تاریخ شهریاری شاهنشاه رضاشاه پهلوی/استقلال ایران
استقلال ایران
ویکتور برار دانشمند فرانسوی در آغاز کتابیکه درباره انقلاب ایران نوشته است میگوید: «ایران نه ملتست و نه ودلت». این بهترین معرفی از وضع ایران در پایان دورهٔ قاجارهاست و گویندهٔ این سخن نه غرضورزی و دشمنی کرده و نه مبالغه کرده است. زیرا که ملت یعنی آن جمعی از مردم که در زبان و اخلاق و عادات و رسوم و معتقدات و دین و لباس و زندگی اجتماعی و امید و آرزو و حتی در خشم و غضب و کینه و نفرت یکسان بیندیشند و با هم همداستان و شریک باشند.
راستی هم که در آن زمان ایرانیان در هیچ یک ازین مظاهر انسانی اتفاق کلمه نداشتند و در فصل دیگری که دربارهٔ اوضاع اجتماعی خواهد بود درین زمینه بیشتر سخن خواهم راند.
در آن زمان ایران دولت هم نبود، زیرا دولت یعنی آن نیروی حاکمه ای که از میان مردم برخاسته باشد و مسئول سرنوشت و خوب و بد مردمی باشد که آنرا برانگیختهاند. آنست که شب وروز برای آن مردم دلسوزی کند، آسایش و نیکروزی مردم را از هر حیث فراهم آورد، در هر روزی مردم را بسوی پایهٔ دیگری از پیشرفت و ترقی و کمال ببرد، زندگی شبانروزی امروز و فردای آن مردم را از هر حیث تأمین کند، حتی نقشههای عاقلانه برای آیندهٔ آن مردم بکشد، عرض و ناموس و جان و مال همهٔ مردم را در کمال خوبی حفظ کند و همهٔ خطرهای جانی و مالی را دفع کند، از هیچ وسیلهٔ ارشاد و هدایت خودداری نکند، یعنی مهربانترین پرستار و سرپرست و دوست و خدمتگزار و دستیار آن مردم باشد. این صفاتیست که در آن دوره بهیچوجه در آنچه دولت ایران میگفتند نبود. بیش از صد سال بود که دولت ایران یکی از ناتوانتریـن دولتهای جهان بشمار میرفت. در روی نقشهٔ جغرافیا مستقل بود یعنی ظاهراً استقلال و جزو مستعمرات بشمار نمیرفت اما اگر کسی اوضاع آن روز جهان را درست بسنجد میبیند که حال آن از هر مستعمرهای زارتر بود زیرا که دول استعماری لااقل در آبادانی مستعمرات خود میکوشیدند.
کسانیکه آن دوره را درک نکردهاند شاید نتوانند باور کنند که روزی در کشور ما هر گاه میخواستند هیئت دولتی تشکیل دهند میبایست پیش از وقت از بیگانگان اجازه بگیرند و ناچار درین صورت فلان کنسول هم حق داشت فلان حاکم را در قلمرو خود بپذیرد و حتی تاجرباشی آن کنسول نیز حق رأی داشت.
شاید این نکته را هم نتوانند باور کنند که ایران تنها از دو همسایهٔ آن روز خود میتوانست وام بگیرد. از کالاهای این همسایگان کمتر از کالاهای کشورهای دیگر گمرک میگرفتند تا در ایران ارزانتر بفروش برسد. اگر این همسایگان مبلغی بایران وام میدادند دولت ایران نمیتوانست آنرا بیاجازهٔ ایشان خرج کند و میبایست بمصرفی که ایشان تعیین میکردند برساند.
در عهدنامههایی که دول اروپا با زیردستان خود امضا میکردند حق کاپیتولاسیون برای خود میگرفتند و آن حق عبارت ازین بود که اتباع ایشان پیرو قوانین و نظامات کشور خود بودند و نه قوانین و نظامات کشوری که آنجا رفته بودند. در ایران نیز اتباع بیگانه این برتری را نسبت بایرانیان داشتند. اگر بیگانهای بیک ایرانی مبلغی مقروض بود تنها کنسول آن کشور بیگانه میتوانست مطابق رسوم کشور خود وی را وادار کند که وام خود را بپردازد و بسا میشد که کنسول این کار را نمیکرد و حق ایرانی پایمال میشد. همچنین اگر بیگانهای یک ایرانی را میکشت آن قاتل را مطابق قوانین کشورش محاکمه میکردند. محکمهٔ مخصوص برای این کار از نمایندهٔ کنسول و نمایندهٔ وزارت امور خارجه تشکیل میشد وگرنه اعتبار نداشت. بهمین جهت یکی از ادارات مهم وزارت امور خارجهٔ آن روزگار ادارهٔ محاکمات بود و وزارت امور خارجه در هر شهر ایران که اتباع بیگانه بودند مأموری داشت که باو «کارگزار» میگفتند و وی را برای این میفرستادند که اینگونه حقوق و امتیازات و منافع بیگانگان را حفظ کند.
یک عده از ایرانیان برای تأمین منافع پست خود تبعیت بیگانه را گرفته بودند و عدهای نیز «تحتالحمایه» یعنی دستپروردهٔ بیگانه بودند و ایشان نیز همان امتیازها را داشتند. چنانکه اگر یک ایرانی مسلمان تبعه یا تحتالحمایهٔ بیگانگان میبود کنسول آن دولت ارث او را مطابق قوانین و حتی عادات و رسوم کشور خود تأمین میکرد. بیشتر از کنسولگریها عضو زیردستی داشتند بعنوان «تاجرباشی» که مرد توانایی بشمار میرفت و سرنوشت اقتصاد قلمرو وی بدست او بود.
یکی از جنبههای بسیار شگفت حق کاپیتولاسیون این بود که در تهران قصابانی بودند که تبعه و تحتالحمایهٔ دولت انگلستان بشمار میرفتند و نرخ گوشت را بیرضایت و موافقت سفارت انگلستان نمیتوانستند تعیین بکنند. هر جنایتکاری میتوانست باصطلاح آن روز در سفارتخانهای یا کنسولخانهای «بست بنشیند» یعنی برای اینکه از کیفر و مجازات رهایی بیابد بآنجا پناه ببرد و بسا شد که کسانی در سفارتخانهای یا کنسولخانهای بست نشستند و بمقصود خود رسیدند.
بطریق اولی هر بدکاری که از ایران بیرون میرفت از هر کیفری در امان بود زیرا که قرارداد استرداد مجرمین تنها در میان کشورهایی بسته میشد که خود را با یکدیگر برابر میدانستند و کشورهایی مانند ایران با کشورهای استعماری را پستتر از خود میشمردند.
در ایران دامنهٔ این امتیازات بجایی رسیده بود که چون جایگاه تابستانی سفارت انگلستان در قلهک بود سراسر آن آبادی جزو خاک انگلستان شمرده میشد و نهتنها شهربانی ایران حق دخالت در کارهای آنجا را نداشت حتی کدخدای قلهک را سفارت انگلستان عزل و نصب میکرد. جایگاه تابستانی سفارت روسیه تساری هم در زرگنده بود و آن سفارت نیز همان امتیازات را در آن ناحیه داشت. عواقب اقتصادی این امتیازات بمراتب بیش از زیانهای سیاسی و اجتماعی آن بود زیرا که اساساً اینگونه عهدنامها برای تأمین سود دولتهای بزرگ بزیان دولتهای کوچک بود. چند بار که در ایران کارخانهای برای تولید کالای ضروری ساختند چون کالای این کارخانه ارزانتر از کالایی که از آن کشور وارد میکردند تمام میشد از یک طرف بهای کالای خود را موقتاً و بحالت مصنوعی پایین بردند و از طرف دیگر فشار آوردند تا آن کارخانه را ببندند و کارخانهٔ قند کهریزک و کارخانهٔ نخبافی تهران همین سرنوشت را پیدا کرد. برخی از امتیازات در گوشه و کنار ایران باعث خونریزی هم شدهاست.
بدینگونه جای تردید نیست که بیش از صد سال استقلال ایران در منتهی درجهٔ سستی و لرزندگی بود و باندک بادی ممکن بود از پای درآید. چندین بار کشور ما تا پای پرتگاه زوال و انقراض رسید و تنها حوادث روزگار و اوضاع جهان استقلال ایران را نجات داد.
کسانیکه مرزهای ایران را در دویست سال پیش در نظر بگیرند و با مرزهای ایران در پایان دورهٔ قاجارها بسنجید میبینید که درین دوره یک ثلث از خاک ایران از دست رفتهاست.
در دورهٔ صفویه دولت ایران یکی از نیرومندترین و مشهورترین دولتهای جهان بود و حتی بارها دولتهای بزرگ اروپا پیروی از سیاست ایران در جهان کردند. ایرانیان نیروهای دولت پرتغال را که یکی از نیرومندترین دولتهای آن روزگار بود از خلیج فارس راندند و دستهای ایشان را از جزایر خلیج کوتاه کردند، اما تدریجاً ناتوانی ایران بجایی رسید که در مجلس صلح ورسای در پایان جنگ جهانی اول نمایندگان بسیاری از کشورهای کوچک را پذیرفتند و بنمایندهٔ ایران راه ندادند و حتی از شنیدن سخنان ایران خودداری کردند.
سالیان دراز ایران با همسایگان خود اختلافهای سرحدی داشت که بپایان نمیرسید زیرا که البته دعاوی دولت ناتوانی را کسی نمیپذیرد. درین مدت چندین بار سپاهیان بیگانه برای اینکه دولت ایران را بتسلیم در برابر خود وادار کنند وارد ایران شدند و حتی یک بار تا چند فرسنگی شمال تهران رسیدند. حتی در یکی از قراردادها قید کرده بودند ایرانیان در ارتش ایران نباید از پایهٔ سرهنگی ببالا بروند. بسیاری از اعیان و اشراف و ملاکان و سرمایهداران ایران بودند که یا رسماً تبعه و یا تحتالحمایهٔ بیگانگان بودند و مستشار مالیهٔ آمریکایی ایران که خواست مالیات یکی ازین تحتالحمایگان را وصول کند در نتیجهٔ نزدیکشدن سپاهیان بیگانه بتهران ناچار از ایران رفت. حتی اتفاق افتاد که دولت ایران خواست وزیر مختار خود را در یکی از پایتختهای اروپا عزل کند و از عهده برنیامد.
ورود سپاهیان بیگانه از راه بوشهر بتنگستان و دشتی و دشستان و از راه جلفا بتبریز و کشتارهای ایشان مخصوصاً در تبریز و رشت و بمباران گنبد امام هشتم در مشهد از حوادث بسیار ناگوار دورهٔ زمامداری قاجارهاست که هر یک از آنها در خور کتابی جداگانه است. در برخی از موارد عدهٔ افراد ارتش ایران را معین کرده بودند و دولت ایران حق تجاوز از آن عده را نداشت. دزدان و راهزنان و مردم چادرنشین مسلح را بسرکشی تشویق و تقویت میکردند و در بیشتر حوادث داخلی و غارتگریهایی که روی میداد دست بیگانه در کار بود. تقریباً در هر گوشه از ایران گردنکشی بود که از خارج او را نیرو میدادند. اسنادی که از پایان دورهٔ حکمرانی قاجارها در ایران ماندهاست نشان میدهد که استقلال ایران چگونه سست و لرزان بوده و چگونه مردم کشور از آینده مأیوس بودند و تصور نمیکردند روزی برسد که ایران کاملاً مستقل باشد.
در ۱۹۰۷ میلادی عهدنامهای در میان روسیه و انگلستان بامضا رسید و ایران را بسه منطقه تقسیم کردند.
در شمال منطقهٔ نفوذ روسیه بود و در آن منطقه دولت ایران حق نداشت امتیازی بانگلیسها بدهد.
در جنوب منطقهٔ نفوذ انگلیس بود و اتباع روسیه نمیتوانستند در آنجا امتیازی بدست آورند. در میان این منطقه یک منطقهٔ بیطرف بود که در آن اتباع هر دو دولت حق امتیاز داشتند. یک نقشهٔ ایران بخط و زبان فارسی چاپ کرده بودند و حدود این سه منطقه را در آن معلوم کرده بودند. در سال دوم جنگ جهانی اول در ۱۹۱۵ عهدنامهٔ محرمانهای بسته شد و در آن عهدنامه منطقهٔ بیطرف را از میان برده و ایران را بدو منطقهٔ نفوذ روسیه و انگلستان تقسیم کرده بودند. این برتریهایی را که بیگانگان برای خود قایل بودند کاملاً حق مشروع خود میدانستند زیرا که از شکست ایران در ۱۲۴۳ قمری یعنی ۱۴۲ سال پیش ازین که در میان روسیه و ایران عهدنامهٔ ترکمانچای بسته شده بود در آن عهدنامه برای دولت غالب حقوق و مزایایی منظور کرده بودند. پس از آن دولتهای دیگر که عهدنامهای با ایران امضا کردند همان حقوق و امتیازات را برای خود گرفتند و آنرا حقوق «دول کاملةالوداد» نام گذاشته بودند.
یکی از مظاهر حقوق کاملةالوداد همان حق کاپیتولاسیون بود. این برتری که بیگانگان نسبت بایرانیان داشتند سبب شده بود که در حقیقت مردم ایران بیگانگان را موجود خارقالعاده و برتر از خود میپنداشتند و چنان در برابر ایشان مرعوب بودند که نهتنها پیروی ازیشان بلکه تشبه بآنان را وسیلهٔ مباهات و برتری خود میدانستند. یک نکتهٔ جالب اینست که در تهران چند مدرسه بود که بیگانگان اداره میکردند و کودکان ایرانی را زبان و رسوم و عادات خود میآموختند. پدرانیکه پسران متعدد داشتند هر یک را بیکی ازین مدرسهها میگذاشتند که سیاست هر کدام غلبه میکرد از آن بهرهمند گردند ولی نتیجه معکوس بود زیرا هر برادری بسته باحساساتی که در او تولید کرده بودند با برادران دیگر خود اختلاف عقیده داشت که ناشی از اختلاف سیاست مدیران مدرسهای بود که در آنجا تربیت شده بود. بدینگونه ایرانیان در برابر استیلای بیگانگان چنان مرعوب شده بودند و خود را نسبت ببیگانه خفیف و سرشکسته میدیدند که هر اتفاقی در زندگی داخلی خانوادهای روی میداد آنرا نتیجهٔ تحریک میدانستند. در هر جای ایران کسانی بودند که آشکارا از انتساب ببیگانه فخر میکردند و آنرا باعث رونق و پیشرفت کار خود میدانستند.
یکی از مظاهر این سرشکستگی این بود که هر وقت میخواستند قدمی در اصلاح بردارند از یکی از کشورهای بیگانه مستشار میآوردند. اما حق نداشتند از هر کشوری که میخواهند مستشار بگیرند و از کشوری میآوردند که همسایگان با موافقت یک دیگر معین میکردند.
این اصول باعث شده بود که همهٔ مظاهر استقلال کشور از ارتش گرفته تا اقتصاد و دادگستری و امنیت داخلی و شهربانی و پست و تلگراف و گمرک در دست بیگانگان بود که گاهی هم عنوان وزیر بایشان میدادند. پیداست که این مستشاران مصلحت ایران را رعایت نمیکردند زیرا در کار خود اندک آزادی نداشتند و اگر در کاری پیشاپیش اجازه نگرفته بودند بهرگونه مانع برمیخوردند. چنانکه مرگان شوستر مستشار معروف مالیهٔ ایران که گستاخی کرده و خواسته بود مالیات پسافتادهٔ یکی از تحتالحمایگان بیگانه را وصول کند ناچار شد در برابر تهدید کارگزاران روس و رسیدن سپاهیان روسیه بینگی امام بیرون دروازهٔ تهران از ایران برود.
ناگوارترین مرحلهٔ این مداخلات اینست که مدتهای مدید ببهانهٔ امنیت و پاسبانی از اتباع خود و حفظ منافع ایشان لشکریان بیگانه در ولایات و شهرهای ایران بودهاند و چنانکه پیش ازین اشاره رفت در شهرهای مختلف حوادث ناگواری پیش آوردهاند و کسانی را که معلوم نیست چه گناهی داشتهاند بیآنکه محاکمه بکنند تنها بفرمان و فتوای افسری یا کنسولی یا مأمور دیگری روز روشن بدار زدهاند و اینگونه کارها راحتی در مستعمرات خود نمیکردند و در آنجا اگر میخواستند کسی را نابود کنند برای حفظ ظاهر محاکمهگونهای میکردهاند.
یکی از مظاهر مداخلات بیگانگان در جزییات امور اقتصادی این بود که در برخی از مراکز اقتصاد کشور مردی را که هیچ برتری نژادی و موروثی و اکتسابی و عملی نداشت عنوان تاجرباشی میدادند تا واسطهٔ داد و ستدهای ایشان باشد و وی بمنتهی درجه مغرور بود چنانکه در خیابانها که درشکه میتاخت درشکهچی او خود را بالاتر از آن میدانست که رعایت مردم رهگذر را بکند و خبردار یگوید زیرا اگر کسی آسیبی میدید بازخواستی در میان نبود؛ یعنی یکی از مظاهر بسیار زنندهٔ این مداخلات و ناتوانی دولتهای ایران در برابر بیگانگان اینست که در جنگ جهانی اول که متفقین یعنی روسیه و انگلستان و فرانسه با متحدین آلمان و اتریش و عثمانی در زد و خورد بودند و هر دو ایران را نیز میدان جنگ کرده بودند با آنکه ایران اعلان بیطرفی کرده بود افسران سوئدی که برای تعلیم ژاندارمری آمده بودند هواخواه آلمانها و متحدین بودند و با افراد ایرانی و اسلحهٔ ایرانی و بودجهای که از خزانهٔ ایران میگرفتند حتی در نزدیکی تهران با سپاهیان متفقین جنگ کردند و عدهای از سیاستمداران برای پیوستن بکارگزاران آلمان از تهران رفتند و بایشان مهاجرین گفتند. در جنوب ایران نیز کارگزاران مستعمرات انگلستان عدهای از ایرانیان را بنام پلیس جنوب مسلح و مزدور کردند. نکتهای که هیچ مورخ منصفی رد نخواهد کرد اینست که ایران در سراسر تاریخ خود زیانی را که از دورهٔ قاجارها برده از دورهٔ دیگر نبردهاست زیرا که حتی مدت استیلای بیگانگان باندازهٔ صد و سی و چهار سالهٔ فرمانروایی قاجارها نبودهاست. درین دوره بزرگترین زیانی که ایران در تاریخ خود برد این بود که پیش از آن همیشه از هیچ کشوری در تمدن و علم و معرفت عقب نبود و در ردیف متمدنترین ملل جهان بشمار میرفت و بسیاری از ملل دیگر از تمدن ایران برخوردار میشدند. اگر بتاریخ تمدن جدید بنگرید میبینید که همهٔ این بساط عظیم و این دستگاه مهم تمدن جدید در صد سال از آغاز قرن نوزدهم تا آغاز قرن بیستم میلادی فراهم شدهاست و این درست همان موقعیست که ایران در نتیجهٔ حکمرانی قاجارها در منتهای ناتوانی و پریشانی بودهاست و نهتنها نتوانسته است در تمدن جدید انباز باشد بلکه از قافلهٔ تمدن یکسره عقب افتاد و هنگامی که ازین خواب صدساله برخاست فرصت از دست رفته بود و میبایست برای پذیرفتن تمدن جدید دو برابر دیگران رنج ببرد.
شکی نیست که جهان امروز جهان دانش و هنر و تمدنست و هر کسی از کاروان ارتش و هنر و تمدن باز بماند زندگی او همیشه قرین دریغ و حسرت خواهد بود و البته روزی را که پایان این درماندگی باشد روز جشن و شادی خواهد گرفت و مرد بزرگی که آن روزگار را سپری کردهاست همیشه در تاریخ احترامی خاصی خواهد داشت.
مردان بزرگ در تاریخ فراوانند و در هر دورهای کسانی بودهاند که در رشتههای مختلف کارهای مهمی کردهاند که در تمدن اساسی بشمار رفته و آدمیزادگان از آن بهرهمند شدهاند. در میان این مردان بزرگ کسانیکه پایهگذار تمدنی بودهاند و روزگار نابهرگی را بپایان رسانیدهاند و بنیادی گذاشتهاند که پس از ایشان نیز ماندهاست و بنام ایشان در تاریخ خوانده شدهاست چندان فراوان نیستند. رضاشاه پهلوی از کسانی بوده است که سرنوشت ایران را دگرگون کرده و مسیر تاریخ را تغییر داده است. دورهای که وی شهریار ایران بود همیشه در تاریخ عنوان خاصی خواهد داشت. در مباحث آیندهٔ این کتاب خوانندگان درخواهند یافت که پس از تأمین استقلال ایران چه کارهای بزرگی در امنیت کشور و تشکیل ارتش نوین و اصلاحات اداری و قضایی و اجتماعی و اقتصادی و پیشرفت کشاورزی و هنر و دانش و فرهنگ و وسایل ارتباط و بهداری عمومی یعنی در نهادن پایههای اساس تمدن جدید در دورهٔ شهریاری این شاهنشاه بپایان رسیدهاست.
گامهای بلند که درین دوره در راه تأمین استقلال ایران برداشته شده شامل این نکات بسیار مهمست:
نخست اخراج عناصر بیگانه از ارتش ایران، یکی از یادگارهای شوم دوران ناتوانی آن بود که دولت ایران خود از عهدهٔ ادارهکردن و امنیت کشور برنمیآمد و چنانکه پس ازین نیز بحث خواهم کرد همهٔ نیروی دولت برای امنیت و ادارهکردن کشور باین بزرگی که ۱۶۴۴۰۰۰۰ کیلومتر مربع مساحت دارد منحصر بیک دیویزیون قراق با افسران روسی و یک عده ژاندارم با افسران سوئدی و یک بریگاد مرکزی بود که آنرا هم بافسران سوئدی سپرده بودند. پیداست که فرماندهی بیگانگان در ارتش کشوری چگونه بنیاد ملیت و استقلال آن کشور را سست میکند. بهمین جهت تشکیل یک ارتش ملی و رهایی نیروی نظامی ایران از عناصری که هر یک تابع یک سیاست دیگر بودند چگونه در تأمین استقلال ایران مؤثر بودهاست. در ضمن این اقدام مهم در اوضاع داخلی کشور از جهت دیگر مؤثر بودهاست و روح دوگانگی و اختلافی که در میان افراد قزاق و افراد ژاندارم بواسطهٔ احساسات فرماندهشان بوده است بدین وسیله از میان رفته و متحدالشکلشدن ارتش قهراً اتحاد فراهم کردهاست.
نکتهٔ دوم اینست که در نواحی مختلف ایران مخصوصاً در مجاورت مرزها عناصری بودند که فرمانبردار حکومت مرکزی نبودند و پیروی از نیات دولت نمیکردند و سرانشان دستنشاندهٔ بیگانگان بودند. ناچار برای تأمین استقلال کشور میبایست دستشان از کار کوتاه شود. درین زمینه شاهنشاه ایران کارهای بسیار مهمی برای دفع سرکشیها و فتنهها در خراسان و آذربایجان و خوزستان و گیلان و فارس و لرستان و کردستان و استرآباد و مازندران و سیستان و بلوچستان کرد.
میتوان گفت در مدت سه سالی که پس از تشکیل ارتش متحدالشکل باین کار مهم مشغول بودند در حقیقت برخی از نواحی ایران را که از حکومت مرکزی جدا شده و دم از نافرمانی میزدند دوباره بایران پیوستند و مانند آن بود که آنها را فتح کرده باشند. در برخی ازین نواحی بنیادی گذاشته شده بود که ممکن بود نتایج وخیم داشته باشد. از آن جمله رابطهٔ خراسان مدتی بود که با حکومت مرکزی گسسته شده بود. در آذربایجان نیز سرکشی قیام کرده و رابطهای با پایتخت نداشت. خوزستان نیز سالیان دراز بود که مستقل و از ایران جدا شده بود و شیخ خزعل پیشوای اعراب محمره (خرمشهر) خود را پادشاه مستقلی میدانست و مالیات را بنام خود میگرفت و با بیگانگان قرارهایی بمیل خود میگذاشت. در نواحی دیگر چادرنشینان مسلح و راهزنان هر یک استقلالی داشتند و پیوسته همسایگان خود و مسافران را غارت میکردند. بهمین جهت برای تأمین امنیت و استقلال لازم بود که بتاخت و تازهای جنگلیان در گیلان و سرکشان ماکو و ساوجبلاغ (مهاباد) و بجنورد و قوچان و چادرنشینان قشقایی و بختیاری و شاهسون و مریوان و اورامان و سنجابی و کلهر و ایلات خمسهٔ فارس و اعراب بنیطرف در خوزستان و دشتی و دشتستان و ممسنی و بلوچ و طوایف مختلف لرستان خاتمه بدهند و هریک ازین وقایع از مباحث مهم تاریخ این دوره است.
قدم مهم دیگری که در راه استقلال ایران برداشته شد لغو قرارداد سال ۱۹۱۹ میلادی با انگلستان بود و تفصیل آن باختصار اینست که پس از جنگ جهانی اول و از پا درآمدن متحدین و نیرو گرفتن موتلفین در سیاست جهان و پیش آمدن انقلاب روسیه و استقرار رژیم کمونیست در آن کشور و برخی پیشامدها در مرزهای شمالی ایران دولت انگلستان که منافع خود را در ایران در خطر میدید و از آن جنگ بسیار بهرهمند شده و در نتیجهٔ تجزیهٔ دولت عثمانی سرزمین عراق را نیز تحتالحمایهٔ خود کرده بود و منتهای ناتوانی مادی و معنوی ایران را میدید قراردادی با دولت ایران امضا کرد که بموجب آن دولت ایران اینک که تعادل در میان سیاست روس و انگلیس بهم خورده و دیگر مانعی در برابر انگلستان نبود امور مالی و نظامی خود را بمستشاران و فرماندهان انگلیسی بسپارد. پیداست که این قرارداد در حقیقت استقلال ایران را از میان میبرد و ایران را دست نشاندهٔ انگلستان میکرد تا جایی که قرار گذاشته بودند ایرانیان از درجهٔ سرهنگی ببالاتر نروند. برای این کار نیروی نظامی را که در جنگ ببهانهٔ امنیت فارس و کرمان و خوزستان از افراد ایرانی و افسران بیگانه تشکیل داده بودند ظاهراً منحل کردند و در صدد برآمدند مالیه و اقتصاد ایران را نیز بکارگزاران انگلیسی بسپارند و چند تن ازیشان مدتی در ایران ماندند.
این کارهای اساسی که پیدرپی و یکی پس از دیگری بپایان میرسید سبب شد که مردم ایران اندکاندک از خواب صدساله برخاستند و این کارهای را یکیک میدیدند مهم و اوضاع را با گذشته میسنجیدند.
بهمین جهت در مهر ماه ۱۳۰۳ جنبوجوش درگرفت و از گوشهوکنار مردم نفرت دیرین خود را نسبت بزمامداران قاجار آشکار کرد و دیگر کسانی را که نتوانسته بودند ایران را از آن حال سستی بیرون بیاورند شایستهٔ فرمانروایی ندانستند. سرانجام در ۹ آبانماه ۱۳۰۴ مجلس شورای ملی ایران بخلع خاندان قاجار از سلطنت ایران رأی داد و مجلس مؤسسان برای تعیین سرنوشت ایران تشکیل شد و در ۲۱ آذرماه نمایندگان ملت ایران تاجوتخت سه هزار سالهٔ خود را بشاهنشاه رضاشاه پهلوی سپرد و بدینگونه حق خدمات چند ساله را شناخت و سپس در روز یکشنبه ۴ اردیبهشت ماه ۱۳۰۵ شاهنشاه تاج بر سر نهاد.
پیش از این اشاره رفت که چگونه عهدنامهای سابق سدی در برابر استقلال ایران بود. پس از الغای حق کاپتیولاسیون قهراً میبایست عهدنامهای تازهای در میان ایران و کشورهای دیگر بسته شود و عهدنامهای سابق را لغو کنند. دولت شوروی در آغاز تشکیل خود عهدنامهایی را که ایران با روسیه تساری امضا کرده بود لغو کرد و ناچار عهدنامهٔ ترکمانچای که اساس و بنای عهدنامهای ایران با کشورهای دیگر بود از میان رفت و اینک موقع آن رسیده بود با دولتهایی که سابقاً عهدنامهایی با ایران داشتهاند عهدنامهیی منعقد شود که در آنها هیچ برتری دربارهٔ اتباع بیگانه نسبت باتباع ایران قایل نشوند.
بدینگونه پس از الغای حق کاپیتولاسیون عهدنامهای جدیدی با دولتهای شوروی و ترکیه و افغانستان و عراق و آلمان و اتریش و بلژیک و چین و دانمارک و مصر واستونی و دول متحدهٔ آمریکای شمالی و فنلاند و فرانسه و انگلستان و یونان و حجاز و نجد و مجارستان و ایتالیا و ژاپون و لتونی و لیتوانی و نروژ و هلاند و لهستان و سوئد و سویس و چکوسلاواکی پیدرپی بامضا رسید و در همهٔ این عهدنامها شئون و حیثیات دولت ایران کاملاً رعایت شده و برابری کامل بر قرار گشته است. چنانکه پس از این دربارهٔ اصلاحات قضایی بحث خواهم کرد اندیشهٔ الغای حق کاپیتولاسیون در آغاز سال ۱۳۰۶ پیش آمد و در یک سال این نتایج بسیار مهم فراهم شد.
در ضمن الغای عهدنامهای سابق دولت ایران امتیازهای زیانبخش را که سابقاً ببیگانگان داده بودند و یادگار دورهای بود که مردم ایران بحقوق مشروع خود پی برده بودند و زیانهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی فراوان دربرداشت لغو کرد از آن جمله امتیازهای راهداری و کشتیرانی و تلگراف و امتیاز حفریات علمی بدولت فرانسه بود که لغو شد و شیلات دریای خزر که امتیاز آن با بیگانگان بود بصورت شرکت ایرانی درآمد و امتیاز انتشار اسکناس بتوسط بانک شاهنشاهی ایران نیز درین دوره لغو شد.
یکی از مظاهر آشکار استحکام استقلال ایران توجهی بود که در خارج از کشور ما در محافل مختلف نسبت بایران پیدا شد و ایران در سیاست بینالملل اعتباری یافت که پیش از آن مطلقاً نداشت و بهمین جهت رؤسای دولتها و مردان سیاست جهان که در زمانهای گذشته بایران نیامده بودند نسبت بایران متوجه شدند و سفرهایی بایران کردند که مهمترین آنها بدین قرارست: امیر امانالله خان پادشاه سابق افغانستان در ۱۳۰۷. جعفر پاشا عسکری وزیر جنگ عراق در ۱۳۰۹. رشدی آراس وزیر امور خارجه ترکیه در ۱۳۱۰. ملک فیصل پادشاه عراق و نوری سعید رئیسالوزرای آن کشور در ۱۳۱۱. امیر فیصل ولیعهد حجاز و نجد در ۱۳۱۱. کاراخان قایم مقام کمیسر امور خارجهٔ شوروی در ۱۳۱۲. گوستاو آدلف ولیعهد سوئد در ۱۳۱۳. نوری سعید وزیر امور خارجهٔ عراق بار دوم در ۱۳۱۴. شاه محمودخان وزیر جنگ افغانستان در ۱۳۱۵. دکتر شاخت وزیر اقتصاد آلمان در ۱۳۱۵. دکتر رشدی آراس وزیر امور خارجهٔ ترکیه و فیض محمدخان وزیر امور خارجهٔ افغانستان و ناجیالاصیل وزیر امور خارجهٔ عراق در ۱۳۱۶.
در جامعهٔ ملل و در مجامع بینالمللی که درین دوره تشکیل یافت همهجا نمایندگان ایران با نمایندگان کشورهای مستقل جهان همدوش بودهاند چنانکه در کنفرانس خلع سلاح و دیوان داوری بینالملل مقام خاصی داشتهاند و در شورای جامعهٔ ملل انتخاب شدهاند و یک بار نمایندهٔ ایران بریاست شورای جامعهٔ ملل انتخاب شد و اینها همه مظاهر استقلال تام ایران و بدست آوردن اعتبار و اهمیت خاصی در سیاست جهانست.
آخرین قدمی که درین دورهٔ پیش از جنگ جهانی دوم برداشتهشده امضای پاکت سعدآباد در میان ایران و عراق و ترکیه و افغانستانست که وزرای امور خارجهٔ چهار کشور در ۱۳۱۶ در کاخ سعدآباد آنرا امضا کردند و اتحادی برای حفظ منافع یک دیگر فراهم ساختند. انعقاد این پاکت بهترین دلیل رشد سیاسی ایران شد زیرا که ابتکار آن با دولت ایران بود و نخستین بار بود که در آسیا عهدنامهای در میان چند دولت بسته میشد. دیگر از مظاهر استقلال سیاسی ایران در جهان آن روز اینست که در هر کشوری رعایت حقوق ایران را نکردهاند ایران نیروی آنرا داشته است اعتراض کند چنانکه یک بار بواسطهٔ بیاحترامی که بایران کرده بودند روابط سیاسی خود را با دولت فرانسه و بار دیگر با دول متحدهٔ آمریکای شمالی قطع کرد و آن دولتها در رفع کدورت ایران برخاستند.