بخوانند و داوری کنند/گفتار یکم
گفتار یکم :
شیعیگری چگونه پیدا شده ؟...
شیعیگری تاریخچه بسیار درازی میدارد ،بلکه خود تاریخی می باشد .ولی ما در اینجا آنرا به کوتاهی یاد خواهیم کرد.
شیعیگری به این معنی که خواست ماست از زمان بنی امیه آغاز یافته .چون معاویه به دستاویز کشته شدن عثمان با امام علی بن ابیطالب به جنگ برخاست و پس از مرگ او خلافت را با زور و نیرنگ بدست آورده در خاندان خود ارثی گردانید ،این رفتار او به بسیاری از مسلمانان گران افتاد و کسان بسیاری آرزوی خلافت کرده چنین خواستند که آنرا از دست بنی امیه بیرون آورند.
لیکن تا معاویه زنده میبود کسی نیارست[۱] بجنبد .پس از مرگ او حسین بن علی به کوشش برخاست ولی از ناپایداری پیروانش کاری از پیش نبرد و بدانسان که همگی میدانند کشته گردید.
سپس چون یزید پسر معاویه مُرد و پسر او معاویه نام[۲] پس از چهل روز خلافت کناره از آن جست و برخی آشفتگیها به میان افتاد .عبد اﷲ بن زبیر در مکه و محمد بن حنفیه در مدینه به دعوی خلافت پرداختند و مختار در کوفه برخاست که او نیز در نهان به خلافت میکوشید .ولی اینها نیز کاری نتوانستند و یکایک از میان رفتند.
سپس دو خاندان بزرگی با بنی امیه به نبرد برخاستند :یکی عباسیان (پسران عباس عموی بنیادگزار اسلام)، دیگری علویان (پسران علی) .عباسیان بنیاد کار خود را به زمینه چینی نهاده چون ناخرسندی ایرانیان را از بنی امیه میدانستند و از آمادگی آنان به شورش آگاه میبودند ،نمایندگانی به ایران فرستادند که در اینجا نهانی به کوششهایی پردازند و دسته هایی از پیروان پدید آورند .لیکن علویان به سادگی برمیخاستند و جنگ میکردند و کشته میشدند. (چنانکه زید بن علی ،یحیی پسر او ،محمد نفس زکیه ،برادرش ابراهیم ،حسین صاحب فَخ[۳] و دیگران کشته شدند). از اینرو بنی عباس کار را پیش بردند و با دست ابومسلم بنیاد بنی امیه را برانداخته خود به جای ایشان خلیفه گردیدند.
کوتاه سخن آنکه از نیمه دوم صده نخست تاریخ هجری کشاکشهای بسیار سختی بسر خلافت پیدا شده نبرد و جنگ بسیار میرفت .آرزومندان خلافت از هیچگونه کوشش در راه آرزو باز نمی ایستادند.
خونها از هم می ریختند .خاندانها بر می انداختند .دروغ و نیرنگ بکار می بردند .در این کشاکشها پیروان علویان «شیعه» نامیده میشدند که به همان معنی «پیروان» میباشد. «شیعیگری» از همانجا آغاز گردیده.
این شیعیگری نخست یک کوشش سیاسی بی آلایشی ،و شیعیان بیشترشان مردان ستوده نیکی میبودند و پاکدلانه و غیرتمندانه در آنراه میکوشیدند .چه بیگفتگوست که علویان به خلافت بهتر و سزنده تر میبودند .در میان اینان مردان پاک و پارسا بیشتر یافته میشدی .بویژه در برابر بنی امیه که بیشترشان مردان ناپاک میبودند.
چیزیکه هست شیعیگری در این سادگی خود نایستاد و هر زمان رنگ دیگری به آن زده شد .از همان زمانهای پیش یکدسته به تندروی برخاسته چنین گفتند که در زمان ابوبکر و عمر و عثمان نیز ،علی به خلافت سَزنده تر[۴] میبوده ،و آن سه تن ستم کرده اند که به جلو افتاده اند .اینرا گفته از ابوبکر و عمر و عثمان ناخشنودی نمودند.
این نخست آلودگی بود که شیعیگری پیدا کرد .چه راستی آنکه پس از مرگ بنیادگزار اسلام ،یاران او که سران مسلمانان شمرده میشدند ،نخست به ابوبکر و سپس به عمر و سپس به عثمان خلافت داده بودند و علی ناخشنودی از خود نشان نداده بود و نبایستی دهد .در آن زمان که اسلام در شاهراه خود میبود به هوس خلافت افتادن و دو تیرگی به میان مسلمانان انداختن ،بیرون رفتن از اسلام شمرده میشدی و پیداست که چنین کاری از امام علی بن ابیطالب نسزیدی .همان امام در زمان خلافت خود به معاویه مینویسد:
«آن گروهی که به ابوبکر و عمر و عثمان دست داده بودند به من دست دادند و کسی را نرسیدی که نپذیرد و گردن نگزارد .برگزیدن خلیفه مهاجران و انصار راست .اینان هر کس را برگزیده امام نامیدند خشنودی خدا نیز در آن خواهد بود».[۵]
این را نوشته میخواهد معاویه را بنکوهد که در برابر خلیفه ایستاده ،و گناه او ـ یا بهتر گویم :بیرون شدنش را از اسلام ـ به رخش کشد.
کسیکه این نامه را نوشته چگونه توانستی در زمان خلافت ابوبکر و دیگران ناخوشنودی نماید و ایستادگی نشان دهد؟! اگر کرده بودی آیا همکار معاویه شمرده نمیشدی؟!...
از آنسو تاریخ نیک نشان میدهد که علی با آن سه تن با مهر و خشنودی زیست .چنانکه دختر دوازده ساله خود ام کلثوم را بزنی به عمر داد .در کشتن عثمان نیز در آشکار ناخشنودی نمود و پسر خود حسن را برای نگهداری عثمان به درون خانه او فرستاد.
ولی تندروان شیعه پس از پنجاه و شصت سال ،به هوس و نادانی دشمنی به میانه او با ابـوبکر و عمر و عثمان می انداختند و از بدگویی به آن سه تن باز نمی ایستادند ،که چنانکه گفتیم نخست آلودگی بود که شیعیگری پیدا میکرد .میباید گفت :این تندروان نه همگی شیعیان ،بلکه یکدسته از آنان میبودند و از همان زمانها در نتیجه یکداستانی ـ یکداستانی که خود نمونه ای از بدی و ناپاکی ایشان میباشد ـ نام «رافضی» پیدا کردند.
چگونگی آنکه در آخرهای امویان زید بن علی بن حسین از مدینه به کوفه آمد ،و چون میخواست باز گردد شیعیان نگزاردند و پانزده هزار تن با او دست دادند (بیعت کردند) ،که بشورد و خلافت را بدست آورد .زید فریب ایشان را خورده بکار برخاست ،ولی چون هنگامش رسید و بایستی آماده جنگ گردد دسته انبوهی از شیعه (که همان تندروان میبودند) به نزدش آمده چنین پرسیدند» :شما درباره ابوبکر و عمر چه میگویید؟ .«...زید از آنان خشنودی نمود و ستایش سرود .شیعیان همین را دستاویز گرفته زید را رها کرده پراکنده شدند .زید گفت» :مرا در سخت ترین هنگام نیاز رها کردید» .از اینجا آن دسته «رافضه» (رها کنندگان) نامیده شدند، و به شُوند این نامردی آنان بود که زید کاری از پیش نبرده کشته گردید.
چنانکه گفتیم عباسیان در ایران دسته ها پدید می آوردند و زمینه می چیدند و سرانجام با دست ابومسلم خلافت را به چنگ آوردند .پیداست که آنان نیز با علویان دشمنی می نمودند .بنی امیه از میان رفته این زمان کشاکش میانه علویان و عباسیان افتاده ،و در زمان اینان بود که محمد نفس زکیه و برادرش ابراهیم و یحیی بن زید و حسین صاحب فخ و کسان دیگری کشته شدند .اینان چون با شمشیر برمیخاستند ناچار زود از میان میرفتند.
در آن زمان یکی از کسانیکه دعوی خلافت میداشت جعفر بن محمد بن علی بن الحسین میبود. (برادر زاده زید) اینمرد که پیروانی میداشت یکراه نوین دیگری پیش گرفته چنین میگفت: خلیفه باید از نزد خدا برگزیده شود، و کسیکه از نزد خدا برگزیده شده خلیفه است چه توانا باشد و سررشته کارها را بدست گیرد و چه توانا نباشد و در خانه نشیند .آنانکه از مردم میخواهند رستگار گردند باید به این برگزیده خدا گردن گزارند و فرمان برند و خمس و مال امام پردازند.
بدینسان در گوشه نشسته» ،بیدردسر» دعوی خلافت میکرد و پیروانش گردن به دعوی گزارده گفته های او را می پذیرفتند .ولی همانا از ترس ،بردن نام «خلیفه» نیارسته ،خواست خود را در زیر نام «امام» پوشیده میداشت .تا این زمان «خلیفه» و «امام» به یک معنی میبودی و همان خلیفه را «امام» نیز نامیدندی[۶] ولی در این زمان و در زبان این دسته ،اندک جدایی در میانه آنها پدید می آمد .اینان امام را به معنی «برگزیده شده از سوی خدا» میگرفتند.
این داستان بسیار شگفتی بود .زیرا دیگر نیازی به آنکه در راه خلافت به جنگ و کوشش برخاسته شود باز نمی ماند ،و یک کسی میتوانست در خانه نشیند و دعوی خلافت کند و گروهی را ،بیش یا کم ،بسر خود گردآورد. از آنسوی خلافت یا امامت نیز ارج خود را از دست داده یک چیز بسیار کوچک میگردید.
این دوم رنگی بود که شیعیگری پیدا میکرد و یک جنبش سیاسی رویه[۷] کیش میگرفت .از آنسوی معنی خلافت نیز دیگر شده چنانکه گفتیم خلیفه (یا به گفته خودشان :امام) یک پیشوای دینی میبود نه یک سررشته دار سیاسی.
پیروان این امام که همان تندروان (یا رافضیان) میبودند ،میدان پیدا کرده و در تندروی گام بزرگ دیگری برداشته چنین میگفتند» :امام علی بن ابیطالب از سوی خدا برای جانشینی پیغمبر برگزیده شده و پیغمبر او را جانشین گردانیده بود .ابوبکر و عمر با زور او را به کنار زدند ،و با زور او را واداشتند که به خلافت ابوبکر گردن گزارد» ،و بدین دستاویز زبان نفرین و بدگویی به ابوبکر و عمر و عثمان و بسیاری از یاران پیغمبر میگشادند .به دروغ بافی گستاخ گردیده میگفتند» :عمر چون رفت علی را ِبکِشد و بیاورد که به ابوبکر بیعت کند دختر پیغمبر در را نمیگشاد. عمر او را میانه لنگه در و دیوار گزاشت و او «محسن» نام بچه ای را سقط کرد و از همین گزند بود که از جهان درگذشت».
از اینگونه داستانها که تاریخ آگاهی نمی داشت بسیار می گفتند.
چون بنیاد کار را به گزافگویی و تندروی گزارده بودند رفته رفته از این اندازه هم گذشتند و این زمان سخنان دیگری به میان آوردند» :هرکه بمیرد و امام زمان خود را نشناسد بیدین مرده است» » ،[۸]خدا ما را از آب و گِل والاتری آفریده و شیعیان ما را از بازمانده آن آب و گل پدید آورده»» ،[۹]خدا دوستی و پیروی ما را به زمینها نشانداد، آنها که پذیرفتند بارده شدند و آنها که نپذیرفتند شوره زار گردیدند ،به کوهها نشانداد ،آنها که پذیرفتند بلند گردیدند و آنها که نپذیرفتند پست شدند ،به آبها نشانداد ،آنها که پذیرفتند شیرین شدند و آنها که نپذیرفتند شور گردیدند»» ،کارهای شما هر روزه به ما نشانداده میشود که اگر نیکو کرده اید ما شاد باشیم و اگر بد کرده اید اندوهناک گردیم»» ،معنی قرآن را جز ما کسی نداند همه باید از ما بپرسند» .از اینگونه سخنان بسیاری که جز لاف زدن و گزافه گفتن شمرده نشود ،و گوینده اش بیگمان بیدین و خداناشناس میبوده ،و ما نمیدانیم اینها را که گفته است ،و آیا راستست و یا دروغ و ساخته میباشد.
بدینسان یکراه جدای دیگری در اسلام پیدا شده و گروهی خود را از مسلمانان جدا گردانیدند .اینان دشمنی سخت با دسته های دیگر نشان میدادند و به سران اسلام از ابوبکر و عمر و دیگران نفرین و دشنام دریغ نمیگفتند .در پندار اینان دیگران همگی بیدین میبودند و تنها این دسته از شیعیان دین میداشتند.
دیگران همگی به دوزخ خواستندی رفت و تنها اینان در بهشت خواستندی بود .خود را «فرقه ناجیه» نامیده دیگران را همگی گمراه و تباه می شماردند .چیزیکه هست با این کینه جویی و پافشاری ،با دستور پیشوایشان، باورها و سَهِشهای[۱۰] خود را پوشیده داشته با «تقیه» راه میرفتند.
جعفر بن محمد که ما او را بنیادگزار این کیش میشناسیم پسر خود اسماعیل را به جانشینی نامزد گردانیده بود. ولی اسماعیل پیش از وی مْرد (و این مرگ او داستانی پیدا کرد که خواهیم نوشت) و این بود پس از وی پسر دیگرش موسی الکاظم جانشین گردید.
در زمان این امام خلیفه عباسی بدگمان گردیده او را از مدینه به بغداد آورد و بیست و هفت سال در زندان نگه داشت تا درگذشت.
پس از وی پسرش علی الرضا جانشین میبود و این همانست که مأمون به ولیعهدیش برگزید و به خراسانش خواست و این خود پرسشیست که کسیکه خود را از سوی خدا برگزیده برای خلافت میشناخت و خلیفه عباسی را «جائر وغاصب» میدانست چگونه ولیعهدی او را پذیرفت؟!...
پس از وی پسرش محمد التقی که دختر مأمون را نیز گرفته بود امام شد .پس از وی پسرش علی النقی جانشین گردید .پس از وی پسرش حسن العسگری که به شمارش خود شیعیان امام یازدهم میبود ،جایش را گرفت .ولی چون این نیز مُرد یک داستان شگفتری در تاریخچه شیعیگری رخ داد و شیعیگری بار دیگر رنگی به خود گرفت.
چگونگی آنکه این امام یازدهم را فرزندی شناخته نشده بود .از اینرو چون مُرد به میان پیروانش پراکندگی افتاد .یکدسته گفتند» :امامت پایان پذیرفت» .یکدسته برادر او جعفر را (که شیعیان جعفر کَذّاب مینامند) به امامی پذیرفتند .یکدسته هم چنین گفتند» :آن امام را پسری پنج ساله هست که در سرداب نهان میباشد و امام اوست». سردسته اینان و گوینده این سخن عثمان بن سعید نامی میبود که خود را «باب» (یا در امام) نامیده میگفت» :آن امام مرا میانه خود و مردم میانجی[۱۱] گردانیده .شما هر سخنی میدارید به من بگویید و هر پولی میدهید به من دهید» و گاهی نیز پیامهایی از سوی آن امام ناپیدا (به گفته خودش» :توقیع» ) به مردم میرسانید.
دوباره میگویم :داستان بسیار شگفتی میبود .آن بچه ای که اینان میگفتند کسی ندیده و از بودنش آگاه نشده بود و این نپذیرفتنیست که کسی را فرزندی باشد و هیچکس نداند .آنگاه امام چرا رو میپوشید؟! ...چرا از سرداب بیرون نمی آمد؟! ...اگر امام پیشواست باید در میان مردم باشد و آنان را راه برد .نهفتگی[۱۲] بهر چه میبود؟!...
لیکن در شیعیگری دلیل خواستن و یا چیزی را به داوری خرد سپاردن از نخست نبوده کنونهم نبایستی بود. آنگاه شیعیان با آن پافشاری که در کیش خود میداشتند و با آن دوری که از مسلمانان (یاسنیان) پیدا کرده بودند این نشدی که از راه خود باز گردند ،و ناچار میبودند که هرچه پیش می آید بپذیرند و گردن گزارند.
با اینحال چون کار عثمان بن سعید و جایگاه والایی که برای خود باز کرده به شیعیان فرمان میراند ،به کسان بسیاری ،بویژه به آنانکه هوشیار میبودند و پی به راز کار میبردند ،گران می افتاد ،از اینرو کشاکشهای بسیاری برخاست و ما نامهای ده تن بیشتر در کتابها می یابیم که آنان نیز به دعوی میانجیگری از امام ناپیدا برخاسته و همچون عثمان بن سعید خود را «در» نامیده اند و عثمان یا جانشینانش آنان را دروغگو خوانده از امام «توقیع» درباره بیزاری از ایشان بیرون آورده اند.
پس از عثمان پسرش محمد دعوی دری داشت .او نیز «توقیعها» از «ناحیه مقدسه» امام ناپیدا بیرون می آورد و پولها از مردم گرفته به گفته خودش در توی «خیک روغن» به خانه امام میفرستاد .پس ازو نوبت به حسین بن روح نامی رسید ،پس ازو محمد بن علی سیمری همانا که از ایرانیان میبوده «در» گردید.
هفتاد سال کما بیش این داستان در میان میبود .لیکن چون سیمری را مرگ فرا رسید ،کسی را جانشین نگردانیده «توقیع» از امام بیرون آورد که دیگر دری نخواهد بود و امام بیکبار[۱۳] ناپیدا خواهد بود .دانسته نیست این کار او چه رازی میداشت.
از آن زمان شیعیان بیکبار بی امام گردیدند و بیسر ماندند .لیکن چون «حدیثهایی» از امامان در میان میبود، بدینسان» :در رخداده ها به آنانکه گفته های ما را یاد گرفته اند باز گردید .آنان «حجت» من به شمایند و من «حجت» خدا به آنان میباشم»[۱۴] ملایان و فقیهان به همین دستاویز خود را جانشین امام خواندند و به شیعیان پیشوایی آغاز کردند.
به گفته خودشان آن چهار تن جانشینان ویژه (نواب خاصه) میبودند و اینان جانشینان همگان (نواب عامه) میباشند.
اینکه امروز ملایان آن جایگاه را برای خودشان باز کرده اند و مردم را زیردست خود میشمارند و از آنان «خمس و مال امام» میگیرند ،بلکه سررشته داری (یا حکومت) را از آن خود شناخته دولت را «غاصب» و «جائر» میشمارند ،این دستگاه به این بزرگی ریشه و بنیادش جز آن دو «حدیث» نمی باشد.
از آنسوی در زمان عثمان بن سعید و جانشینانش از داستان «مهدیگری» نیز سود جسته امام ناپیدای خود را «مهدی» نیز شناخته اند و بدینسان رنگ دیگری به شیعیگری افزوده شده است و چون مهدیگری خود تاریخچه ای میدارد میباید نخست آن را باز نموده[۱۵] سپس بسر سخن خود آییم:
اینکه در آینده کسی پیدا خواهد شد و با یکرشته کارهای بیرون از آیین (خارق العاده) جهان را به نیکی خواهد آورد پنداریست که در بسیاری از کیشها پیدا شده :جهودان چشم براه مسیح میدارند ،زردشتیان شاه بهرام را می بیوسند[۱۶]، مسیحیان به فرود آمدن عیسی از آسمان امیدمندند ،مسلمانان چشم براه مهدی میدارند.
چنانکه دارمستتر (شرقشناس جهود نژاد فرانسه) در این باره گفته ،[۱۷]این پندار از باستان زمان در میان ایرانیان و جهودان میبوده.
ایرانیان که به اهریمن باور داشته کارهای بد جهان را ازو میدانسته اند ،چنین می پنداشته اند که روزی خواهد آمد و کسی از نژاد زردشت بنام «سااوشیانت» پیدا خواهد شد و او اهریمن را کشته جهان را از همه بدیها خواهد پیراست .اما جهودان چون آزادی کشور خود را از دست هشته به بندگی آشور و کلده افتاده بودند ،یکی از پیغمبرانشان چنین نوید داده که در آینده پادشاهی (مسیحی) از میان جهانیان خواهد برخاست و جهودان را دوباره به آزادی خواهد رسانید ،که جهودان از آنهنگام مسیح را بیوسیده اند و کنون هم می بیوسند.
این پندارها در میان جهودان و ایرانیان میبوده و هرچه زمان بیشتر میگذشته در دلها بیشتر ریشه میدوانیده و در اندیشه ها به ارج و بزرگی می افزوده .سپس در آغاز اسلام ،بدانسان که دارمستتر از روی دلیل نوشته و ما نیز در جای دیگری[۱۸] به گشادی سخن رانده ایم ،با دست ایرانیان ،به میان مسلمانان راه یافته و در اندک زمانی رواج بسیار پیدا کرده که کسانیکه به آرزوی خلافت افتاده و میکوشیده اند ،بیشترشان از آن سودجویی کرده هریکی خود را مهدی مینامیده اند و نویدها درباره نیکی جهان میداده اند و برای پیشرفت کار خود از دروغسازی نیز نپرهیزیده هریکی «حدیثی» یا «حدیثهایی» از زبان پیغمبر یا امام علی بن ابیطالب میساخته اند.
محمد بن حنفیه که گفتیم در مدینه به دعوی خلافت برخاست ،نخست کسی بود که پیروانش او را مهدی نامیدند و چون مْرد گفتند نمرده است و در کوه رضوی زنده میباشد و روزی بیرون خواهد آمد.
زید بن علی که در کوفه برخاست ،پیروانش او را نیز مهدی نامیدند و نویدها از نیکی حال اسلام با دست او به مردمان دادند.
علویان که در مدینه گرد آمده به محمد نفس زکیه بیعت کردند ایشان نیز او را مهدی شناختند و با این نام در همه جا شناخته گردانیدند.
عباسیان که گفتیم نمایندگان به خراسان فرستاده زمینه بزرگی برای خود می چیدند ،اینان نیز از مهدیگری به سودجویی پرداختند و خیزش خود را همان پیدایش مهدی وا نمودند.
بدینسان نام مهدی از صده نخست اسلام در میان میبوده .چنین پیداست که این شیعیان جعفری نیز از آن سود میجسته اند .چون گروه ناتوانی میبودند که در زیر پرده «تقیه» می زیستند ،همانا به خود نوید داده میگفته اند: «مهدی از ما خواهد بود ،کینه ما را از دشمنان خواهد جست .ما را به چیرگی و توانایی خواهد رسانید.«...
این شعر را در کتابها بنام همان جعفر نوشته اند :
لکل اناس دوله یرقبونها | و دولتنا فی آخر الدهر یظهر[۱۹] |
سپس که داستان امام ناپیدا پیش آمده و ناچار شده اند که چشم براهش دارند همان را مهدی نیز گردانیده این بار به سودجویی درستی از آن افسانه پرداخته اند.
اگر دیگران یک حدیث ساختندی اینها صد حدیث ساخته بنیاد پندار خود را بسیار استوار گردانیده اند. چیزیکه هست اینان به مهدیگری نیز رنگهایی افزوده به سخنان شگفتی برخاسته اند :پیش از مهدی دجالی پدید خواهد گردید .روز پیدایش مهدی آفتاب بازگشته از سوی مغرب خواهد درآمد .یاران امام که ۳۱۳تن بوده از شهرهای شیعه نشین (شیعه نشین آنروزی) ـ از طالقان و قم و سبزوار و کاشان و مانند اینها ـ خواهند برخاست ،با «طی الارض» خود را به مکه خواهند رسانید .امام شمشیر کشیده «یاالثارات الحسین» گفته به گرفتن خون حسین خواهد پرداخت ،هرچه بنی امیه و بنی عباس است خواهد کشت ،چندان خواهد کشت که پیرامون کعبه دریای خون گردد ،مردم خواهند گفت» :در خونریزی اندازه نمی شناسد» ،در پاسخ ایشان امام به منبر رفته با چشمهای اشک آلود لنگه کفش پاره خون آلودی را (که لنگه کفش علی اکبر است) به دست گرفته خواهد گفت:
«من اگر همه جهان را بکشم کیفر این کفش نخواهد بود».
از اینگونه سخنان چندانست که اگر بنویسم باید همچون مجلسی و دیگران یک کتاب جداگانه پردازم.
اینست تاریخچه پیدایش کیش شیعی (کیش شیعی که امروز هست) .بدینسان از صده دوم هجری پیدایش یافته و در بغداد و دیگر شهرهای عراق و همچنین در برخی از شهرهای ایران ،پیروانی داشته .چون بنیاد آن به گزافه و پندار گزارده شده بود ،هرچه زمان می گذشته چیزها به آن افزوده میشده:
امامان دانشهای گذشته و آینده را میدانسته اند ،زبان چهار پایان و مرغان را می شناخته اند ،از ناپیدا آگاه میبوده اند ،رشته کارهای جهان را در دست می داشته اند ،آرامش زمین و آسمان بسته به بودن یک امام است، روزی خوردن مردم به پاس هستی او میباشد.[۲۰]
همچنین در دشمنی با سه خلیفه و دیگر سران اسلام که پایه دیگری از آن کیش میباشد ،اندازه نشناخته روزبروز پافشارتر میگردیده اند .در قرآن هر چه ستایش هست از آ ِن امامان خود دانسته هرچه نکوهش هست درباره آن سه خلیفه می شمارده اند.
در این میان دو چیز به پیشرفت این کیش می افزوده :یکی نام نیک امام علی بن ابیطالب ،دیگری داستان دلسوز کربلا.
امام علی بن ابیطالب ،مرد بزرگی میبوده و ستودگیهای بسیار میداشته .شیعیان از نام نیک او سود جسته چنین وا می نمودند که پیروان اویند .آن مرد بزرگ را بنیادگزار شیعیگری نشانداده و چنین می فهمانیدند که جدایی سنی از شیعی از زمان آن امام و بر سر خلیفه بودن او با ابوبکر و عمر آغاز یافته و این کشاکشها و دشمنیها به پاس او میباشد .از آنسوی درباره آن امام نیز به گزافه سرایی برخاسته او را هم از جایگاهش بیرون میبردند» :پیغمبر گفته با دوستاری علی هیچ گناهی زیان نتواند رسانید»[۲۱]» ،خدا گفته دوستاری علی دِژ منست و هرکه به دِژ من درآید از خشم من ایمن خواهد بود»[۲۲] .در این باره سخنانی هست که اگر نوشته شود کتاب بزرگی گردد.
اما داستان دلسوز کربلا :این داستان از روزی که روی داد مایه خشم و افسوس بیشتر مسلمانان گردید و کسان بسیاری به خونخواهی برخاستند و خونها ریخته شد .ولی شیعیان جعفری از آن به بهره جویی سیاسی پرداخته ،با برپا کردن بزمهای سوگواری یاد آن را تازه نگه داشتند و در این باره سخنان شگفتی به میان آوردند» :هرکسی بگرید و یا بگریاند و یا خود را گریان وانماید بهشت برایش بایا[۲۳] باشد».
بر سر خاکهای امام علی بن ابیطالب و حسین بن علی و دیگران گنبدها افراشتند و آنها را زیارتگاه گردانیدند. به هریکی زیارتنامه ها پدید آوردند» :هرکه حسین را در کربلا زیارت کند مانند کسیست که خدا را در عرشش زیارت کرده».
اینها ،این گزافه گویی ها ،اگر هم از زمان جعفر بن محمد و جانشینان او و از زبان آنان بوده بیگمان چیزها به آن افزوده گردیده .بیگمان روز بروز در رویش و بالش میبوده.
گذشته از اینها ،آن سبکباری که در شیعیگری از بایاهای سخت اسلام میبود و یک شیعی از جهاد و نماز آدینه و مانند اینها آسوده میگردید و بلکه میتوانست نمازی نخواند و روزه ای نگیرد و از هیچ بدی نپرهیزد و با رفتن به زیارت حسین و با گریستن به او همه گناهان خود را بیامرزاند ،آن نویدهایی که درباره میانجیگری امامان در روز رستاخیز و رفتن همه شیعیان به بهشت داده شده بود ،آن برتری از گوهر و آفرینش که شیعیان درباره خود باور میداشتند و خود را از سرشت بهتر و پاکتری می پنداشتند ،آن دستگاه جانشین امام و سررشته داری و فرمانروایی که ملایان شیعه برای خود ساخته بودند ،هریکی انگیزه دیگری برای کشانیدن مردم ساده درون بسوی شیعیگری و پایداری آنان در این کیش میبوده.
یک چیز دیگری که میباید در اینجا یاد کنیم آنست که باطنیگری که پدید آمده از همین شیعیگری میبود و باطنیان در دشمنی با مسلمانان و در بهم زدن یگانگی و همدستی آنان چند گام بالاتر از شیعیان گزارده بودند ،در زمانهای دیرتر ،شیعیگری چیزهای بسیاری را از باطنیگری گرفته است. از این گذشته کوششهایی که باطنیان در راه بدست آوردن خلافت کردند و نیروهایی که اندوختند و فرمانرواییهایی که در مصر و یمن و ایران و دیگر جاها بنیاد گزاردند ،در رواج شیعیگری و در گستاخی و بی باکی شیعیان کارگر بوده است .ولی ما چون در این کتاب از باطنیگری سخن نراندیم[۲۴] اینست از آمیختگی شیعیگری با آن نیز سخن نمی رانیم .این را باید در کتاب جداگانه ای نوشت.
اما رواج شیعیگری در ایران ،این خود تاریخ درازی داشته که ما ناچاریم در اینجا فهرست آنرا یاد کنیم:
باید دانست از روزی که عرب به ایران دست یافت ،انبوهی از ایرانیان چیرگی آنان را برنتافته ،[۲۵]برای رهایی به کوششهایی برمیخاستند ،بویژه در زمان بنی امیه که چون فشار ایشان بیشتر میبود ،دشمنی ایرانیان با عرب بیشتر شده بود و علویان که با بنی امیه می نبردیدند و میکوشیدند ،ایرانیان «لا لحب علی بل لبغض معاویه»[۲۶] هوادار علویان میبودند .از اینرو شیعیگری در ایران زمینه آماده میداشت و کسانی از علویان که گریخته به اینجا درآمدند در مازندران و گیلان فرمانرواییها بنیاد گزاردند.
سپس آل بویه که پادشاهی بنیاد نهاده تا بغداد پیش رفتند ،اینان چه از روی باور و چه از راه سیاست، هواداری از شیعیگری نمودند و در عراق و ایران به رواج این کیش بسیار افزودند.
در زمان سلجوقیان ،چون پادشاهان آن خاندان سنی میبودند ،از رواج شیعیگری کاست .سپس در زمان مغول، چون خاندان چنگیز به یک دین پا بسته نمی بودند ،بار دیگر شیعیگری در ایران به رواج افزود و یکی از پادشاهان بزرگ ایشان (سلطان محمد خدابنده) خود شیعی گردید و سکه بنام دوازده امام زد.
پس از بر افتادن مغولان سـربداران که در خراسـان برخاستند و مرعشیان که در مازندران پیدا شدند و قره قویونلویان که به بخش بزرگی از ایران فرمان راندند ،کیش شیعی میداشتند و پیشرفت آنرا در ایران بیشتر گردانیدند .سید محمد مشعشع در خوزستان که دعوی مهدیگری میداشت ،شیعیگری را با باطنیگری در هم آمیخته بدآموزیهای نوی را به میان مردم انداخت.
پس از همگی ،نوبت به شاه اسماعیل رسید که چون برخاست به سنی کشی پرداخته با زور شمشیر ،شیعیگری را به همه جای ایران رسانیده نفرین و دشنام به ابوبکر و عمر و دیگر یاران پیغمبر را پیشه ایرانیان گردانید.
از این زمان شیعیگری کیش رسمی ایران گردید و سیاست کیش و کشور بهم آمیخت .بویژه که این رفتار اسماعیل و سنی کشیهای او ،پادکاری[۲۷] پیدا کرده سلطان سلیم پادشاه عثمانی هم در کشور خود به شیعه کشی برخاسته چهل هزار تن را ،از بزرگ و کوچک و زن و مرد ،نابود گردانید .سپس از علمای سنی «فتوی» گرفته به جنگ شاه اسماعیل شتافت و در چالدران او را شکسته گریزانید.
از اینجا دشمنی سختی میانه ایران و عثمانی پدید آمد و پادشاهان عثمانی هر زمان که فرصت یافتند به ایران تاختند .سپس در زمان شاه تهماسب (پسر اسماعیل) و سلطان سلیمان (پسر سلیم) نیز جنگها و خونریزیها رفت.
اسماعیل دوم (پسر تهماسب) خواست شیعیگری را از ایران براندازد و یا جلوگیری از نفرین و دشنام کند زمانش فرصت نداده از میان رفت.
پس از وی در زمان سلطان محمد و شاه عباس و شاه صفی بار دیگر جنگهای بسیاری در میانه رفت و این بار عثمانیان از علماشان فتوی گرفته کشتار و تاراج هم میکردند و زنان و دختران را بَرده گرفته و با خود بُرده در بازارهای استانبول و صوفیا و بلگراد می فروختند.
در پایان زمان صفویان ،چون افغانان به شُوند دو تیرگی سنی و شیعی به نافرمانی برخاسته پس از جنگهایی به اسپهان دست یافتند و شیرازه کارهای ایران از هم گسیخت ،عثمانیان باز هم فرصت یافتند و به آذربایجان و کردستان و همدان لشگر آورده چیره شدند و در میانه خونهای بسیاری ریخته گردید.
سپس چون نادر برخاست ،این شاه غیرتمند از یکسو بسر عثمانیان تاخته ایشان را از سراسر خاک ایران بیرون راند و بارها لشگرهای انبوه آنان را از هم پراکند و از یکسو به کندن ریشه کینه و دشمنی کوشیده چنین خواست که شیعیگری را از نفرین و دشنام پیراسته و از باورهای گزافه آمیز پاک گردانیده آنرا یکراهی از راههای «فقهی» وا نماید ،و شیعیان (یا بهتر گویم: جعفریان) را با مالکیان و حنفیان و حنبلیان و شافعیان در یکرده نشاند و میانه آنان مهر و دوستی پدید آورد و در این راه به کوششهای بسیاری برخاسته بارها علمای سنی و شیعی را پهلوی هم
نشانده به گفتگو وا داشت و بارها به عثمانیان فرستادگان فرستاده با این شرط پیشنهاد آشتی کرد و در دشت مغان چون پادشاهی را می پذیرفت از ایرانیان در این باره پیمان گرفت.
ولی این کوششها همه بیهوده درآمد و آن پادشاه غیرتمند کشته گردیده از میان رفت. شیعیگری به حال خود مانده تا به اینجا رسید که امروز است .داستان آنرا با مشروطه نیز همگی میدانیم .اینست فهرستی از تاریخچه رواج شیعیگری در کشور ایران.
پیکره نادر قلی (تهماسب قلی خان) که در زمان خودش کشیده شده
پانویس
- ↑ یارستن = جرأت داشتن ،دلیری کردن (ویراینده)
- ↑ معاویه نام = کسی که نامش معاویه است اسم شخص » +نام» در جاهای بسیاری شادروان از این ترکیب استفاده کرده اند (ویراینده)
- ↑ فخ = دام ،تله ،در خواب خرخر کردن (ویراینده)
- ↑ سزنده ؛ سزا = جایز ،حق کسی سزیدن = جایز بودن ،حق کسی بودن (ویراینده)
- ↑ این نامه در نهج البلاغه هست و در تاریخها نیز یاد شده و اینک خود عربیش را یاد می کنیم :
«انه با یعنی القوم الذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم فلم یکن للشاهد ان یختار و لاللغائب ان یرد و انما الشوری للمهاجرین و الانصار فان اجتمعوا علی رجل و سموه اماما کان ذلک ﷲ رضی فان خرج من امرهم بطعن او بدعه ردوه الی ما خرج منه فان ابی قاتلوه علی اتباعه غیر سبیل المؤمنین»... - ↑ چنانکه در همان نامه امام علی بن ابیطالب که به معاویه نوشته خلیفه «امام» نامیده شده .
- ↑ رویه (بر وزن مویه یا پونه) = ظاهر ،صورت (ویراینده)
- ↑ من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیه .
- ↑ ان اﷲ خلقنا من اعلی علیین و خلق شیعتنا منا .
- ↑ سهش (بر وزن جهش) = احساس (ویراینده)
- ↑ میانجی = شفیع میانجیگری = شفاعت (ویراینده)
- ↑ نهفتن = مخفی شدن نهفتگی = خود را مخفی وا نمودن (ویراینده)
- ↑ بیکبار ؛ بیکباره = بکلی ،یکدفعه ،بناگاه (ویراینده)
- ↑ »واما فی الحوادث الواقعه فارجعوافیها الی رواه حدیثنا فانهم حجتی علیکم کما انا حجه اﷲ علیهم».
- ↑ باز نمودن = بیان کردن (ویراینده)
- ↑ بیوسیدن = منتظر بودن ،انتظار داشتن (ویراینده)
- ↑ کتاب «مهدی» که به فارسی ترجمه و چاپ یافته .
- ↑ کتاب «بهائیگری» که چاپ شده .
- ↑ معنی آنکه » :هر مردمی را دولتی هست که می بیوسند .دولت ما نیز در زمانهای آخر پدیدار خواهد گردید».
- ↑ بوجوده ثبتت الارض و السماﺀ و بیمنه رزق الوری .
- ↑ حب علی حسنه لا تضر معها سیئه
- ↑ ولایه علی بن ابیطالب حسنی فمن دخل حصنی امن من عذابی
- ↑ بایا = واجب ،وظیفه (ویراینده)
- ↑ -۱درباره باطنیگری و باطنیان کتاب »راه رستگاری« نوشته شادروان کسروی دیده شود. (ویراینده)
- ↑ برتافتن = تحمل کردن (ویراینده)
- ↑ نه به جهت دوستداری علی که به جهت کینه و دشمنی با معاویه (ویراینده)
- ↑ پادکار = عکس العمل (ویراینده)