بخوانند و داوری کنند/گفتار یکم

بخوانند و داوری کنند از احمد کسروی
گفتار یکم: شیعیگری چگونه پیدا شده؟...

‫گفتار یکم ‪:‬‬

شیعیگری چگونه پیدا شده ؟‪...‬‬

‫‫شیعیگری تاریخچه بسیار درازی میدارد‪ ،‬بلکه خود تاریخی می باشد‪ .‬ولی ما در اینجا آنرا به کوتاهی یاد‬ ‫خواهیم کرد‪.‬‬

‫شیعیگری به این معنی که خواست ماست از زمان بنی امیه آغاز یافته‪ .‬چون معاویه به دستاویز کشته شدن عثمان‬ ‫با امام علی بن ابیطالب به جنگ برخاست و پس از مرگ او خلافت را با زور و نیرنگ بدست آورده در خاندان‬ ‫خود ارثی گردانید‪ ،‬این رفتار او به بسیاری از مسلمانان گران افتاد و کسان بسیاری آرزوی خلافت کرده چنین‬ ‫خواستند که آنرا از دست بنی امیه بیرون آورند‪.‬‬

‫لیکن تا معاویه زنده میبود کسی نیارست[۱]‪ ‬بجنبد‪ .‬پس از مرگ او حسین بن علی به کوشش برخاست ولی از‬ ‫ناپایداری پیروانش کاری از پیش نبرد و بدانسان که همگی میدانند کشته گردید‪.‬‬

‫سپس چون یزید پسر معاویه مُرد و پسر او معاویه نام[۲]‪‬ پس از چهل روز خلافت کناره از آن جست و برخی‌‬ ‫آشفتگیها به میان افتاد‪ .‬عبد اﷲ بن زبیر در مکه و محمد بن حنفیه در مدینه به دعوی خلافت پرداختند و مختار در‬ ‫کوفه برخاست که او نیز در نهان به خلافت میکوشید‪ .‬ولی اینها نیز کاری نتوانستند و یکایک از میان رفتند‪.‬‬

‫سپس دو خاندان بزرگی با بنی امیه به نبرد برخاستند‪ :‬یکی عباسیان (پسران عباس عموی بنیادگزار اسلام)‪،‬‬ ‫دیگری علویان (پسران علی)‪ .‬عباسیان بنیاد کار خود را به زمینه چینی نهاده چون ناخرسندی ایرانیان را از بنی امیه‬ ‫میدانستند و از آمادگی آنان به شورش آگاه میبودند‪ ،‬نمایندگانی به ایران فرستادند که در اینجا نهانی به کوششهایی ‫پردازند و دسته هایی از پیروان پدید آورند‪ .‬لیکن علویان به سادگی برمیخاستند و جنگ میکردند و کشته میشدند‪.‬‬ ‫(چنانکه زید بن علی‌‪ ،‬یحیی پسر او‪ ،‬محمد نفس زکیه‪ ،‬برادرش ابراهیم‪ ،‬حسین صاحب فَخ[۳]‪ ‬و دیگران کشته شدند)‪.‬‬ ‫از اینرو بنی عباس کار را پیش بردند و با دست ابومسلم بنیاد بنی امیه را برانداخته خود به جای ایشان خلیفه‬ ‫گردیدند‪.‬‬

‫کوتاه سخن آنکه از نیمه دوم صده نخست تاریخ هجری کشاکشهای بسیار سختی بسر خلافت پیدا شده نبرد و‬ ‫جنگ بسیار میرفت‪ .‬آرزومندان خلافت از هیچگونه کوشش در راه آرزو باز نمی ایستادند‪.‬‬

‫خونها از هم می ریختند‪ .‬خاندانها بر می انداختند‪ .‬دروغ و نیرنگ بکار می بردند‪ .‬در این کشاکشها پیروان‬ ‫علویان «شیعه» نامیده میشدند که به همان معنی «پیروان» میباشد. «‬شیعیگری» از همانجا آغاز گردیده‪.‬‬

‫این شیعیگری نخست یک کوشش سیاسی بی آلایشی‌‪ ،‬و شیعیان بیشترشان مردان ستوده نیکی میبودند و‬ ‫پاکدلانه و غیرتمندانه در آنراه میکوشیدند‪ .‬چه بیگفتگوست که علویان به خلافت بهتر و سزنده تر میبودند‪ .‬در میان‬ ‫اینان مردان پاک و پارسا بیشتر یافته میشدی‪ .‬بویژه در برابر بنی امیه که بیشترشان مردان ناپاک میبودند‪.‬‬

‫چیزیکه هست شیعیگری در این سادگی خود نایستاد و هر زمان رنگ دیگری به آن زده شد‪ .‬از همان زمانهای‬ ‫پیش یکدسته به تندروی برخاسته چنین گفتند که در زمان ابوبکر و عمر و عثمان نیز‪ ،‬علی به خلافت سَزنده تر‬[۴] ‫میبوده‪ ،‬و آن سه تن ستم کرده اند که به جلو افتاده اند‪ .‬اینرا گفته از ابوبکر و عمر و عثمان ناخشنودی نمودند‪.‬‬

‫این نخست آلودگی بود که شیعیگری پیدا کرد‪ .‬چه راستی آنکه پس از مرگ بنیادگزار اسلام‪ ،‬یاران او که‬ ‫سران مسلمانان شمرده میشدند‪ ،‬نخست به ابوبکر و سپس به عمر و سپس به عثمان خلافت داده بودند و علی‌‬ ‫ناخشنودی از خود نشان نداده بود و نبایستی دهد‪ .‬در آن زمان که اسلام در شاهراه خود میبود به هوس خلافت‬ ‫افتادن و دو تیرگی به میان مسلمانان انداختن‪ ،‬بیرون رفتن از اسلام شمرده میشدی و پیداست که چنین کاری از امام‬ ‫علی بن ابیطالب نسزیدی‪ .‬‌همان امام در زمان خلافت خود به معاویه مینویسد‪:‬‬

‫«آن گروهی که به ابوبکر و عمر و عثمان دست داده بودند به من دست دادند و کسی را نرسیدی که نپذیرد و‬ ‫گردن نگزارد‪ .‬برگزیدن خلیفه مهاجران و انصار راست‪ .‬اینان هر کس را برگزیده امام نامیدند خشنودی خدا نیز در‬ ‫آن خواهد بود»‪.‬‬[۵]

‫این را نوشته میخواهد معاویه را بنکوهد که در برابر خلیفه ایستاده‪ ،‬و گناه او ـ یا بهتر گویم‪ :‬بیرون شدنش را از‬ ‫اسلام ـ به رخش کشد‪.‬‬

‫کسیکه این نامه را نوشته چگونه توانستی در زمان خلافت ابوبکر و دیگران ناخوشنودی نماید و ایستادگی‌‬ ‫نشان دهد؟! اگر کرده بودی آیا همکار معاویه شمرده نمیشدی؟!‪...‬‬

‫از آنسو تاریخ نیک نشان میدهد که علی با آن سه تن با مهر و خشنودی زیست‪ .‬چنانکه دختر دوازده ساله خود‬ ‫ام کلثوم را بزنی به عمر داد‪ .‬در کشتن عثمان نیز در آشکار ناخشنودی نمود و پسر خود حسن را برای نگهداری‬ ‫عثمان به درون خانه او فرستاد‪.‬‬

‫ولی تندروان شیعه پس از پنجاه و شصت سال‪ ،‬به هوس و نادانی دشمنی به میانه او با ابـوبکر و عمر و عثمان‬ ‫می انداختند و از بدگویی به آن سه تن باز نمی ایستادند‪ ،‬که چنانکه گفتیم نخست آلودگی بود که شیعیگری پیدا‬ ‫میکرد‪ .‬میباید گفت‪ :‬این تندروان نه همگی شیعیان‪ ،‬بلکه یکدسته از آنان میبودند و از همان زمانها در نتیجه‬ ‫یکداستانی ـ یکداستانی که خود نمونه ای از بدی و ناپاکی ایشان میباشد ـ نام «رافضی» پیدا کردند‪.‬‬

‫چگونگی آنکه در آخرهای امویان زید بن علی بن حسین از مدینه به کوفه آمد‪ ،‬و چون میخواست باز گردد‬ ‫شیعیان نگزاردند و پانزده هزار تن با او دست دادند (بیعت کردند)‪ ،‬که بشورد و خلافت را بدست آورد‪ .‬زید فریب‬ ‫ایشان را خورده بکار برخاست‪ ،‬ولی چون هنگامش رسید و بایستی آماده جنگ گردد دسته انبوهی از شیعه (که‬ ‫‌همان تندروان میبودند) به نزدش آمده چنین پرسیدند‪» :‬شما درباره ابوبکر و عمر چه میگویید؟‪ .«...‬زید از آنان‬ ‫خشنودی نمود و ستایش سرود‪ .‬شیعیان همین را دستاویز گرفته زید را رها کرده پراکنده شدند‪ .‬زید گفت‪» :‬مرا‬ ‫در سخت ترین هنگام نیاز رها کردید» .‬از اینجا آن دسته «رافضه» (رها کنندگان) نامیده شدند،‬ و به شُوند این‬ ‫نامردی آنان بود که زید کاری از پیش نبرده کشته گردید‪.‬‬

‫چنانکه گفتیم عباسیان در ایران دسته ها پدید می آوردند و زمینه می چیدند و سرانجام با دست ابومسلم‬ ‫خلافت را به چنگ آوردند‪ .‬پیداست که آنان نیز با علویان دشمنی می نمودند‪ .‬بنی امیه از میان رفته این زمان‬ ‫کشاکش میانه علویان و عباسیان افتاده‪ ،‬و در زمان اینان بود که محمد نفس زکیه و برادرش ابراهیم و یحیی بن زید و‬ ‫حسین صاحب فخ و کسان دیگری کشته شدند‪ .‬اینان چون با شمشیر برمیخاستند ناچار زود از میان میرفتند‪.‬‬

‫در آن زمان یکی از کسانیکه دعوی خلافت میداشت جعفر بن محمد بن علی بن الحسین میبود.‬ (‪برادر زاده زید) اینمرد که پیروانی میداشت یکراه نوین دیگری پیش گرفته چنین میگفت‪: ‬خلیفه باید از نزد خدا برگزیده شود‪،‬‬ ‫و کسیکه از نزد خدا برگزیده شده خلیفه است چه توانا باشد و سررشته کارها را بدست گیرد و چه توانا نباشد و در‬ ‫خانه نشیند‪ .‬آنانکه از مردم میخواهند رستگار گردند باید به این برگزیده خدا گردن گزارند و فرمان برند و خمس و‬ ‫مال امام پردازند‪.‬‬

‫بدینسان در گوشه نشسته‪» ،‬بیدردسر» دعوی خلافت میکرد و پیروانش گردن به دعوی گزارده گفته های او را‬ ‫می پذیرفتند‪ .‬ولی همانا از ترس‪ ،‬بردن نام «خلیفه» نیارسته‪ ،‬خواست خود را در زیر نام «امام» پوشیده میداشت‪ .‬تا این‬ ‫زمان «خلیفه» و «امام» به یک معنی میبودی و همان خلیفه را «امام» نیز نامیدندی[۶] ‬ولی در این زمان و در زبان این‬ ‫دسته‪ ،‬اندک جدایی در میانه آنها پدید می آمد‪ .‬اینان امام را به معنی «برگزیده شده از سوی خدا» میگرفتند‪.‬‬

‫این داستان بسیار شگفتی بود‪ .‬زیرا دیگر نیازی به آنکه در راه خلافت به جنگ و کوشش برخاسته شود باز‬ ‫نمی ماند‪ ،‬و یک کسی میتوانست در خانه نشیند و دعوی خلافت کند و گروهی را‪ ،‬بیش یا کم‪ ،‬بسر خود گردآورد‪.‬‬ ‫از آنسوی خلافت یا امامت نیز ارج خود را از دست داده یک چیز بسیار کوچک میگردید‪.‬‬

‫این دوم رنگی بود که شیعیگری پیدا میکرد و یک جنبش سیاسی رویه[۷] ‬کیش میگرفت‪ .‬از آنسوی معنی‌‬ ‫خلافت نیز دیگر شده چنانکه گفتیم خلیفه (یا به گفته خودشان‪ :‬امام) یک پیشوای دینی میبود نه یک سررشته دار‬ ‫سیاسی‌‪.‬‬

‫پیروان این امام که همان تندروان (یا رافضیان) میبودند‪ ،‬میدان پیدا کرده و در تندروی گام بزرگ دیگری‬ ‫برداشته چنین میگفتند‪» :‬امام علی بن ابیطالب از سوی خدا برای جانشینی پیغمبر برگزیده شده و پیغمبر او را جانشین‬ ‫گردانیده بود‪ .‬ابوبکر و عمر با زور او را به کنار زدند‪ ،‬و با زور او را واداشتند که به خلافت ابوبکر گردن گزارد»‪ ،‬و‬ ‫بدین دستاویز زبان نفرین و بدگویی به ابوبکر و عمر و عثمان و بسیاری از یاران پیغمبر میگشادند‪ .‬به دروغ بافی‌‬ ‫گستاخ گردیده میگفتند‪» :‬عمر چون رفت علی را ِبکِشد و بیاورد که به ابوبکر بیعت کند دختر پیغمبر در را نمیگشاد‪.‬‬ ‫عمر او را میانه لنگه در و دیوار گزاشت و او «محسن» نام بچه ای را سقط کرد و از همین گزند بود که از جهان‬ ‫درگذشت»‪.‬‬

‫از اینگونه داستانها که تاریخ آگاهی نمی داشت بسیار می گفتند‪.‬‬

‫چون بنیاد کار را به گزافگویی و تندروی گزارده بودند رفته رفته از این اندازه هم گذشتند و این زمان سخنان‬ ‫دیگری به میان آوردند‪» :‬‌هرکه بمیرد و امام زمان خود را نشناسد بیدین مرده است» ‪» ،[۸]‬خدا ما را از آب و گِل‬ ‫والاتری آفریده و شیعیان ما را از بازمانده آن آب و گل پدید آورده»‪» ،[۹]‬خدا دوستی و پیروی ما را به زمینها نشانداد‪،‬‬ ‫آنها که پذیرفتند بارده شدند و آنها که نپذیرفتند شوره زار گردیدند‪ ،‬به کوهها نشانداد‪ ،‬آنها که پذیرفتند بلند‬ ‫گردیدند و آنها که نپذیرفتند پست شدند‪ ،‬به آبها نشانداد‪ ،‬آنها که پذیرفتند شیرین شدند و آنها که نپذیرفتند شور‬ ‫گردیدند»‪» ،‬کارهای شما هر روزه به ما نشانداده میشود که اگر نیکو کرده اید ما شاد باشیم و اگر بد کرده اید‬ ‫اندوهناک گردیم»‪» ،‬معنی قرآن را جز ما کسی نداند همه باید از ما بپرسند»‪ .‬از اینگونه سخنان بسیاری که جز لاف‬ ‫زدن و گزافه گفتن شمرده نشود‪ ،‬و گوینده اش بیگمان بیدین و خداناشناس میبوده‪ ،‬و ما نمیدانیم اینها را که گفته‬ ‫است‪ ،‬و آیا راستست و یا دروغ و ساخته میباشد‪.‬‬

‫بدینسان یکراه جدای دیگری در اسلام پیدا شده و گروهی خود را از مسلمانان جدا گردانیدند‪ .‬اینان دشمنی‌‬ ‫سخت با دسته های دیگر نشان میدادند و به سران اسلام از ابوبکر و عمر و دیگران نفرین و دشنام دریغ نمیگفتند‪ .‬در‬ ‫پندار اینان دیگران همگی بیدین میبودند و تنها این دسته از شیعیان دین میداشتند‪.‬‬

‫دیگران همگی به دوزخ خواستندی رفت و تنها اینان در بهشت خواستندی بود‪ .‬خود را «فرقه ناجیه» نامیده‬ ‫دیگران را همگی گمراه و تباه می شماردند‪ .‬چیزیکه هست با این کینه جویی و پافشاری‪ ،‬با دستور پیشوایشان‪،‬‬ ‫باورها و سَهِشهای[۱۰]‬ خود را پوشیده داشته با «تقیه» راه میرفتند‪.‬‬

‫جعفر بن محمد که ما او را بنیادگزار این کیش میشناسیم پسر خود اسماعیل را به جانشینی نامزد گردانیده بود‪.‬‬ ‫ولی اسماعیل پیش از وی مْرد (و این مرگ او داستانی پیدا کرد که خواهیم نوشت) و این بود پس از وی پسر‬ ‫دیگرش موسی الکاظم جانشین گردید‪.‬‬

‫در زمان این امام خلیفه عباسی بدگمان گردیده او را از مدینه به بغداد آورد و بیست و هفت سال در زندان نگه‬ ‫داشت تا درگذشت‪.‬‬

‫پس از وی پسرش علی الرضا جانشین میبود و این همانست که مأمون به ولیعهدیش برگزید و به خراسانش‬ ‫خواست و این خود پرسشیست که کسیکه خود را از سوی خدا برگزیده برای خلافت میشناخت و خلیفه عباسی را‬ ‫«جائر وغاصب» میدانست چگونه ولیعهدی او را پذیرفت؟!‪...‬‬

‫پس از وی پسرش محمد التقی که دختر مأمون را نیز گرفته بود امام شد‪ .‬پس از وی پسرش علی النقی جانشین‬ ‫گردید‪ .‬پس از وی پسرش حسن العسگری که به شمارش خود شیعیان امام یازدهم میبود‪ ،‬جایش را گرفت‪ .‬ولی‌‬ ‫چون این نیز مُرد یک داستان شگفتری در تاریخچه شیعیگری رخ داد و شیعیگری بار دیگر رنگی به خود گرفت‪.‬‬

‫چگونگی آنکه این امام یازدهم را فرزندی شناخته نشده بود‪ .‬از اینرو چون مُرد به میان پیروانش پراکندگی‌‬ ‫افتاد‪ .‬یکدسته گفتند‪» :‬امامت پایان پذیرفت»‪ .‬یکدسته برادر او جعفر را (که شیعیان جعفر کَذّاب مینامند) به امامی‌‬ ‫پذیرفتند‪ .‬یکدسته هم چنین گفتند‪» :‬آن امام را پسری پنج ساله هست که در سرداب نهان میباشد و امام اوست»‪.‬‬ ‫سردسته اینان و گوینده این سخن عثمان بن سعید نامی میبود که خود را «باب» (یا در امام) نامیده میگفت‪» :‬آن امام‬ ‫مرا میانه خود و مردم میانجی‌[۱۱] گردانیده‪ .‬شما هر سخنی میدارید به من بگویید و هر پولی میدهید به من دهید» و‬ ‫گاهی نیز پیامهایی از سوی آن امام ناپیدا (به گفته خودش‪» :‬توقیع» ) به مردم میرسانید‪.‬‬

‫دوباره میگویم‪ :‬داستان بسیار شگفتی میبود‪ .‬آن بچه ای که اینان میگفتند کسی ندیده و از بودنش آگاه نشده‬ ‫بود و این نپذیرفتنیست که کسی را فرزندی باشد و هیچکس نداند‪ .‬آنگاه امام چرا رو میپوشید؟!‪ ...‬چرا از سرداب‬ ‫بیرون نمی آمد؟!‪ ...‬اگر امام پیشواست باید در میان مردم باشد و آنان را راه برد‪ .‬نهفتگی‌[۱۲]‪ ‬بهر چه میبود؟!‪...‬‬

‫لیکن در شیعیگری دلیل خواستن و یا چیزی را به داوری خرد سپاردن از نخست نبوده کنونهم نبایستی بود‪.‬‬ ‫آنگاه شیعیان با آن پافشاری که در کیش خود میداشتند و با آن دوری که از مسلمانان (یاسنیان) پیدا کرده بودند این‬ ‫نشدی که از راه خود باز گردند‪ ،‬و ناچار میبودند که هرچه پیش می آید بپذیرند و گردن گزارند‪.‬‬

‫با اینحال چون کار عثمان بن سعید و جایگاه والایی که برای خود باز کرده به شیعیان فرمان میراند‪ ،‬به کسان‬ ‫بسیاری‪ ،‬بویژه به آنانکه هوشیار میبودند و پی به راز کار میبردند‪ ،‬گران می افتاد‪ ،‬از اینرو کشاکشهای بسیاری‬ ‫برخاست و ما نامهای ده تن بیشتر در کتابها می یابیم که آنان نیز به دعوی میانجیگری از امام ناپیدا برخاسته و‬ ‫‌همچون عثمان بن سعید خود را «در» نامیده اند و عثمان یا جانشینانش آنان را دروغگو خوانده از امام «توقیع» درباره‬ ‫بیزاری از ایشان بیرون آورده اند‪.‬‬

‫پس از عثمان پسرش محمد دعوی دری داشت‪ .‬او نیز «توقیعها» از «ناحیه مقدسه» امام ناپیدا بیرون می آورد و‬ ‫پولها از مردم گرفته به گفته خودش در توی «خیک روغن» به خانه امام میفرستاد‪ .‬پس ازو نوبت به حسین بن روح‬ ‫نامی رسید‪ ،‬پس ازو محمد بن علی سیمری همانا که از ایرانیان میبوده «در» گردید‪.‬‬

‫‌هفتاد سال کما بیش این داستان در میان میبود‪ .‬لیکن چون سیمری را مرگ فرا رسید‪ ،‬کسی را جانشین‬ ‫نگردانیده «توقیع» از امام بیرون آورد که دیگر دری نخواهد بود و امام بیکبار[۱۳] ‬ناپیدا خواهد بود‪ .‬دانسته نیست این‬ ‫کار او چه رازی میداشت‪.‬‬

‫از آن زمان شیعیان بیکبار بی امام گردیدند و بیسر ماندند‪ .‬لیکن چون «حدیثهایی» از امامان در میان میبود‪،‬‬ ‫بدینسان‪» :‬در رخداده ها به آنانکه گفته های ما را یاد گرفته اند باز گردید‪ .‬آنان «حجت» من به شمایند و من «حجت» ‫خدا به آنان میباشم»[۱۴] ‬ملایان و فقیهان به همین دستاویز خود را جانشین امام خواندند و به شیعیان پیشوایی آغاز‬ ‫کردند‪.‬‬

‫به گفته خودشان آن چهار تن جانشینان ویژه (نواب خاصه) میبودند و اینان جانشینان همگان (نواب عامه)‬ ‫میباشند‪.‬‬

‫اینکه امروز ملایان آن جایگاه را برای خودشان باز کرده اند و مردم را زیردست خود میشمارند و از آنان‬ ‫«خمس و مال امام» میگیرند‪ ،‬بلکه سررشته داری (یا حکومت) را از آن خود شناخته دولت را «غاصب» و «جائر»‬ ‫میشمارند‪ ،‬این دستگاه به این بزرگی ریشه و بنیادش جز آن دو «حدیث» نمی باشد‪.‬‬

‫از آنسوی در زمان عثمان بن سعید و جانشینانش از داستان «مهدیگری» نیز سود جسته امام ناپیدای خود را‬ ‫«مهدی» نیز شناخته اند و بدینسان رنگ دیگری به شیعیگری افزوده شده است و چون مهدیگری خود تاریخچه ای‬ ‫میدارد میباید نخست آن را باز نموده[۱۵] ‬سپس بسر سخن خود آییم‪:‬‬

‫اینکه در آینده کسی پیدا خواهد شد و با یکرشته کارهای بیرون از آیین (خارق العاده) جهان را به نیکی‌‬ ‫خواهد آورد پنداریست که در بسیاری از کیشها پیدا شده‪ :‬جهودان چشم براه مسیح میدارند‪ ،‬زردشتیان شاه‬ ‫بهرام را می بیوسند[۱۶]‪‬، مسیحیان به فرود آمدن عیسی از آسمان امیدمندند‪ ،‬مسلمانان چشم براه مهدی میدارند‪.‬‬

‫چنانکه دارمستتر (شرقشناس جهود نژاد فرانسه) در این باره گفته‪ ،[۱۷]‬این پندار از باستان زمان در میان ایرانیان و‬ ‫جهودان میبوده‪.‬‬

‫ایرانیان که به اهریمن باور داشته کارهای بد جهان را ازو میدانسته اند‪ ،‬چنین می پنداشته اند که روزی خواهد‬ ‫آمد و کسی از نژاد زردشت بنام «سااوشیانت» پیدا خواهد شد و او اهریمن را کشته جهان را از همه بدیها خواهد‬ ‫پیراست‪ .‬اما جهودان چون آزادی کشور خود را از دست هشته به بندگی آشور و کلده افتاده بودند‪ ،‬یکی از‬ ‫پیغمبرانشان چنین نوید داده که در آینده پادشاهی (مسیحی) از میان جهانیان خواهد برخاست و جهودان را دوباره به‬ ‫آزادی خواهد رسانید‪ ،‬که جهودان از آنهنگام مسیح را بیوسیده اند و کنون هم می بیوسند‪.‬‬

‫این پندارها در میان جهودان و ایرانیان میبوده و هرچه زمان بیشتر میگذشته در دلها بیشتر ریشه میدوانیده و در‬ ‫اندیشه ها به ارج و بزرگی می افزوده‪ .‬سپس در آغاز اسلام‪ ،‬بدانسان که دارمستتر از روی دلیل نوشته و ما نیز در‬ ‫جای دیگری[۱۸] ‬به گشادی سخن رانده ایم‪ ،‬با دست ایرانیان‪ ،‬به میان مسلمانان راه یافته و در اندک زمانی رواج بسیار‬ ‫پیدا کرده که کسانیکه به آرزوی خلافت افتاده و میکوشیده اند‪ ،‬بیشترشان از آن سودجویی کرده هریکی خود را‬ ‫مهدی مینامیده اند و نویدها درباره نیکی جهان میداده اند و برای پیشرفت کار خود از دروغسازی نیز نپرهیزیده‬ ‫‌هریکی «حدیثی» یا «حدیثهایی» از زبان پیغمبر یا امام علی بن ابیطالب میساخته اند‪.‬‬

‫محمد بن حنفیه که گفتیم در مدینه به دعوی خلافت برخاست‪ ،‬نخست کسی بود که پیروانش او را مهدی‬ ‫نامیدند و چون مْرد گفتند نمرده است و در کوه رضوی زنده میباشد و روزی بیرون خواهد آمد‪.‬‬

‫زید بن علی که در کوفه برخاست‪ ،‬پیروانش او را نیز مهدی نامیدند و نویدها از نیکی حال اسلام با دست او به‬ ‫مردمان دادند‪.‬‬

‫علویان که در مدینه گرد آمده به محمد نفس زکیه بیعت کردند ایشان نیز او را مهدی شناختند و با این نام در‬ ‫‌همه جا شناخته گردانیدند‪.‬‬

‫عباسیان که گفتیم نمایندگان به خراسان فرستاده زمینه بزرگی برای خود می چیدند‪ ،‬اینان نیز از مهدیگری به‬ ‫سودجویی پرداختند و خیزش خود را همان پیدایش مهدی وا نمودند‪.‬‬

‫بدینسان نام مهدی از صده نخست اسلام در میان میبوده‪ .‬چنین پیداست که این شیعیان جعفری نیز از آن سود‬ ‫میجسته اند‪ .‬چون گروه ناتوانی میبودند که در زیر پرده «تقیه» می زیستند‪ ،‬‌همانا به خود نوید داده میگفته اند‪:‬‬ ‫«مهدی از ما خواهد بود‪ ،‬کینه ما را از دشمنان خواهد جست‪ .‬ما را به چیرگی و توانایی خواهد رسانید‪.«...‬‬

‫این شعر را در کتابها بنام همان جعفر نوشته اند ‪:‬‬

  ‫لکل اناس دوله یرقبونها‬ ‫و دولتنا فی آخر الدهر یظهر‬[۱۹]  

‫سپس که داستان امام ناپیدا پیش آمده و ناچار شده اند که چشم براهش دارند همان را مهدی نیز گردانیده‬ ‫این بار به سودجویی درستی از آن افسانه پرداخته اند‪.‬‬

‫اگر دیگران یک حدیث ساختندی اینها صد حدیث ساخته بنیاد پندار خود را بسیار استوار گردانیده اند‪.‬‬ ‫چیزیکه هست اینان به مهدیگری نیز رنگهایی افزوده به سخنان شگفتی برخاسته اند‪ :‬پیش از مهدی دجالی پدید‬ ‫خواهد گردید‪ .‬روز پیدایش مهدی آفتاب بازگشته از سوی مغرب خواهد درآمد‪ .‬یاران امام که ‪ ۳۱۳‬تن بوده از‬ ‫شهرهای شیعه نشین (شیعه نشین آنروزی) ـ از طالقان و قم و سبزوار و کاشان و مانند اینها ـ خواهند برخاست‪ ،‬با‬ ‫«طی الارض‫» خود را به مکه خواهند رسانید‪ .‬امام شمشیر کشیده «یاالثارات الحسین» گفته به گرفتن خون حسین‬ ‫خواهد پرداخت‪ ،‬‌هرچه بنی امیه و بنی عباس است خواهد کشت‪ ،‬چندان خواهد کشت که پیرامون کعبه دریای‬ ‫خون گردد‪ ،‬مردم خواهند گفت‪» :‬در خونریزی اندازه نمی شناسد»‪ ،‬در پاسخ ایشان امام به منبر رفته با چشمهای‬ ‫اشک آلود لنگه کفش پاره خون آلودی را (که لنگه کفش علی اکبر است) به دست گرفته خواهد گفت‪:‬‬

‫«من اگر همه جهان را بکشم کیفر این کفش نخواهد بود»‪.‬‬

‫از اینگونه سخنان چندانست که اگر بنویسم باید همچون مجلسی و دیگران یک کتاب جداگانه پردازم‪.‬‬

‫اینست تاریخچه پیدایش کیش شیعی (کیش شیعی که امروز هست)‪ .‬بدینسان از صده دوم هجری پیدایش یافته‬ ‫و در بغداد و دیگر شهرهای عراق و همچنین در برخی از شهرهای ایران‪ ،‬پیروانی داشته‪ .‬چون بنیاد آن به گزافه و‬ ‫پندار گزارده شده بود‪ ،‬‌هرچه زمان می گذشته چیزها به آن افزوده میشده‪:‬‬

‫امامان دانشهای گذشته و آینده را میدانسته اند‪ ،‬زبان چهار پایان و مرغان را می شناخته اند‪ ،‬از ناپیدا آگاه‬ ‫میبوده اند‪ ،‬رشته کارهای جهان را در دست می داشته اند‪ ،‬آرامش زمین و آسمان بسته به بودن یک امام است‪،‬‬ ‫روزی خوردن مردم به پاس هستی او میباشد‪.‬‬‫[۲۰]

‫‌همچنین در دشمنی با سه خلیفه و دیگر سران اسلام که پایه دیگری از آن کیش میباشد‪ ،‬اندازه نشناخته‬ ‫روزبروز پافشارتر میگردیده اند‪ .‬در قرآن هر چه ستایش هست از آ ِن امامان خود دانسته هرچه نکوهش هست درباره‬ ‫آن سه خلیفه می شمارده اند‪.‬‬

‫در این میان دو چیز به پیشرفت این کیش می افزوده‪ :‬یکی نام نیک امام علی بن ابیطالب‪ ،‬دیگری‬ ‫داستان دلسوز کربلا‪.‬‬

‫امام علی بن ابیطالب‪ ،‬مرد بزرگی میبوده و ستودگیهای بسیار میداشته‪ .‬شیعیان از نام نیک او سود جسته چنین‬ ‫وا می نمودند که پیروان اویند‪ .‬آن مرد بزرگ را بنیادگزار شیعیگری نشانداده و چنین می فهمانیدند که جدایی‌‬ ‫سنی از شیعی از زمان آن امام و بر سر خلیفه بودن او با ابوبکر و عمر آغاز یافته و این کشاکشها و دشمنیها به پاس‬ ‫او میباشد‪ .‬از آنسوی درباره آن امام نیز به گزافه سرایی برخاسته او را هم از جایگاهش بیرون میبردند‪» :‬پیغمبر گفته با‬ ‫دوستاری علی هیچ گناهی زیان نتواند رسانید»[۲۱]‪» ،‬خدا گفته دوستاری علی دِژ منست و هرکه به دِژ من درآید از‬ ‫خشم من ایمن خواهد بود»[۲۲]‪ .‬در این باره سخنانی هست که اگر نوشته شود کتاب بزرگی گردد‪.‬‬

اما داستان دلسوز کربلا‪ :‬این داستان از روزی که روی داد مایه خشم و افسوس بیشتر‬ ‫مسلمانان گردید و کسان بسیاری به خونخواهی برخاستند و خونها ریخته شد‪ .‬ولی شیعیان جعفری از‬ ‫آن به بهره جویی سیاسی پرداخته‪ ،‬با برپا کردن بزمهای سوگواری یاد آن را تازه نگه داشتند و در این باره سخنان‬ ‫شگفتی به میان آوردند‪» :‬‌هرکسی بگرید و یا بگریاند و یا خود را گریان وانماید بهشت برایش بایا[۲۳]‪ ‬باشد»‪.‬‬

‫بر سر خاکهای امام علی بن ابیطالب و حسین بن علی و دیگران گنبدها افراشتند و آنها را زیارتگاه گردانیدند‪.‬‬ ‫به هریکی زیارتنامه ها پدید آوردند‪» :‬‌هرکه حسین را در کربلا زیارت کند مانند کسیست که خدا را در عرشش‬ ‫زیارت کرده»‪.‬‬

‫اینها ‪ ،‬این گزافه گویی ها‪ ،‬اگر هم از زمان جعفر بن محمد و جانشینان او و از زبان آنان بوده بیگمان چیزها‬ ‫به آن افزوده گردیده‪ .‬بیگمان روز بروز در رویش و بالش میبوده‪.‬‬

‫گذشته از اینها‪ ،‬آن سبکباری که در شیعیگری از بایاهای سخت اسلام میبود و یک شیعی از جهاد و نماز آدینه‬ ‫و مانند اینها آسوده میگردید و بلکه میتوانست نمازی نخواند و روزه ای نگیرد و از هیچ بدی نپرهیزد و با رفتن به‬ ‫زیارت حسین و با گریستن به او همه گناهان خود را بیامرزاند‪ ،‬آن نویدهایی که درباره میانجیگری امامان در روز‬ ‫رستاخیز و رفتن همه شیعیان به بهشت داده شده بود‪ ،‬آن برتری از گوهر و آفرینش که شیعیان درباره خود باور‬ ‫میداشتند و خود را از سرشت بهتر و پاکتری می پنداشتند‪ ،‬آن دستگاه جانشین امام و سررشته داری و فرمانروایی که‬ ‫ملایان شیعه برای خود ساخته بودند‪ ،‬‌هریکی انگیزه دیگری برای کشانیدن مردم ساده درون بسوی شیعیگری و‬ ‫پایداری آنان در این کیش میبوده‪.‬‬

‫یک چیز دیگری که میباید در اینجا یاد کنیم آنست که باطنیگری که پدید آمده از همین شیعیگری‬ ‫میبود و باطنیان در دشمنی با مسلمانان و در بهم زدن یگانگی و همدستی آنان چند گام بالاتر از‬ ‫شیعیان گزارده بودند‪ ،‬در زمانهای دیرتر‪ ،‬شیعیگری چیزهای بسیاری را از باطنیگری گرفته است‪.‬‬ ‫از این گذشته کوششهایی که باطنیان در راه بدست آوردن خلافت کردند و نیروهایی که‬ ‫اندوختند و فرمانرواییهایی که در مصر و یمن و ایران و دیگر جاها بنیاد گزاردند‪ ،‬در رواج‬ ‫شیعیگری و در گستاخی و بی باکی شیعیان کارگر بوده است‪ .‬ولی ما چون در این کتاب از‬ ‫باطنیگری سخن نراندیم[۲۴]‪‬ اینست از آمیختگی شیعیگری با آن نیز سخن نمی رانیم‪ .‬این را باید در کتاب‬ ‫جداگانه ای نوشت‪.‬‬

‫اما رواج شیعیگری در ایران‪ ،‬این خود تاریخ درازی داشته که ما ناچاریم در اینجا فهرست آنرا یاد کنیم‪:‬‬

‫باید دانست از روزی که عرب به ایران دست یافت‪ ،‬انبوهی از ایرانیان چیرگی آنان را برنتافته‪ ،[۲۵]‬برای رهایی به‬ ‫کوششهایی برمیخاستند‪ ،‬بویژه در زمان بنی امیه که چون فشار ایشان بیشتر میبود‪ ،‬دشمنی ایرانیان با عرب بیشتر شده‬ ‫بود و علویان که با بنی امیه می نبردیدند و میکوشیدند‪ ،‬ایرانیان «لا لحب علی بل لبغض معاویه»[۲۶] هوادار علویان‬ ‫میبودند‪ .‬از اینرو شیعیگری در ایران زمینه آماده میداشت و کسانی از علویان که گریخته به اینجا درآمدند در‬ ‫مازندران و گیلان فرمانرواییها بنیاد گزاردند‪.‬‬

‫سپس آل بویه که پادشاهی بنیاد نهاده تا بغداد پیش رفتند‪ ،‬اینان چه از روی باور و چه از راه سیاست‪،‬‬ ‫‌هواداری از شیعیگری نمودند و در عراق و ایران به رواج این کیش بسیار افزودند‪.‬‬

‫در زمان سلجوقیان‪ ،‬چون پادشاهان آن خاندان سنی میبودند‪ ،‬از رواج شیعیگری کاست‪ .‬سپس در زمان مغول‪،‬‬ ‫چون خاندان چنگیز به یک دین پا بسته نمی بودند‪ ،‬بار دیگر شیعیگری در ایران به رواج افزود و یکی از پادشاهان‬ ‫بزرگ ایشان (سلطان محمد خدابنده) خود شیعی گردید و سکه بنام دوازده امام زد‪.‬‬

‫پس از بر افتادن مغولان سـربداران که در خراسـان برخاستند و مرعشیان که در مازندران پیدا شدند و‬ ‫قره قویونلویان که به بخش بزرگی از ایران فرمان راندند‪ ،‬کیش شیعی میداشتند و پیشرفت آنرا در ایران بیشتر‬ ‫گردانیدند‪ .‬سید محمد مشعشع در خوزستان که دعوی مهدیگری میداشت‪ ،‬شیعیگری را با باطنیگری در هم آمیخته‬ ‫بدآموزیهای نوی را به میان مردم انداخت‪.‬‬

‫پس از همگی‌‪ ،‬نوبت به شاه اسماعیل رسید که چون برخاست به سنی کشی پرداخته با زور شمشیر‪ ،‬شیعیگری‬ ‫را به همه جای ایران رسانیده نفرین و دشنام به ابوبکر و عمر و دیگر یاران پیغمبر را پیشه ایرانیان گردانید‪.‬‬

‫از این زمان شیعیگری کیش رسمی ایران گردید و سیاست کیش و کشور بهم آمیخت‪ .‬بویژه که این رفتار‬ ‫اسماعیل و سنی کشیهای او‪ ،‬پادکاری[۲۷]‪‬ پیدا کرده سلطان سلیم پادشاه عثمانی هم در کشور خود به شیعه کشی‌‬ ‫برخاسته چهل هزار تن را‪ ،‬از بزرگ و کوچک و زن و مرد‪ ،‬نابود گردانید‪ .‬سپس از علمای سنی «فتوی» گرفته به‬ ‫جنگ شاه اسماعیل شتافت و در چالدران او را شکسته گریزانید‪.‬‬

‫از اینجا دشمنی سختی میانه ایران و عثمانی پدید آمد و پادشاهان عثمانی هر زمان که فرصت یافتند به ایران‬ ‫تاختند‪ .‬سپس در زمان شاه تهماسب (پسر اسماعیل) و سلطان سلیمان (پسر سلیم) نیز جنگها و خونریزیها رفت‪.‬‬

‫اسماعیل دوم (پسر تهماسب) خواست شیعیگری را از ایران براندازد و یا جلوگیری از نفرین و دشنام کند‬ ‫زمانش فرصت نداده از میان رفت‪.‬‬

‫پس از وی در زمان سلطان محمد و شاه عباس و شاه صفی بار دیگر جنگهای بسیاری در میانه رفت و این بار‬ ‫عثمانیان از علماشان فتوی گرفته کشتار و تاراج هم میکردند و زنان و دختران را بَرده گرفته و با خود بُرده در‬ ‫بازارهای استانبول و صوفیا و بلگراد می فروختند‪.‬‬

‫در پایان زمان صفویان‪ ،‬چون افغانان به شُوند دو تیرگی سنی و شیعی به نافرمانی برخاسته پس از جنگهایی به‬ ‫اسپهان دست یافتند و شیرازه کارهای ایران از هم گسیخت‪ ،‬عثمانیان باز هم فرصت یافتند و به آذربایجان و‬ ‫کردستان و همدان لشگر آورده چیره شدند و در میانه خونهای بسیاری ریخته گردید‪.‬‬

‫سپس چون نادر برخاست‪ ،‬این شاه غیرتمند از یکسو بسر عثمانیان تاخته ایشان را از سراسر‬ ‫خاک ایران بیرون راند و بارها لشگرهای انبوه آنان را از هم پراکند و از یکسو به کندن ریشه‬ ‫کینه و دشمنی کوشیده چنین خواست که شیعیگری را از نفرین و دشنام پیراسته و از باورهای‬ ‫گزافه آمیز پاک گردانیده آنرا یکراهی از راههای «فقهی» وا نماید‪ ،‬و شیعیان (یا بهتر گویم‪:‬‬ ‫جعفریان) را با مالکیان و حنفیان و حنبلیان و شافعیان در یکرده نشاند و میانه آنان مهر و دوستی‌‬ ‫پدید آورد و در این راه به کوششهای بسیاری برخاسته بارها علمای سنی و شیعی را پهلوی هم‬

‫نشانده به گفتگو وا داشت و بارها به عثمانیان فرستادگان فرستاده با این شرط پیشنهاد آشتی کرد‬ ‫و در دشت مغان چون پادشاهی را می پذیرفت از ایرانیان در این باره پیمان گرفت‪.‬‬

‫ولی این کوششها همه بیهوده درآمد و آن پادشاه غیرتمند کشته گردیده از میان رفت‪.‬‬ ‫شیعیگری به حال خود مانده تا به اینجا رسید که امروز است‪ .‬داستان آنرا با مشروطه نیز همگی میدانیم‪ .‬اینست‬ ‫فهرستی از تاریخچه رواج شیعیگری در کشور ایران‪.‬‬

پیکره نادر قلی (تهماسب قلی خان) که در زمان خودش کشیده شده‬

پانویس

  1. یارستن = جرأت داشتن ‪ ،‬دلیری کردن‬ ‫(‬ویراینده)
  2. معاویه نام = کسی که نامش معاویه است‬ ‫اسم شخص ‪» +‬نام» ‫در جاهای بسیاری شادروان از این ترکیب استفاده کرده اند‬ (‬ویراینده)
  3. فخ = دام ‪ ،‬تله ‪ ،‬در خواب خرخر کردن‬ (‬ویراینده)
  4. سزنده ؛ سزا = جایز‪ ،‬حق کسی‌‬   ‫سزیدن = جایز بودن ‪ ،‬حق کسی بودن‬  (‬‫ویراینده)
  5. این نامه در نهج البلاغه هست و در تاریخها نیز یاد شده و اینک خود عربیش را یاد می کنیم ‪:‬‬
    ‫«انه با یعنی القوم الذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم فلم یکن للشاهد ان یختار و لاللغائب ان یرد و انما الشوری للمهاجرین و الانصار فان اجتمعوا‬ ‫علی رجل و سموه اماما کان ذلک ﷲ رضی فان خرج من امرهم بطعن او بدعه ردوه الی ما خرج منه فان ابی قاتلوه علی اتباعه غیر سبیل المؤمنین»‪...‬‬
  6. چنانکه در همان نامه امام علی بن ابیطالب که به معاویه نوشته خلیفه «امام» نامیده شده ‪.‬‬
  7. رویه (بر وزن مویه یا پونه) = ظاهر ‪ ،‬صورت‬ ‫(‬ویراینده)
  8. من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیه ‪.‬‬
  9. ان اﷲ خلقنا من اعلی علیین و خلق شیعتنا منا ‪.‬‬
  10. سهش (بر وزن جهش) = احساس‬ ‫(‬ویراینده)
  11. میانجی = شفیع‬ ‫میانجیگری = شفاعت‬ (‫ویراینده)‬
  12. نهفتن = مخفی شدن‬ ‫نهفتگی = خود را مخفی وا نمودن‬ ‫(‫ویراینده)‬
  13. بیکبار ؛ بیکباره = بکلی ‪ ،‬یکدفعه ‪ ،‬بناگاه ‫(‬ویراینده)‬
  14. ‫‪ »‬واما فی الحوادث الواقعه فارجعوافیها الی رواه حدیثنا فانهم حجتی علیکم کما انا حجه اﷲ علیهم»‪.‬‬
  15. باز نمودن = بیان کردن‬ ‫(‬ویراینده)
  16. بیوسیدن = منتظر بودن ‪ ،‬انتظار داشتن‬ ‫(‬ویراینده)
  17. کتاب «مهدی» که به فارسی ترجمه و چاپ یافته ‪.‬‬
  18. کتاب «بهائیگری» که چاپ شده ‪.‬‬
  19. معنی آنکه ‪» :‬‌هر مردمی را دولتی هست که می بیوسند ‪ .‬دولت ما نیز در زمانهای آخر پدیدار خواهد گردید»‪.‬‬
  20. بوجوده ثبتت الارض و السماﺀ و بیمنه رزق الوری ‪.‬‬
  21. حب علی حسنه لا تضر معها سیئه‬
  22. ولایه علی بن ابیطالب حسنی فمن دخل حصنی امن من عذابی‌
  23. بایا = واجب ‪ ،‬وظیفه‬ (‬ویراینده)
  24. ‫‪ -۱‬درباره باطنیگری و باطنیان کتاب »راه رستگاری« نوشته شادروان کسروی دیده شود‪.‬‬ ‫(‬ویراینده)
  25. برتافتن = تحمل کردن‬ ‫(‬ویراینده)
  26. نه به جهت دوستداری علی که به جهت کینه و دشمنی با معاویه ‫(‬ویراینده)‬
  27. پادکار = عکس العمل‬ ‫(‬ویراینده)