لب بر لب کوزه بردم از غایت آز. (۱۳۹) | ||||||
این دسته که بر گردن او میبینی، | ||||||
دستیاست که بر گردن یاری بوده است. (۷۲) |
از مطالب فوق بدست میآید که خیام در خصوص ماهیت و ارزش زندگی یک عقیده و فلسفهٔ مهمی دارد. آیا او در مقابل اینهمه بدبختی و این فلسفه چه خط مشی و رویهای را پیش میگیرد؟
در صورتیکه نمیشود به چگونگی اشیاء پی برد، در صورتیکه کسی ندانسته و نخواهد دانست که از کجا میآئیم و بکجا میرویم و گفتههای دیگران مزخرف و تلهٔ خر بگیری است، در صورتی که طبیعت آرام و بیاعتنا وظیفهٔ خودش را انجام میدهد و همه کوششهای ما در مقابل او بیهوده است و تحقیقات فلسفی غیر ممکن میباشد، در صورتیکه اندوه و شادی ما نزد طبیعت یکسان است و دنیائی که در آن مسکن داریم پر از درد و شر همیشگی است و زندگی هراسناک ما یکرشته خواب، خیال، فریب و موهوم میباشد، در صورتیکه پادشاهان با فر و شکوه گذشته با خاک نیستی هم آغوش شدهاند، و پریرویان ناکامی که بسینهٔ خاک تاریک فرو رفتهاند ذرات تن آنها در تنگنای گور از هم جدا میشود و در نباتات و اشیاء زندگی دردناکی را دنبال میکند. آیا همه اینها بزبان بی زبانی سستی و شکنندگی چیزهای روی زمین را بما نمیگویند؟ گذشته بجز یادگار درهم و رؤیائی بیش نیست، آینده مجهول است. پس همین دم را که