیز چشم دارند و داستانها پدید آورند‪ :‬فلان کور را بینا‬ ‫گردانید‪ ،‬بهمان بیمار را تندرست ساخت‪ ،‬فلان دشمن را کشت‪ ،‬بهمان بدخواه را سنگ گردانید‪.‬‬

  ‫شاهی که بضربت دو انگشت‬ ‫از معجزه ابن قیس را کشت‬  

‫بنیادگزار اسلام با آن جایگاه والایی که میداشت و با آن کار خدایی که پیش میبرد‪ ،‬چون جهودان و ترسایان‬ ‫فشار آورده نتوانستنی میخواستند در پاسخشان میگفت‪ :‬من نتوانم‪ .‬قرآن پر از اینگونه پاسخهاست‪ .‬ولی نوادگان‬ ‫‌هیچکاره او در زندگی نتوانستنی میکرده اند بجای خود‪ ،‬که پس از مرگشان نیز میکنند‪ . ‬افسوس از این نادانی!‪.‬‬

‫اگر تاریخ را نگریم تاکنون بارها در پیرامون آن گنبدها کشتار رخ داده و هزاران کسان کشته شده اند و هیچ‬ ‫کاری از آنها دیده نشده (و نبایستی دیده شود)‪ .‬در زمان شاه عباس در سال ‪) ۹۸۸‬قمری؛ویراینده) که عبدالمؤمن‬ ‫خان اُزبک با جنگ و خونریزی به مشهد دست یافت‪ ،‬انبوه مردم از ملایان و سیدها و دیگران به «آستانه مقدسه» پناه‬ ‫برده چنین میدانستند که از کشتار خواهند رهید‪ .‬ولی ازبکان با شمشیرهای آخته[۲۴] ‬به درون درآمدند و دست به کشتار‬ ‫گشادند و به کسی دریغ نگفته زنده نگزاردند‪ .‬در عالم آرا مینویسد‪» :‬از صحیح القولی استماع رفت که میر محمد‬ ‫حسین مشهور به میر بالای سر که از سادات مشهد مقدس و در صلاح و تقوی و عبادت درجه عالی داشت و همیشه‬ ‫در بالای سر ضریح مبارک به نماز و طاعت و تلاوت قیام نموده کمتر از آن مقام شریف حرکت کردی‪ ،‬در آنروز‬ ‫‌هولناک به دستور معتاد در بالای سر نشسته به تلاوت مشغول بود‪ .‬یکی از ازبکان از خدا بی خبر دست در کمر او‬ ‫زده بیرون میکشید‪ .‬میر بیچاره از هول جان و کشاکش و اضطراب دست بر پنجره ضریح مبارک زده محکم گرفت‪،‬‬ ‫ازبک دیگری شمشیری انداخته قطع ید او نمود و دستش در محجر مانده او را کشیدند و پاره پاره کردند»‪.‬‬

‫در همان مشهد از اینگونه داستانها بسیار رخ داده‪ :‬در سال ‪) ۱۳۲۴‬قمری؛ویراینده) که جنبش مشروطه در میان‬ ‫میبود در مشهد گروهی از طلبه ها و دیگران از کمی نان به شورش برخاستند و در صحن گرد آمدند و حاجی محمد‬ ‫حسن نامی که نان و گوشت شهر را در «کونترات» میداشت‪ ،‬تفنگچی بسر آنان فرستاد و چهل تن در همان صحن‬ ‫کشته شده از میان رفتند‪.‬‬

‫در سال ‪)۱۳۳۰‬قمری؛ویراینده) که سید محمد یزدی با گروهی در صحن بستی نشسته‪ ،‬بازگشتن محمد علی‌‬ ‫میرزا را میخواستند‪ ،‬روسیان برای پراکندن ایشان توپ و شصت تیر به آنجا بستند و سالداتها[۲۵] ‬به درون رفته کسانی را‬ ‫کشتند و سید محمد را گرفته بیرون کشیدند‪ .‬جاهای گلوله توپ در گنبد تا چند سال نمایان میبود‪.‬‬

‫آخرین داستان کشتار زمان رضا شاه است که گروه انبوهی در آنجا گرد آمده از دستور دولت درباره شاپو و‬ ‫رو باز کردن زنان سر پیچیدند و چون دولت سپاه فرستاد‪ ،‬چنانکه میگویند چند هزار تن کشته شده از میان رفتند‪.‬‬

‫در کربلا بارها کشتار و تاراج سختی رو داده و بارها آن صندوقها را شکسته و کنده اند‪:‬‬

‫در سال ‪) ۸۵۸‬قمری؛ویراینده) مولا علی پسر سید محمد مشعشع به آنجا دست یافت و تاراج و کشتار سختی‌‬ ‫کرد و کسان بسیاری را بند کرده با خود برد‪.‬‬

‫در سال ‪)۱۲۱۶‬قمری؛ویراینده) چون وهابیان به آهنگ تاراج و کشتار به عراق تاخته بودند‪ ،‬در روز عاشورا به‬ ‫آن شهر ریخته در شهر و در پیرامون بارگاهها به کشتار پرداختند و به خانه ها درآمده‪ ،‬دست به زنان و دختران‬ ‫یازیدند[۲۶] ‬و بچگان شیر خوار را سر بریدند و صندوقها را شکستند و گورها را کندند و در چند ساعت نزدیک به‬ ‫‌هفت هزار تن را از مجتهدان و سادات و دیگران کشته‪ ،‬بارگاهها را تاراج کرده‪ ،‬فیروزانه بازگشتند‪.‬‬

‫بار دیگر در سال ‪) ۱۲۶۰‬قمری؛ویراینده) نجیب پاشا والی بغداد لشگر بسر آن شهر آورد که با توپ و تفنگ‬ ‫آنجا را بگشادند و سه ساعت بکشتار پرداخته‪ ،‬نه هزار تن را به خاک انداختند‪ .‬در ناسخ التواریخ مینویسد‪» :‬در بقعه‬ ‫سید الشهداﺀ و حضرت عباس نهرها از خون ناس براندند و در این دو بقعه مبارکه اسب و شتر بستند و هر مال و‬ ‫خزانه که در آن بلد یافتند به غارت برگرفته و الواحی که در روضه مطهره بود خرد و در هم شکستند«‪ .‬در کتابی‌‬ ‫مینویسد‪ :‬از سردابی که در زیر رواق عباس علیه السلام است بیش از سیصد تن کشته بیرون آمد‪.‬‬

‫در نجف در همان سال ‪) ۸۵۸‬قمری؛ویراینده) مولا علی پسر سید محمد مشعشع دست به آنجا یافت و بارگاه را‬ ‫ویران گردانید و سپاهیانش چوب صندوق را در پختن خوراک بکار بردند‪.‬‬

‫یکی نمی پرسد‪ :‬پس چرا در این خونریزی ها معجزه ای از آن گنبدها دیده نشده؟!‪...‬‬ ‫آیا بیشرمی نیست که با این داستانهای تاریخی شما هر زمان دروغ دیگری درباره معجزه ساخته‬ ‫بیرون ریزید؟!‪...‬‬

‫شگفتست که وهابیان در آن تاخت خود به عراق‪ ،‬نخست آهنگ نجف کردند‪ .‬ولی چون این شهر باروی‬ ‫استوار میداشت‪ ،‬دست یافتن نتوانستند و آنجا را گزارده آهنگ کربلا کردند و به آن کشتار و تاراج پرداختند‪.‬‬ ‫شیعیان از همان داستان نجف عنوانی بدست آورده «معجزه ای» ساختند‪» .‬یکی از صلحا» در خواب امیر المؤمنین را‬ ‫دید که کفهای دستش سیاه شده و چگونگی را پرسید‪ .‬پاسخ داد‪» :‬پس آن توپها را از شهر که باز میگردانید؟!»‪.‬‬

ببینید اندازه نادانی را‪ .‬بجای آنکه ببینند که نجف چون بارو میداشت از آسیب دور ماند‪ ،‬و کربلا چون‬ ‫نمیداشت آن آسیب را یافت‪ ،‬و از همینجا پی به آمیغها برده بدانند که در این جهان هر کاری جز از‬ ‫راهش نتواند بود و از آن گورها و گنبدها هوده ای نتواند برخاست‪ ،‬بدانسان کوردرونی‌‬ ‫نشانداده دروغی به آن رسوایی ساخته بیرون داده اند‪.‬‬

‫اکنون سخن در آنست که اگر درباره همین زیارت با ملایان و دیگران به گفتگو پردازیم‪ ،‬نخست ایستادگی‌‬ ‫خواهند نمود و به پاسخ خواهند برخاست و سپس که درماندند یک سنگر پس نشسته چنین خواهند گفت‪» :‬ما امامان‬ ‫را خدا نمی دانیم‪ .‬آنان در نزد خدا ارجمندند و ما به آنان توسل میکنیم (میانجی میگردانیم )‪«...‬‬

‫میگویم‪ :‬بت پرستی جز همین نیست‪ .‬بت پرستان قریش نیز‪ ،‬در برابر بنیادگزار اسلام همین بهانه را آورده‬ ‫میگفتند‪» :‬ما به اینها بندگی میکنیم که به خدا نزدیکتر شویم»[۲۷]‪ .‬یا میگفتند‪» :‬اینها میانجی های مایند‪ .‫»[۲۸] ‬میباید گفت‪:‬‬ ‫«بت پرستان همگی یک گروهند و بهانه هاشان همیشه یکیست»‪.‬‬

‫چون اینرا هم شنیدند باز یک سنگر پس نشسته چنین خواهند گفت‪» :‬بالاخره آنها بزرگان مایند‪ ،‬مگر شما بسر‬ ‫خاک بزرگانتان نمیروید؟!» بدینسان در یک نشست چند رنگی به کیش خود خواهند داد‪.‬‬

‫میگویم‪ :‬آری آنها بزرگان شمایند‪ .‬بنیادگزاران کیشتان بوده اند‪ .‬ولی این در کجای جهانست که برای بزرگی‌‪،‬‬ ‫گنبدهای زرین و سیمین افرازند و آن دستگاه را چینند و از صدها فرسنگ بدیدنش رفته به آن کارها پردازند؟!‪...‬‬

‫آنگاه مگر ما از کتابهای شما و از زیارتنامه هاتان آگاه نیستیم و نمیدانیم که چه ستایشهای گزافه آمیز از‬ ‫مردگان هیچکاره میکنید؟!‪ ...‬نمیدانیم که آن مردگان را یاوران خدا و گرداننده جهان میشناسید؟!‪.‬‬

‫‌هشتم ‪ :‬داستان گریه و زاری به کشتگان کربلا ‪ ،‬ایراد بزرگ دیگری میباشد‪ .‬یک داستان بایستی رخ ندهد‪.‬‬ ‫پس از آنکه رخ داده‪ ،‬از گریستن چسود تواند بود؟!‪ ...‬یک داستانی را عنوان کردن و بزمهای سوگواری برپا‬ ‫گردانیدن‪ ،‬گریستن و گریانیدن با خرد چه میسازد؟!‪...‬‬

‫اینکه گفته اند‪» :‬‌هرکه بگرید و بگریاند و خود را گریان وانماید بهشت بُرو بایا گردد» بایستی پرسید‪ :‬چرا؟!‪...‬‬ ‫گریستن یا گریانیدن چیست که خدا به آنها چنین پاداش بزرگی دهد؟!‪ ...‬آنگاه شما این سخن را از کجا‬ ‫میگویید؟!‪ ...‬شما را به خدا چه راهی بوده؟!‪ ...‬ای بیخردان مگر خدا اسکندر ماکدونی است که یک هفستیونی را‬ ‫دوست دارد و چون او مْرد‪ ،‬مردم را چند ماه به سوگواری وا دارد؟!‪.‬‬

‫حسین بن علی به طلب خلافت برخاست و نتوانست و کاری از پیش نبرد‪ .‬لیکن مردانگی بسیار ستوده ای از‬ ‫خود نشان داد‪ ،‬و آن اینکه زبونی ننموده کشته شدن خود و فرزندان و یارانش را‪ ،‬از گردن گزاردن به یزید و ابن‬ ‫زیاد بهتر دانسته‪ ،‬مردانه پافشاری کرد و خود و پیروانش کشته گردیدند‪.‬‬

‫این کار او بسیار ستوده بوده‪ .‬ولی هرچه بوده بوده‪ .‬‌هزار و سیصد سال گریستن چه معنی دارد؟!‪ ...‬به آن‬ ‫نمایشهای بسیار بیخردانه محرم و صفر چه توان گفت؟!‪...‬‬

‫کشته قاسم و حجله دامادی او‬

‫این داستانهای زیارت و گریه با آن حدیثهاشان از راه دیگری نیز در خور ایراد است‪ .‬اینها ریشه دین را کندن و‬ ‫آنرا از میان بردنست‪ .‬در جاییکه با یک زیارت همه گناهان آمرزیده شود و با یک گریه بهشت بایا گردد‪ ،‬کسی چرا ‫از خوشیهای سزا و ناسزا باز ایستد؟!‪ ...‬چرا فلان حاجی آزمند انبارداری نکند؟!‪ ...‬چرا بهمان ستمگر خونها نریزد؟!‪...‬‬ ‫چرا آزمندان به پول اندوزی نکوشند؟!‪ ...‬چرا مردان دنبال زنان بیگانه نیفتند؟!‪ ...‬سران شیعه در آن کوششهای سیاسی‌‬ ‫خود پروای هیچی نکرده هرچه خواسته گفته و هرچه خواسته کرده اند‪ .‬ولی ما آیا میتوانیم چشم از کارهای سرا پا‬ ‫زیان ایشان پوشیم؟!‪...‬‬ نهم ‪ :‬درباره آن جهان سخنان بسیاری در کتابهای شیعی هست‪ .‬به این جهان بس نکرده از آن جهان میدان‬ ‫دیگری برای گزافه بافیهای خود باز کرده اند‪ :‬روز رستاخیز خدا به داوری نشسته پیغمبران از اینسو و آنسو رده‬‫[۲۹]‪‫ خواهند بست‪ .‬علی «لواﺀ الحمد» را که پرچمش از مشرق تا مغرب و بلندیش هزار ساله راهست بدست خواهد‬ ‫گرفت‪ ،‬امامان به شیعیان هوادار در آمده میانجیگری خواهند کرد‪ .‬گناههای اینان را به سنیان داده ثوابهای ایشان را به‬ ‫اینان خواهند داد‪ .‬آنان را به دوزخ و اینان را به بهشت روانه خواهند گردانید‪» .‬حوض کوثر» در دست علی بوده و او‬ ‫آب جز به شیعیان نخواهد داد‪ .‬در آن گرمای سوزان دلهای سنیان کباب شده و آبی نخواهند یافت‪.‬‬

‫از این گزافه های سیاسی چندان بافته اند که اگر گرد آورده شود کتابی بزرگ باشد‪ .‬سخن ما در اینجا‬ ‫درباره میانجیگری است‪ .‬این یک پایه ای از کیش شیعیست‪ .‬حسین بن علی کشته نشده مگر برای آنکه‬ ‫روز رستاخیز به شیعیان هوادار درآید و گناههای ایشان را بیامرزاند‪ .‬روز «اَلَست»[۳۰] ‬پیمانی میانه او با خدا بسته شده که‬ ‫حسین در راه خدا از جان و داراک[۳۱]‪ ‬و فرزندان درگذرد و خدا نیز روز رستاخیز «شفاعت» او را درباره شیعه بپذیرد‪.‬‬ ‫آن پنداری را که مسیحیان درباره مسیح و کشته شدنش میدارند و کشته شدن او را «کفاره» گناهان فرزندان آدم‬ ‫میشناسند شیعیان همان پندار را درباره حسین و کشته شدنش میدارند‪ ،‬و بیگمان از مسیحیان گرفته اند‪.‬‬

‫عروس قاسم‬

‫بهرحال این یکی از ایرادهای آن کیشست‪ .‬اینان خدا را همچون یکی از پادشاهان خودکامه تاریخ پنداشته اند‪،‬‬ ‫و اینست برایش «گرامی داشتگانی» بسیجیده[۳۲]‪‬ یاورانی آماده گردانیده اند‪ .‬این سخن بارها از ملایان شنیده شده‪» :‬این‬ ‫پادشاهان که وزیرانی دارند خدا نباید داشته باشد؟!‪ .«...‬از همینجا به اندازه نادانی و خداناشناسی این گروه‬ ‫پی توان برد‪.‬‬

یکی بگوید‪ :‬ای بیخردان خدا کجا و پادشاهان خودکامه کجا؟!‪ ...‬بگوید‪ :‬میانجیگری جز در‬ ‫برابر نادانی یا خشمرانی نتواند بود‪ .‬یک پادشاهی که به جان و داراک مردم چیره میبوده و چه‬ ‫بسا که با یک خشم‪ ،‬آتش به هستی مردی میزده‪ ،‬و چه بسا که بیگناهی را گناهکار شناخته و فرمان‬ ‫کشتنش میداده‪ ،‬در دستگاه چنین پادشاهی کسانی میبایسته که در چنان پیشامدهایی به پای‬ ‫پادشاه افتند و با چاپلوسیها خشم او را فرو نشانده گرفتار بیگناه را رها گردانند‪ .‬میانجیگری در‬ ‫چنین دستگاهی میسزیده‪ .‬در دستگاه سراپا دادگری و راستی چه نیاز به میانجی باشد؟!‪ ...‬من از‬ ‫شما میپرسم آیا در دادگاه و دیگر اداره های قانونی میانجیگری تواند بود؟!‪...‬‬

‫دهم ‪ :‬نفرین و دشنام درباره یاران پیغمبر که آنرا «تبری» نامیده اند پایه دیگری از کیش‬ ‫شیعیست و این خود زشتکاری ننگ آوری میباشد‪ .‬بی هیچ شُوندی با مردگان دشمنی نمودن و دروغها‬ ‫بستن و به دشنام و نفرین برخاستن جز نشان تیره درونی گروهی نتواند بود‪.‬‬

‫چنانکه گفتیم این کار ناستوده از پیش از زمان جعفر بن محمد آغازیده بوده‪ .‬ولی از زمان این امام رویه رسمی‌‬ ‫به خود گرفته و به سختی افزوده‪ .‬مرا شگفت افتاده که زید بن علی در برابر رافضیان از صدیق و فاروق[۳۳]‪ ‬‌هواداری‬ ‫کند و آن پاسخ پاکدلانه و مردانه را دهد‪ ،‬و برادر زاده او بدینسان نفت به آتش رافضیان ریزد و آنان را در رفتار‬ ‫زشتشان هرچه گستاختر گرداند‪.‬‬

‫کتابهای شیعی پر از جمله های نفرین و دشنام است‪ .‬خواجه نصیر‪ ،‬آن مرد بیدین شکم‬ ‫پرست که گاهی باطنی میبوده و گاهی شیعی میگردیده‪» ،‬لعنت نامه ای» ساخته‪ .‬بسیاری از‬ ‫ملایان کتاب «در کفر شیخین» نوشته اند‪.‬‬

‫به گمان شیعه اگر عمر و ابوبکر علی را از خلافت باز نداشتندی و خلافت در خاندان او مانده جعفر بن محمد‬ ‫و دیگران بهره از آن یافتندی‪ ،‬در جهان هیچ بدی رخ ندادی‪ .‬اینست همه گناهان به گردن آن دو تن میباشد‪ .‬برخی‌‬ ‫از این اندازه هم گذشته چنین پنداشته اند که همه گناهان پیش از آن زمان نیز به گردن آنانست‪.‬‬

‫روز رستاخیز که قابیل را درباره کشتن برادرش هابیل به بازپرس خواهند کشید‪ ،‬او دلیلها خواهد آورد که‬ ‫شُوند آن برادرکشی نیز عمر و ابوبکر بوده اند‪ .‬گناه آن نیز به گردن اینان خواهد بود‪.‬‬

‫اینها سخنانیست که ملایان نوشته و گفته و در دلهای مردم عامی جا داده اند‪ .‬بی شوند نبوده که مسلمانان‬ «رافضی» را بیرون از اسلام شمارده خونش را میریخته اند‪ .‬بی شوند نبوده که امامان به پیروان‬ ‫خود دستور «تقیه» میداده اند‪.‬‬

‫چنانکه گفتیم یکی از کارهای شاه اسماعیل رواج دادن شیعیگری در ایران میبود‪ .‬این شاه که دلش پر از کینه‬ ‫سنیان میبود‪ ،‬شیوه زشت دشنام و نفرین را نیز به رواج گزاشت‪ .‬از زمان ایشان درویشانی بنام «تبرایی» پیدا شدند که‬ ‫به جلو اسب فلان وزیر و بهمان امیر افتادندی و نامهای سران اسلام را یکایک برده‪ ،‬نفرین و دشنام گویان‪[۳۴]‬؛ گام‬ ‫برداشتندی‪ .‬اسماعیل میرزا نواده آن شاه‪ ،‬زشتی این کار را دریافته خواست جلو گیرد‪ .‬ولی شیعیگری تا آن زمان در‬ ‫ایران ریشه دوانیده و داستان «تبری» در دلهای تیره ملایان و درویشان و پیروانشان جا برای خود باز کرده بود و‬ ‫کوششهای اسماعیل میرزا هوده ای نداد‪.‬‬

‫سپس در زمان نادرشاه یکرشته کوششهای بهتر و بزرگتری رفت‪ .‬آن شاه غیرتمند آسودگی ‫ایران را‪ ،‬بی برانداختن آن زشتکاری‪ ،‬نشدنی میشمرد و از اینرو از یکسو با عثمانیان به گفتگو‬ ‫پرداخته پیشنهادها میکرد و از یکسو در ایران به برانداختن آن زشتکاری میکوشید و بارها از‬ ‫ملایان سنی و شیعی نشستها برپا میگردانید‪ .‬ولی این کوششها نیز نا انجام ماند و آن شاه غیرتمند‬ ‫کشته شده آرزوهای خود را به گور برد‪.‬‬

‫در زمان زندیان و قاجاریان ملایان میدان بازی میداشتند و این زشتکاری همچنان در میان میبود‪ .‬تا پیش از زمان‬ ‫مشروطه همه ساله در ربیع الاول ملاها و سیدها و طلبه ها پیش افتاده به یکرشته بازیچه های دْژخویانه پستی‌‬ ‫برخاستندی‪ .‬درویشان تبرایی که گفتیم بازماندگانشان در تبریز و دیگر شهرها میبودند و بنام «لعنتچی» در کوچه ها و‬ ‫بازارها گردیده زبان بکار انداختندی و از این و از آن پول گرفتندی‪ .‬این یکی از نیکیهای جنبش مشروطه بود‬ ‫که آن زشتکاریها را از شهرهای ایران برانداخت‪.‬‬

‫چنانکه گفتیم همین زشتکاری مایه ریخته شدن ملیونها خون گردیده‪ ،‬شُوند برافتادن هزارها‬ ‫خاندان شده‪ ،‬به شومی آن صد هزاران دختران و زنان ایران به دست ازبکان و ترکمانان و‬ ‫عثمانیان افتاده که به کنیزی نگه داشته و یا در بازارهای بخارا و خیوه و استانبول و‬ ‫صوفیا و بلگراد فروخته اند‪ .‬در زمان نادرشاه چند هزار تن از این زنان در گرفتاری میبودند و‬ ‫آن شاه بیش از همه به آزاد گردانیدن ایشان میکوشید‪.‬‬

‫این هم گفتیم که داستانهایی که در کتابهای شیعی‌‪ ،‬درباره کشاکش امام علی بن ابیطالب با ابوبکر و عمر‪،‬‬ ‫نوشته اند همه دروغ و همه ساخته است‪ .‬خدا روی سیاست را سیاه گرداناد!‪...‬‬

‫ابوبکر را یاران پیغمبر به خلافت برگزیده بودند و پس از او نیز عمر را برگزیدند‪ .‬این دو تن از برگزیدگان‬ ‫یاران پیغمبر بوده اند‪ .‬پس از عمر نیز عثمان را برگزیدند‪ .‬ولی از اینمرد در پایان کار بدیهایی رخ نمود و یکدسته از‬ ‫مسلمانان به او بشوریدند و چنانکه در تاریخها نوشته شده او را کشتند‪ .‬این سزای او بوده‪.‬‬

‫اینکه یاران پیغمبر نخست بار علی را به خلافت برنگزیده اند شُوندش را در کتابها نوشته اند‪ .‬ علی در آنهنگام‬ ‫جوان میبود[۳۵] ‬و با همه ستودگیهایی که میداشت ابوبکر به خلافت شاینده تر ازو میبود‪ ،‬بویژه با خونهایی که علی در‬ ‫راه اسلام ریخته و دشمنی خود را در دلهای بسیاری جایگزین گردانیده بود‪ .‬بهرحال برنگزیدن او از روی بدخواهی‌‬ ‫نبوده و کشاکشی در آن باره رخ نداده است‪.‬‬

‫داستان رفتن عمر به در خانه علی و گزاردن او دختر پیغمبر را در میان در و دیوار که با آن آب و تاب سروده‬ ‫میشود‪ ،‬از ریشه دروغ است‪ .‬میگویند‪ :‬دختر پیغمبر «محسن» نام بچه ای را «سقط» کرد‪ .‬یکی نمیپرسد‪ :‬ای بیخردان‬ ‫بچه زاییده نشده بنام چه نیازی میداشت؟!‪ ...‬که دانسته بود آن بچه پسر است تا نام «محسن» به او گزارد؟!‪...‬‬

‫کوتاه سخن‪ :‬ابوبکر و عمر مردان ارجداری میبوده اند‪ .‬ما چنانکه ستودگیهای علی را بدیده گرفته[۳۶] ‬پاسش‬ ‫میداریم و بزرگش میشماریم‪ ،‬‌همچنان باید ستودگیهای این دو تن و دیگران را نیز بدیده گیریم و پاسشان داریم‪.‬‬ ‫این شیوه شیعیگری بهترین نمونه از آلودگی آن میباشد‪.‬‬

یازدهم ‪ :‬داستان «تقیه» یکی دیگر از ایرادهاست‪ .‬شیعیگری اگر سیاستی میبوده بایستی به آشکار افتد و همه‬ ‫مردم آنرا بدانند‪ .‬اگر هم چندی در آغاز کار به نهان ماندن نیاز میبوده‪ ،‬نبایستی برای همیشه در نهان ماند‪ .‬اگر دین و‬ ‫راهنمایی میبوده‪ ،‬باز بایستی به آشکار افتد تا مردم آنرا بدانند و بهره جویند‪.‬‬

‫جای بسیار افسوس است که کسانی مردم را از یکسو به باورهای گزاف و بیپا وا دارند و به بدزبانی به پیشروان‬ ‫اسلام برانگیزند و آنگاه دستور دهند که کیش خود را نهان دارید و به کسی باز ننمایید‪ .‬جای بسیار افسوس است که‬ ‫چنان کنند و چنین باشند‪ .‬شگفتر آنکه سران شیعه «تقیه» را یک بایای همیشگی به شیعیان شمارده دستور داده اند که‬ ‫تا پیدایش امام ناپیدا کسی آن را به کنار نگزارد[۳۷]‪ ،‬و این میرساند که به پیشرفت شیعیگری و اینکه روزی رسد و‬ ‫شاهانی برخیزند و آن را با شمشیر رواج دهند‪ ،‬امید نمی داشته اند و چنان پیشرفتی را نمی خواسته اند‪.‬‬

‫«تقیه» یا نهان داشتن کیش‪ ،‬گذشته از آنکه خود گونه ای از فریبکاری و دروغگوییست همیشه با فریبکاریها و‬ ‫دروغگوییهای دیگری توأم بوده است‪ .‬در این باره داستانهایی هست که یاد نکردنش بهتر میباشد و من برای آنکه‬ ‫زشتی این رفتار و بدیهایی را که با آن توأم تواند بود برسانم‪ ،‬داستان پایین را می آورم‪:‬‬

‫«قصص العلما» که کتابیست بارها چاپ یافته‪ ،‬نویسنده آن میرزا محمد تنکابنی در ستایش از استاد خود سید‬ ‫ابراهیم قزوینی (صاحب ضوابط) که یکی از مجتهدان بزرگ کربلا در زمان محمد شاه میبوده چنین مینویسد‪:‬‬[۳۸]

‫و آن جناب حاکم کربلا را که دین تسنن داشت شیعه نمود‪ .‬تفصیل این مقال اینکه‪ :‬پاشاه بغداد پس از‬ ‫محاصره و قتال‪ ،‬شهر کربلا را به تصرف درآورد و رشید بیک نامی را که مذهب عامه داشت حاکم کربلا نمود‪.‬‬ ‫استاد با حاکم در کمال محبت و ملاطفت برآمد و هر وقت که حاکم بر استاد وارد میشد‪ ،‬آن جناب به دست‬ ‫مبارک مِروَحِه و بادزن برمیداشت و حاکم را باد میزد و او را مشایعت و استقبال میکرد تا کار بجایی رسید و علقه‬ ‫محبت و مؤانست از طرفین بنحوی انجامید که حاکم اغلب اوقات در خدمت آن بزرگوار مشرف میشد و شبها را‬ ‫بعد از خوابیدن مردم می آمد و تا نصف شب در خدمت استاد میبود‪ .‬پس صحبت آنان در سر مذهب در آمد‪ .‬چون‬ ‫حاکم عامی بود‪ ،‬استاد بقدر عقل او در حقیقت مذهب سخن میراند و هر شب شَطری از فساد مذهب سنیان و‬ ‫حقیقت مذهب شیعیان صحبت میداشت تا اینکه حاکم را مایل به مذهب تشیع دید‪ .‬پس بر او استدلال کرد که‬ ‫«علی» چنانکه از کلمات جمع کثیر از عامه و آیات الهیه و اخبار نبویه بر می آید‪ ،‬افضل از جمیع صحابه بود و تو به‬ ‫عقل خود رجوع کن اگر یکی از تلامذه مرا در مقابل من‪ ،‬در مقام مقابله نگهداری و مرا خانه نشین و دست کوتاه‬ ‫لا فعل قبیح است‪.‬‬ ‫کنی‌‪ ،‬آیا عمل حسن و زیبا کرده و یا فعل قبیح و زشت از تو صادر شده‪ .‬حاکم گفت‪ :‬البته عقلاً فعل قبیح است. ‫آنجناب فرمود که خلافت ابوبکر در نزد عامه به نَص نیست بلکه به بیعت و اختیار و اجماع است‪ .‬پس اصحاب‪ ،‬علی‌‬ ‫را که افضل و اعلم و ازهد و اتقی و اشجع و اسخی و اعبد و اسبق در اسلام بود و اقرب به رسول خدا‪ ،‬او را در‬ ‫زوایای خفا مهجور و خانه نشین کنند و ابوبکر را که به منزله تلامذه او بود به جای پیغمبر بنشانند‪ ،‬فعل قبیح و زشت‬ ‫نموده اند‪ .‬پس آن حاکم از استماع این دلیل و سایر دلایل و مطاعن شیعه گشت‪ .‬لیکن استاد میفرمود که از هر‬ ‫جهت مذهب تشیع اختیار کرد لیکن من لعن خلفا را به او تلقین ننمودم و از شدت تقیه که استاد را بود‪ ،‬این مطلب را‬ ‫به او آشکار نساخت‪ .‬مجملا این حکایت شیوع یافت تا اینکه وشات و ساعین به پاشاه این کیفیات را رسانیده پاشاه‬ ‫بغداد آن حاکم را معزول ساخت و حاکم دیگر فرستاد‪ .‬میان حاکم ثانی و استاد مراوده و مواده نشد و آن حاکم نیز‬ ‫به جهت عمل حاکم سابق با استاد چندان آمیزش نداشت تا کار بجایی رسید که استاد در نزد او هیچ نمی رفت‪ .‬از‬ ‫قضایای اتفاقیه‪ ، ‬روزی یکی از شیعیان در بازار با کسی منازعه کرد‪ .‬آن شیعه خلیفه ثانی را لعن کرد‪ .‬یکی از ملازمان‬ ‫حاکم استماع نمود او را گرفته به نزد حاکم برده‪ ،‬حاکم حکم به حبس او کرد که او را به بغداد فرستاده باشد تا‬ ‫پاشاه او را سیاست کند‪ .‬پس کسان آن شیعه آگاه شدند و به خدمت استاد رسیدند و کیفیت واقعه را معروض‬ ‫داشتند‪ .‬آنجناب فرمود که امروز شما همانقدر به او برسانید که اگر خود حاکم او را بخواهد و سؤال کند چرا لعن‬ ‫کردی‪ ،‬او در جواب بگوید که ما خلیفه را مطاع میدانیم و هرگز لعن نمیکنیم‪ ،‬بلکه مراد عمر بن سعد است که قاتل‬ ‫امام حسین علیه السلام است‪ .‬پس کسان آن شخص در محبس به او القاﺀ این مطلب کردند‪ .‬چون صباح شد استاد‬ ‫بعد از نماز صبح و بعد از طلوع آفتاب عباﺀ خود را بر سر انداخت و به جانب یکی از کوچه های جانب خیمه گاه‬ ‫روان شد و نگذاشت که کسی به همراه او رود‪ .‬چون به منزل حاکم رسید که آن غرفه بود که به جانب کوچه و راه‬ ‫عبور درش باز بود‪ ،‬حاکم خود نشسته و به جانب کوچه و عبور عابرین نظاره داشت‪ .‬استاد عبا را به دوش انداخت و‬ ‫خواست از آنجا بگذرد و چنان وا نمود که به جایی دیگر میرود‪ .‬حاکم سبقت در سلام کرده و عرض کرد بالا‬ ‫بفرمایید و قهوه و غلیان صرف بفرمایید‪ .‬آن جناب اجابت کرد و نشست بعد از صرف تحیات‪ ،‬حاکم عرض کرد که ‫دیروز کسی را از اهل ملت شما آوردند که بر خلیفه ثانی سَب کرده بود‪ ،‬او را محبوس ساختیم که به نزد پاشاه‬ ‫بفرستیم تا او را سیاست کند‪ .‬استاد فرمود چنین چیزی واقع نشده زیرا که ما خلیفه ثانی را خوب و صاحب رسول ‫خدا و پدر همخوابه او میدانیم و سب او را حرام میدانیم و عوام شیعه ما را تقلید می نمایند‪ .‬این دعوی افتراﺀ و بهتان‬ ‫است‪ .‬حاکم عرض کرد بعضی شهادت دادند که این عبارت را ازو شنیدند‪ .‬استاد در جواب گفت که استماع این‬ ‫کلام از آن شخص عوام‪ ،‬اگر راست باشد البته عمر بن سعد را قصد کرده که قاتل فرزند پیغمبر و کشنده میوه دل‬ ‫حیدر و ظالم شبل زهراﺀ ازهر است‪ . ‬اکنون آن شخص را احضار کنید و این مطلب را مشافهه از او استعلام کرده‬ ‫باشید‪ .‬حاکم حکم به احضار آن محبوس گرفتار نمود‪ .‬پس از حضور‪ ،‬حاکم از تفصیل آن امر استفسار نمود‪ .‬آنمرد‬ ‫در جواب گفت که من عمر بن سعد را که قاتل ریحانه خاتم پیغمبران و سید جوانان اهل جنان است لعنت کرده ام و‬ ‫ما خلیفه ثانی را لعن نمی کنیم و لعن او را علما حرام میدانند و ما تقلید ایشان را می نماییم‪ .‬حاکم گفت‪ :‬الحمدﷲ که‬ ‫ازین شبهه بیرون آمدیم و خون مسلمانی بی تقصیر ریخته نشد‪ .‬استاد فرمود که من به شما آنچه اصل واقعه و صدق‬ ‫بود گفتم‪ .‬پس حاکم به اطلاق آن مرد فرمان داد و درین واقعه استاد مصداق یکی از مضامین آیه شریفه «من احیا‬ ‫نفسا فقد احیا الناس جمیعا» واقع شد‪.‬‬

دوازدهم ‪ :‬یک ایراد بسیار بزرگی به شیعیگری‪ ،‬ناپاسداریست که با قرآن نموده‪ ،‬آن را بسیار خوار داشته اند‪.‬‬ ‫پیشروان شیعه چند بد رفتاری بزرگی با قرآن کرده اند‪:‬‬

‫‪۱‬ـ قرآن که کتابی برای خواندن و فهمیدن و رستگار گردیدن میبوده‪ ،‬اینان گفته اند معنای آنرا جز امامان‬ ‫ندانند و بدینسان آن کتاب را از هُنایش[۳۹]، ‬بلکه از ارج انداخته اند‪ .‬علمای شیعه قرآن را «ظنی الدلاله ‪«[۴۰] ‬‬ ‫دانسته «احادیث» را به آن برتری دهند‪.‬‬

‫‪۲‬ـ گزارش (یا به گفته خودشان‪ :‬تأویل) را از باطنیان یاد گرفته و بیشتری از آیه های قرآن‬ ‫را از معنیهای آشکار خود بیرون برده اند‪.‬‬

‫تو گفتیی قرآن دیوان شاعری می بوده که هرچه آیه های نوید و پاداش است دربارهٔ امامان خود‪ ،‬و هرچه‬ ‫آیه های بیم و کیفر است دربارهٔ ابوبکر و عمر و دیگران شمرده اند‪ .‬بجای آنکه از قرآن پیروی نمایند و رستگار‬ ‫گردند‪ ،‬آنرا افزاری برای پیش بردن گمراهیهای خود ساخته اند‪.‬‬

‫‪۳‬ـ برخی از ایشان در گستاخی گام بالاتر گزارده‪ ،‬واژه ها یا جمله هایی که با خواستشان‬ ‫سازنده است به آیه های قرآن افزوده[۴۱]‬ و دو سوره جداگانه نیز یکی بنام «سوره النورین» و‬ ‫دیگری بنام «سوره الولایه» ساخته اند‪ ،‬و بنام اینکه در قرآن میبوده و ابوبکر و عمر و عثمان‬ ‫انداخته اند قرآن دیگری پدید آورده اند‪.‬‬

شگفتر آنکه گفته اند‪» :‬این قرآن درست‪ ،‬در نزد صاحب الامر است که چون ظهور کرد با‬ ‫خود خواهد آورد« و با اینحال دانسته نیست از کجا نسخه اش به دست اینها افتاده‪.‬‬

‫‌هرچه هست چنین قرآنی در میان شیعیان بوده و هست که چون نسخه ای از آن به دست‬ ‫کشیشان پروتستان افتاده که درباره اش سخنها رانده اند و مهنامه «جهان اسلام»[۴۲]‬ انگلیسی پیکره‬ ‫آن دو سوره جداگانه را به چاپ رسانیده‪ ،‬ما نیز یکی را برداشته ایم و در اینجا به چاپ‬ ‫میرسانیم‪.‬‬

‫یکی از دو سوره که به قرآن افزوده اند‬

سیزدهم ‪ :‬در داستان امام ناپیدا سخن فراوانی هست و ایرادهای بسیاری توان گرفت‪:‬‬

‫‪۱‬ـ چگونه تواند بود که یکی را فرزندی زاییده شود و کسی آگاه نگردد؟!‪ .‬چگونه تواند بود که پنج سال‬ ‫گذرد و شناخته نشود؟!‪ .‬مگر حسن العسگری در سامرا در میان مردم نمی زیسته؟!‪ .‬مگر کسی به خانه او آمد و‬ ‫شد نمی کرده؟!‪ .‬آیا با گفته عثمان بن سعید چنین چیزی را باور توان کرد؟!‪.‬‬

‫آنگاه نهفتگی چه رازی میداشته؟!‪ .‬اگر نهفته نبودی چه گزندی دیدی؟!‪ .‬میگویند‪ :‬از دشمنان خود‬ ‫میترسید‪ .‬میگویم‪ :‬پس چرا پدرانش نترسیده بودند؟!‪ .‬آنگاه گروهی که «تقیه» توانند کرد و باورهای خود را از‬ ‫دیگران پوشیده توانند داشت چه جای ترسی برای ایشان بازماند؟!‪.‬‬

‫‪۲‬ـ امام اگر پیشواست باید در میان مردم باشد و آنان را راه برد‪ .‬امام ناپیدا چه معنی تواند داشت؟!‪ .‬پاسخ‬ ‫داده میگویند‪» :‬امام ناپیدا همچون خورشید در پشت ابر است»‪ .‬میگویم‪ :‬مثل بسیار غلطیست‪ .‬خورشید در پشت‬ ‫ابر زمان کمی ماند و بیرون آید‪ ،‬آنگاه خورشید در پشت ابر روشناییش و گرمایش پیداست‪ .‬از آن امامتان‬ ‫چیزی جز نام پیدا نمی باشد‪.‬‬

‫‪۳‬ـ هزار سال زندگی باور کردنی نیست‪ .‬میگویند‪» :‬از قدرت خدا چه بعید است؟!‪ «.‬میگویم همین‬ ‫پاسخ نمونه ای از ناآگاهی شما از معنی دین است‪ .‬شما اگر معنی دین را دانستیدی‪ ،‬این‬ ‫دانستیدی که خدا برای کارهای خود آیینی گزارده است و هیچگاه آن آیین را دیگر‬ ‫نگرداند‪ .‬دانستیدی که این را همان خدا گزارده است که کسی بیش از صد و بیست سال و‬ ‫صد و چهل سال زنده نماند و نتواند ماند‪.‬‬

‫میگویند‪ :‬در قرآن گفته‪» :‬نوح نهصد و پنجاه سال در میان مردم خود ماند» پس به آن چه پاسخ میدهید؟!‪.‬‬ ‫میگویم‪ :‬آن خود جای ایراد است‪ .‬اینگونه چیزها در قرآن از «متشابهات» آن میباشد و باید به حال خود بماند‬ ‫و گفتگویی از آنها نرود‪.‬‬

‫‪۴‬ـ خدا را چه نیازی بوده است که کسی را از هزار سال پیش نگاهدارد و در بیابانها بگرداند تا روزی او را‬ ‫بیرون آورد و با دستش جهان را نیک گرداند؟!‪ .‬مگر خدا نتوانستی او را در زمانیکه بیرون خواهد آمد به جهان‬ ‫آورد و بکار انگیزد؟!‪ .‬اینکه مردم چیزی را اندوخته برای آینده نگاهدارند در سایه نیاز و ناتوانی است‪) .‬مثلا‬ ‫بادمجان چون در زمستان نباشد و مردم نتوانند داشت از تابستان اندوخته کرده نگاهش دارند)‪ .‬آیا درباره خدا‬ ‫چه نیاز و ناتوانی توان پنداشت؟!‪.‬‬

‫‪۵‬ـ مهدیگری جز افسانه ای نیست‪ .‬اینکه کسی برخیزد و با یکرشته کارهای بیرون از آیین (خارق العاده) ‫جهان را به نیکی آورد جز سَمَردی[۴۳]‪‬ نمی باشد‪ .‬دوباره میگویم‪ :‬خدا این جهان را از روی آیینی‌‬ ‫میگرداند و آن آیین هیچگاه دیگر نشود‪.‬‬

‫آری خدا راهنمایانی برانگیزد و با دست آنان به مردمان راه نماید‪ .‬ولی هیچگاه بکارهای بیرون از آیین نیاز‬ ‫نباشد‪ .‬خدا هر زمان که خواست یکی را از میان مردمان برگزیند و پرده از جلو بینش او‬ ‫برداشته به آمیغها بینایش گرداند و آن برگزیده یا برانگیخته به کوشش پرداخته با گمراهیها‬ ‫نبرد آغازد و با گفتن آمیغها خردها را به تکان آورد و در سایه کوشش و پافشاری خردمندان و‬ ‫پاکدلان را پشتیبان خود گرداند و با بیخردان و ناپاکان در افتاده از میان بردارد‪ .‬اینست آیین‬ ‫خدا‪ .‬اینست آنچه تاکنون بوده و پس از این هم خواهد بود‪ .‬مهدیگری بدانسان که گفته میشود‬ ‫‌هیچگاه نتواند بود‪.‬‬

‫میگویند‪ :‬چنین باوری در کیشهای دیگر نیز هست‪ :‬جهودان مسیح را می بیوسند‪ ،‬عیسویان به فرود آمدن‬ ‫عیسی از آسمان امیدمندند‪ ،‬زردشتیان چشم براه شاه بهرامند‪.‬‬

‫میگویم‪ :‬چه خوش دلیلی پیدا کرده اید؟!‪ .‬آیا شناخته بودن یک افسانه در میان این گروه و آن گروه نشان‬ ‫راستی آن باشد؟!‪.‬‬

‫میگویند‪ :‬پیغمبر از مهدی آگاهی داده‪ .‬میگویم‪ :‬پیغمبر که آشکاره میگفت‪» :‬من ناپیدا ندانم»[۴۴]‬ چگونه از‬ ‫آینده آگاهی داده است؟!‪ .‬چرا داستان به این شگفتی و بزرگی در قرآن نیامده است؟!‪.‬‬

‫‪۶‬ـ چنانکه گفتیم شیعیان مهدیگری را که گرفته اند آنرا در سادگی نگزارده چیزهایی از خود به آن‬ ‫افزوده اند‪ :‬پیش از مهدی «دُجالی» بیرون خواهد آمد‪ ،‬آفتاب از مغرب سر خواهد زد‪ ،‬آوازی از آسمان شنیده‬ ‫خواهد شد‪ ،‬یاران امام با «طی الارض» به نزد او خواهند شتافت‪ ...‬اینها همه گزافه است‪ ،‬‌همه بیرون از آیین‬ ‫خداست‪.‬‬

‫اینکه گفته اند‪ :‬خون حسین را خواهد گرفت‪ ،‬بنی امیه یا بنی عباس را خواهد کشت‪ ،‬اینها نشانست که جز‬ ‫سودجوییهای سیاسی در میان نبوده و به این نوید میخواسته اند پیروان را از نومیدی باز دارند و از پراکنده شدن‬ ‫جلو گیرند‪.‬‬

‫اکنون که نه بنی امیه مانده و نه بنی عباس‪ ،‬دانسته نیست مهدی چه کسانی را خواهد‬ ‫کشت و آیا به این نویدها که آشکاره دروغ درآمده چه باید گفت؟!‪.‬‬

‫‪۷‬ـ در کتابهای شیعه در پشت سر این گزافه ها‪ ،‬یک گزافه شگفتر دیگری دیده میشود‪ :‬مهدی چون کار‬ ‫خود را کرد و زمانش به پایان آمد‪ ،‬با دست زن ریشداری کشته گردد‪ .‬پس ازو امامان یکایک به جهان‬ ‫بازگشته به فرمانروایی و کامرانی خواهند پرداخت و یاران و دشمنان هریکی نیز زنده خواهند شد‪ .‬‌هر امامی‌‬ ‫دشمنان خود را کشته و کینه جسته و با یاران خود آسوده روز خواهد گزاشت‪.‬‬

‫ببینید در گزافه بافی تا کجا پیش رفته اند! ببینید با دستگاه آفـرش بِچه ریشخندهایی‌‬ ‫برخاسته اند! ببینید با خدا چه گستاخیها کرده اند!‪.‬‬

‫امامان از جهان سیر نشده اند و آتش کینه در دلهاشان فرو ننشسته‪ .‬باز خواهند گشت که بکام دل فرمانرانند و‬ ‫از دشمنان کینه جسته آتش دلهای خود را فرو نشانند‪ .‬رویتان سیاه بادا ای دروغگویان‪ .‬یکی نپرسیده‪ :‬اینها را‬ ‫از کجا میگویید؟!‪ .‬آخر چه دلیلی میدارید؟!‪.‬‬

‫از همین افسانه مهدی تاکنون صد آشوب برپا گردیده و یک نمونه از آنها آشوب بابیگری بوده‪ .‬یک سید‬ ‫شیرازی به هوس مهدیگری افتاده و آوازی برآورده و مردم چون چشم براه میبوده اند یکدسته گرد او را گرفته اند‪،‬‬ ‫و آن بی مایه به عربی بافیهای خنک و بی معنایی پرداخته و پس از کشاکش ها و خونریزیها که خود او یکی از‬ ‫کشته شدگان بوده‪ ،‬اکنون نتیجه آنست که گروهی بنام بهایی یا ازلی که در تیره مغزی و گمراهی بالاتر از شیعیانند‬ ‫پدید آمده اند و با صد بدی زندگی بسر میبرند‪ .‬این یکی از میوه های تلخ آن درخت سیاست بوده‪.‬‬

پانویس

  1. خرده (بر وزن مرده) = ایراد ‪ ،‬عیب‬ ‫خرده گیری = انتقاد ‪ ،‬ایرادگیری‬ ‫(‬ویراینده)
  2. ارتدالناس الاثلث‬
  3. «برگزیدن خلیفه مهاجران و انصار راست» = انتخاب خلیفه حق مهاجران و انصار است‬ (‬ویراینده)
  4. خامه و کاغذی بیاورید تا برایتان نوشته ای نویسم که هیچگاه گمراه نگردید ‪.‬‬
  5. اینمرد در حال سرسام است ‪ .‬کتاب خدا ما را بس است ‪.‬‬
  6. چندین = این اندازه ‪ ،‬این قدر‬ ‫چندان = آن اندازه ‪ ،‬آن قدر‬ ‫(‬ویراینده)
  7. خامه و کاغذی بیاورید تا برایتان املاﺀ کنم ( بگویم تا بنویسید ) ‪...‬‬ (ویراینده)‬
  8. ‬پرگ ( بر وزن برگ ) = اجازه ‪ ،‬اذن‬ (‫ویراینده)‬
  9. در قرآن در دو جا گفته شده ‪» :‬لا اعلم الغیب»‪ .‬در جای دیگری گفته شده ‪» :‬لو کنت اعلم الغیب لاستکثرت من الخیر و ما مسنی السوﺀ»‪.‬‬
  10. در قرآن در یکجا چند نتوانستنی میخواهند ‪» :‬و قالوا لن نؤمن لک حتی تفجر لنا من الارض ینبوعا اوتکون لک جنات من نخیل و اعناب فتفجر الانهار خلالها‬ ‫تفجیرا اویکون لک بیت من زخرف او ترقی فی السماﺀ و لن نؤمن لرقیک حتی تنزل علینا کتابا نقرأه او تسقط السماﺀ کما زعمت علینا کسفا او تأتی باﷲ و الملائکه‬ ‫قبیلا ‪ ) «...‬میگفتند یا از زمین چشمه ای بشکاف و یا باغی پدید آور که خرماستان و انگورستان باشد و چشمه ها از میان آن بگذرد ‪ ،‬یا تراخانه ای از زر باشد ‪ ،‬یا به‬ ‫آسمان بالا برو ‪ ،‬یا کتابی نوشته از آسمان فرود آور ‪ ،‬یا آسمان را بسر ما بریز ‪ ،‬یا خدا و فرشتگان را بجلو ما بیاور ) ‪ .‬در پاسخشان میگوید: ‪»‬سبحانک هل کنت الا‬ ‫بشرا رسولا» ( آیا من جز یکتن آدمی ام که خدا بسوی شما فرستاده ) (سوره اسری ـ بنی اسرائیل «‪ «۱۷‬آیه ‪ ۹۰‬تا ‪) ۹۳‬نشانی آیه ازویراینده))‪ .‬در جای دیگری‬ ‫میگوید ‪» :‬و ما منعنا ان نرسل بالایات الا ان کذب بها الا ولون» (از اینرو نتوانستنی نمیفرستیم که در گذشتگان فرستادیم و دروغش دانستند ) ‪ .‬در جای دیگری‬ ‫میگوید ‪» :‬و قالوا لولا انزل علیه آیات من ربه قل انما الایات عنداﷲ و انما انا نذیر مبین» ‪ :‬گفتند پس چرا نشانی «نتوانستنی» به او داده نمیشود بگو نشانه ها در نزد‬ ‫خداست و من جز یک ترساننده نمیباشم ) ( سوره عنکبوت «‪ «۲۹‬آیه ‪ ۵۰‬مکی (نشانی آیه از ویراینده))
  11. این حدیثها در کتابهای ارجدار!! از کافی و علل الشرایع آورده شده ‪.‬‬
  12. گزیر = تصمیم‬ ‫(ویراینده‬)
  13. بدا اﷲ فی امر اسماعیل‬ ‫(ویراینده‬)
  14. چخش (بر وزن جهش) = مجادله‬ ‫(ویراینده)‬
  15. من محمد بن سنان قال کنت عند‪ .‬ابی جعفر الثانی علیه السلام فذکرت اختلاف الشیعه فقال ان اﷲ لم یزل فردا منفردا فی الوحدانیه ثم خلق محمدا و علیا و‬ ‫فاطمه علیهم السلام فمکثوا الف دهر ثم خلق الأشیاﺀ و اشهدهم خلقها و اجری علیها طاعتهم و جعل فیهم ماشاﺀ و فوض الیهم امر الاشیاﺀ فی الحکم والتصرف و‬ ‫الارشاد و الامر و النهی فی الخلق لانهم الولات فلهم الامرو الولایه و الهدایه فهم ابوابه و حجابه و نوابه ‪...‬‬
  16. درزمان = فوراً‬ (ویراینده)‬
  17. ان شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا. ‪‬‬
  18. دْژ (بر وزن لژ) = پیشوندیست به معنی «بدی همراه با درشتی» ـ دژ کردار = بد رفتار ؛ دژخوی = بد عادت ـ دژ همان دش است که در واژه های دشوار‬ ‫ ‫دشمن و دشنام هنوز بازمانده‪.‬‬ (‬ویراینده)
  19. روی صفوان الجمال انه قال دخلت علی الصادق علیه السلام فقلت جعلت فداک سمعتک تقول شیعتنا فی الجنه و فی الشیعه اقوام یذنبون و یرتکبون الفواحش‬ ‫و یشربون الخمر و یتمتعون فی دنیا هم فقال نعم ان الرجل من شیعتنا لا یخرج من الدنیا حتی یبتلی بسقم او بمرض او بدین او بجار یؤذیه او بزوجه سوﺀ فان عوفی‌‬ ‫من ذلک والا شدد اﷲ علیه النزع حتی یخرج من الدنیا و الذئب علیه فقلت لابد من رد المظالم فقال علیه السلام ان اﷲ عز و جل جعل حساب خلقه یوم القیمه الی‌‬ ‫محمد و علی فکل ماکان من شیعتنا جعلنا من الخمس فی اموالهم و کل ماکان بینهم و بین خالقهم استوینا هم حتی لایدخل احد من شیعتنا فی النار ‪.‬‬
  20. کرف (بر وزن برف) = ثواب‬ ‫کرفه کاری = کار ثواب کردن‬ ‫(‬ویراینده)
  21. و من اظلم ممن افتری علی اﷲ کذبا‬ ‫(‬ سوره انعام (‪ (۶‬آیه ‪ ۲۱‬مکی‌‬ ‫(‬نشانی آیه از ویراینده))
  22. نیاییدن = عبادت کردن ‪ ،‬نیایش کردن‬ ‫نیایش = عبادت‬ (ویراینده‫)‬
  23. من زار الحسین فی کربلا کان کمن زار اﷲ فی عرشه‪.‬‬
  24. آخته ؛ آهیخته = کشیده آختن ؛ آهیختن = از غلاف کشیدن (شمشیر)‬ ‫(‬ویراینده)
  25. سالدات = سرباز به زبان روسی ‫ (‬ویراینده)‬
  26. دست یازیدن = دست دراز کردن ‪ ،‬تمسک جستن‬ ‫(‬ویراینده)
  27. ما نعبدهم الا لیقر بونا الی اﷲ زلفی‌‬ ‫( سوره الزمر (‪ (۳۹‬آیه ‪ ۳‬مکی (نشانی آیه از ویراینده‬) ‬)‬
  28. هولاﺀ شفعائنا عند اﷲ‬ ‫( سوره یونس (‪ (۱۰‬آیه ‪ ۱۸‬مکی (نشانی آیه از ویراینده) )‬
  29. رده = صف‬ ‫یکرده = یکصف‬ (‬ویراینده)
  30. روز الست = روز ازل ‪ ،‬زمانیکه ابتدا ندارد! ‪ ،‬در برابر ابد‬ (ویراینده‫)
  31. داراک = مال ‪ ،‬آنچه دارند (ویراینده‫)‬
  32. بسیجیده = مهیا ‪ ،‬تدارک دیده شده‬ ‫بسیجیدن = تدارک دیدن ‪ ،‬تهیه کردن‬ ‫بسیج = تدارک‬ ‫(ویراینده‫)‬
  33. » ‬صدیق» لقب ابوبکر اولین خلیفه ـ «فاروق» لقب عمر دومین خلیفه‬ ‫(ویراینده‬)
  34. ‬نفرین و دشنام گویان = در حال گفتن نفرین و دشنام‬ ‫(ویراینده‬)
  35. علی در زمان مرگ پیغمبر ‪ ۳۳‬ساله بوده است و در نظام عشیرتی و قبیله ای جوان ‪ ۳۳‬ساله به رهبری برگزیده نشود‪.‬‬ ‫(ویراینده)‬
  36. بدیده گرفتن = در نظر گرفتن‬ ‫(‬ویراینده)
  37. التقیه دینی و دین آبائی و من ترکها قبل خروج قائمنا فلیس منا‬
  38. واژه های عربی و ناآشنایی را که در متن این ستایشنامه آمده است یکجا در پایین آورده ایم‪) :‬از ویراینده)‬
    مروحه = بادبزن دستی ‪ ،‬برگرفته شده از واژه راحت ـ‬ ‫شطر = جزﺀ ‪ ،‬پاره‬ ‫ـ‬ ‫تلامذه = شاگردان‬ ـ‬ ‫نص= کلام آشکار و نیز نوشته قرآن‬ ‫ـ ‫مطاعن ( جمع مطعن) = بسیار طعنه زننده به دشمن‬ ‫ـ‬ ‫وُشات (جمع واشی) = سخن چین ها‬ ‫ـ‬ ‫ساعین = جاسوسان و سخن چینان‬ ـ‬ ‫تحیات (جمع تحیه) تحیه = خوشامدگویی ‪ ،‬سلام و درود گفتن‬ ‫ـ‬ ‫سب = دشنام دادن ‪ ،‬لعن و نفرین کردن‬ ـ‬ ‫شِبل = بچه شیر‬ ‫ـ‬ ‫مشافهه = با هم روبرو سخن گفتن‬
  39. هنایش (بر وزن همایش) = اثر‬ ‫‌هنایا ( بر وزن تماشا ) = مؤثر‬ (‬ویراینده‫)
  40. ظنی الدلاله = برهان و دلیل همراه با گمان و شک‬ ‫(‬ویراینده)
  41. ان اﷲ اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران «و آل محمد و ذریته» علی العالمین (سوره آل عمران (‪ (۳‬آیه ‪) ۳۳‬نشانی آیه از ویراینده))
    انما انت منذر و «علی» لکل قوم هاد‬ ‫(سوره رعد (‪ (۱۳‬بخش آخر آیه ‪) ۷‬نشانی آیه از ویراینده))
  42. The Moslem World
  43. سمرد ( بر وزن نبرد ) = خیال ‪ ،‬وهم ‪ ،‬آنچه در اندیشه آدمی پدید آید‬ ‫(ویراینده)
  44. لا اعلم الغیب سوره الانعام (‪ (۶‬آیه ‪ ۵۰‬مکی‌‬ (‬ویراینده‫)