تاریخ مختصر دولت قدیم روم/فصل دوم

--( فصل دوم )--

سلاطین قدیم روم

( کیفیت بنای شهر روم ) در سرحد شمالی لاسیوم نزدیک ولایت اتروری جلگه‌ایست دارای تپه‌های چند و رود تیبر در آن جاری است و چون هرسال طغیان میکند آن ناحیه باتلاقی است بدهوا و تپه‌های سابق‌الذکر هم کوچک است و مرتفع‌ترین آنها به پنجاه ذرع نمیرسد اما بعضی از آنها خیلی ناهموار و سراشیب است و بمنزلهٔ قلعهٔ طبیعی میباشد.

بالای بلندترین آن تپه‌ها که موسوم بکوه پالاتن[۱] میباشد نزدیک رود تیبر در قدیم‌الایام شهری ساخته شده که نام آن روم[۲] بوده و شهر مربع کوچکی بوده و دور تپه آن خندقی و درون خندق حصاری از سنگ و در چهار طرف چهار دروازه داشته است.

اعتقاد رومیها این بوده که شهر ایشان هفتصد و پنجاه و سه سال قبل از میلاد مسیح علیه‌السلام بنا شده و دربارهٔ کیفیت بنای آن و وقایع اولیه‌ای که در آنجا واقع شده حکایاتی نقل میکردند که بافسانه بیشتر شباهت دارد تا بتاریخ اما چون از تاریخ اوایل عهد رومیها هیچگونه سند صحیح بدست نداریم بعضی از همان حکایات را که معروف است نقل مینمائیم.

بنا بر روایات مزبوره بعد از آنکه واقعهٔ تروا[۳] واقع شد و آن شهر معظم خراب گشت و سوخت، انه[۴] که از دلاوران آن سرزمین بود بایطالیا و بولایت لاسیوم آمد و اولاد او در آن ناحیه شهری ساختند موسوم به الب[۵] و در آنجا سلطنت داشتند. سلطان دوازدهم از اولاد آن دلاور دو پسر داشت که بزرگتر آن دو نومیتر[۶] و کوچکتر آمولیوس[۷] موسوم بود. بعد از پدر پسر کوچکتر برادر بزرگ خود را دستگیر کرده تبعید نمود و سلطنت را غصب کرد و برای اینکه برادرش مقطوع‌النسل شود دختر او را که رئاسیلویا[۸] نام داشت مجبور کرد کاهنه شود و شوهر اختیار نکند لکن مارس[۹] رب‌النوع جنگ به آن دختر مایل گردید و بنابراین دختر از او حامله شد و دو پسر توأم آورد که یکی رمولوس[۱۰] خوانده شد دیگری رموس[۱۱]. پادشاه برای اینکه آن دو طفل را تلف کند ایشان را در سبدی گذاشته روی رود تیبر رها کرد. آب رودخانه سبد را بپای کوه پالاتن برده نزدیک درخت انجیری نگاه داشت. آنجا ماده گرگی آن دو طفل را شیر داد و طیور هم بالای ایشان پرواز کرده حشرات را از آنها دور میکردند. عاقبت چوپانی ایشان را دیده نزد زوجهٔ خویش برد و پرورش داد تا بزرگ شدند و شجاع و جنگجو گردیدند و امولیوس را کشتند و جد خود را بسلطنت رساندند و او ایشان را فرستاد تا در مکانی که پرورده شده بودند شهری بنا نمایند. پس هریک از دو برادر مترقب شدند که فال خیری برای ایشان ظاهر شود. قرعه بنام رمولوس درآمد و مقرر شد که شهر را رمولوس بنا نماید. بنابراین یک جفت گاو به گاوآهن بسته اطراف تپهٔ پالاتن شیاری رسم کرد که محوطهٔ شهر باشد و حصاری دور آن برپا نمود و شهر را بمناسبت اسم خود روم نامید و محوطهٔ آن را مقدس قرار داد یعنی هیچکس نباید از آن حصار تجاوز کند مگر اینکه از دروازه داخل شود. برادرش رموس چون در این باب رشک میبرد علی‌رغم او از روی شبار جستن کرد. رمولوس هم او را بقتل رسانیده گفت اینست سزای هرکس که از این محوطه تجاوز نماید.

بعد از آن برای اینکه سکنهٔ شهر جدیدالبنا زیاد شود رمولوس بیشه‌ای را که در آن نزدیکی بود مأمن قرار داد. تبعیدشدگان و غلامان فراری و مرتکبین جنایات از هر نقطه به آن بیشه پناه بردند و محفوظ شدند و جزء سکنهٔ روم محسوب گردیدند و بنابراین رعایای رمولوس مرکب شدند از جماعتی که از شهر الب همراه او آمده و مردمی که به بیشهٔ مذکور تحصن جسته بودند. چون این جماعت همه مرد بودند رمولوس از اقوام مجاور زن طلب نمود. ایشان او را استهزا کردند. بروی خود نیاورده ضیافتی ترتیب داد و قوم سابن را دعوت کرد. ایشان بی‌خیال با زن و بچه بضیافت رفتند. رمولوس ناگاه برومیها اشاره کرد تا بر سر دخترهای ایشان ریختند و آنها را تصاحب کردند. مردان سابن برای تلافی بجنگ رومیها آمدند. در مقابل کوه پالاتن تپه‌ای بود موسوم به کاپیتل[۱۲]. رمولوس در آنجا قلعه‌ای بنا کرده و یکدسته مستحفظ قرار داده بود. دختری رومی مسماة به تارپیا[۱۳] چون دید مردم سابن بازوبندهای طلا ببازوی چپ دارند گفت اگر شما از آنچه ببازوی چپ دارید بمن دهید قلعه را تسلیم شما میکنم. ایشان وعده دادند و قلعهٔ کاپیتل را متصرف شدند و سپرهای خود را بروی آن دختر زدند و او را تلف کردند و بخیال خود وعدهٔ خویش را وفا نمودند زیرا که نیت ایشان از آنچه در بازوی چپ دارند سپرهای خودشان بود. باینطریق آن دختر بسزای خیانت خود رسید و یکی از تخته‌سنگهای کوه کاپیتل باسم او موسوم گردید[۱۴] و بعدها مرسوم شد که اشخاص خائن و نابکار را از بالای آن سنگ بزیر انداخته هلاک مینمودند.

خلاصه رومیها و سابنها در درهٔ بین کاپیتل و پالاتن محاربه کردند. بعد از کشمکش چند دخترهای سابین که زوجهٔ رومیها شده بودند بمیان آمده با لابه و زاری شوهرهای خویش را از پدرها و برادرها جدا کردند. آن جنگجویان غیور برقت آمده دست از محاربه برداشتند و پادشاه قوم سابن که تاسیوس[۱۵] نام داشت با سلطان رومیها یعنی رمولوس مصالحه کرد و آن دو قوم اتفاق پیدا کرده یکی شدند و رمولوس مدتی بعد از تاسیوس زنده بود و با اقوام مجاور جنگها کرده غالب گردید تا اینکه روزی رومیها را جمع کرد که سان ببیند. رعد و برق شدیدی بروز نمود. مردم رسیده متفرق شدند. چون طوفان زایل گردید رمولوس مفقود شده بود. یکی شهادت داد من او را دیدم روی عراده نشسته در میان رعد و برق به آسمان رفت. رومیان چنین دانستند سلطان ایشان بحضور خداوندان شتافته و از آن ببعد او را بعنوان کویرینوس[۱۶] پرستش مینمودند.

( نوماپومپیلیوس ) بعد از رمولوس میگفتند رومیها یکسال بی سلطان ماندند عاقبت یکنفر از قوم سابن را که نوماپومپیلیوس[۱۷] نام داشت بپادشاهی اختیار کردند و او مردی آرام و عاقل و عادل و عابد بود و شبها به بیشه‌های متبرک رفته با ربة‌النوعی مسماة به اژری[۱۸] مشاوره میکرد و آداب مذهبی را از او فراگرفته مرسوم مینمود و از جمله اعمال او بنای معبدی بود برای ژانوس[۱۹] رب‌النوع و مقرر بود که درِ آن معبد هنگام جنگ مفتوح و اوقات صلح بسته باشد ولی بعد از خود آن سلطان مدت چندین قرن در معبد ژانوس بازماند یعنی در آن مدت رومیها دائماً در جنگ بودند.

رومیها ترتیب اکثر آداب دینی و طبقات کاهنین و مباشرین امور مذهبی خود را منسوب به نوماپمپلیوس میدانستند و شرح آنرا در فصلی جداگانه نقل خواهیم نمود.

( تولوس هستیلیوس ) پادشاه سیم روم را تولوس هستیلیوس[۲۰] ذکر کرده و گفته‌اند او سلطانی بود جنگجو و واقعهٔ مهمی که از زمان او حکایت میکنند از این قرار است:

شهر الب[۲۱] که وطن اصلی رمولوس بود با شهر روم نزاع داشت. عاقبت طرفین قرار دادند این نزاع را به یک جنگ تن به تن ختم کنند و بنا بر این شد که هریک از طرفین سه نفر را تعیین نمایند که از جانب آنها محاربه کنند، هر طرف که نمایندگانش غالب شدند صاحب اختیار و مسلط بر طرف مقایل گردد. نمایندگان روم سه برادر بودند توأم موسوم به هراس[۲۲] و نمایندگان شهر الب هم سه برادر بودند توأم موسوم به کوریاس[۲۳] اتفاقاً خواهر سه برادر رومی نامزد یکی از کوریاسها بود. معذلک ملاحظه خویشی را نکرده باهم جنگ کردند. دو نفر از هراسها کشته شد و سیمی هم زخم خورد و چون دید قوهٔ مقاومت طرف مقابل را ندارد حیله کرده فرار نمود. کوریاسها او را دنبال کردند و باین واسطه بین ایشان تفرقه افتاد. آنگاه هراس برگشته با یکی یکی ایشان برابری کرد و هرسه را بقتل رسانید و اسلحهٔ ایشان را ضبط نمود. چون بروم آمد دید خواهرش زاری میکند و نامزد خویش را مطالبه مینماید. از ضعف نفس او غضبناک شده خواهر را هم بهلاکت رسانید و گفت اینست جزای کسیکه بر مرگ دشمن زاری کند. مردم روم میخواستند هراس را بقصاص خواهرش بکشند. بدرش درخواست کرد که همین یک پسر برای من مانده در عوض خدمتی که بوطن کرده از خون او درگذرید. قبول کردند و نتیجه این شد که مردم الب مغلوب و تابع رومیها گردیدند و بعدها چون بعهدی که با تولوس هستیلیوس کرده بودند وفا ننمودند آن پادشاه رئیس ایشانرا کشته واداشت شهر الب را هم خراب کردند.

( انکوس مارسیوس )[۲۴] این شخص پادشاه چهارم روم بوده با اقوام لاتن جنگها کرده چند شهر از ایشان گرفته خاک روم را تا دریا بسط داده و در مصب رود تیبر بندری ساخت موسوم به استی[۲۵] و پلی از چوب روی رودخانه بنا نمود و بالای تپهٔ ژانیکول[۲۶] که در ساحل یمین تیبر واقع است برای جلوگیری از حملات اتروسکها قلعه‌ای برپا کرد.

( تارکن قدیم )[۲۷] پادشاه پنجم روم را باین اسم خوانده و گفته‌اند از اهل اتروری بود و زوجه‌ای داشت مسماة به تاناکیل[۲۸] که در غیب‌گوئی ماهر بود و او را وادار کرد از ولایت خویش به روم مهاجرت کند. چون نزدیک آن شهر رسیدند عقابی بالای سر تارکن آمده کلاه از سرش برداشت و قدری بالای سر او پرواز کرد و باز کلاه را بر سر او گذاشت. تاناکیل بشوهر گفت این واقعه دلیل است بر اینکه تو سلطان خواهی شد. بعد از آنکه بروم رسیدند انکوس مارسیوس به تارکن وثوق پیدا کرد و هنگام مرگ پسر خویش را باو سپرد. چون تارکن با مردم خوب رفتار کرده او را دوست میداشتند خود او را بسلطنت قبول نمودند و او شهر روم را زینت کرد و طریقهٔ سلاطین اتروسک و لباس ارغوانی و علائم سلطنتی و تاج و تخت عاج و عصای سر عقاب ایشان را اختیار نمود و اکثر عقاید و آداب اتروسکها که در میان مردم روم شایع بود منسوب باو میدانستند.

( سرویوس تولیوس )[۲۹] این پادشاه را میگفتند بنده و بنده‌زاده بوده. تاناکیل زوجهٔ تارکن در جبین او آثار و علائم بزرگی دیده و باینواسطه او را داماد خود کرده بود و بعد از مرگ شوهرش اسباب سلطنت او را فراهم آورد و او دو دختر خود را به دو پسر تارکن داد. یکی از آن دو دختر که جاه‌طلب و خبیث بود خواهر و شوهر خویش را کشته بمزاوجت برادرشوهر خود درآمد و او هم در طینت با آن زن متناسب بود لهذا روزی لباس سلطنت پوشیده بدربار رفت و پدرزن خود یعنی سرویوس تولیوس را از بالای پلکان بزیر انداخته هلاک کرد. زوجهٔ او هم در اینوقت بمبارک‌باد او آمد و عراده‌ای که بر او سوار بود از روی نعش خون‌آلود پدر عبور داد.

( لوسیوس تارکن ) جوانی که مرتکب قتل سرویوس گردید لوسیوس تارکن[۳۰] نام داشت و او پادشاه هفتم و آخرین سلطان روم میباشد و ملقب به تارکن مغرور است. باقدرت و ثروت بود اما جبار و ظالم و رعایت قوانین نمیکرد. وقتی یکی از پسرهای او شبانه داخل خانهٔ پسرعم خود تارکن کلاتن[۳۱] گردید و با زوجهٔ او که عفیفه بود و لوکرس[۳۲] نام داشت بی‌عصمتی کرد آن زن شوهر و پدر خود را مطلع ساخته قسم داد که انتقام او را بکشند پس از آن خود را هلاک کرد. ایشان نعش زن را بمجلس سنای روم بردند و مردم را جمع کردند و حکم عزل تارکن و سلسلهٔ او را گرفتند و در این واقعه بروتوس[۳۳] که از خویشان تارکن کلاتن بود به او کمال همراهی کرد و باتفاق او در روم ریاست یافت. بعد از آن بر او معلوم شد که گماشتگان تارکن بروم آمده بعضی اشخاص را اغوا میکنند که دوباره اسباب سلطنت او را فراهم آورند و از جمله کسانیکه با ایشان مساعدت دارند دو پسر خود او میباشند پس حکم بقتل پسران خویش داد و بعد از آن هم باز با تارکن زد و خوردها کرد و او را دفع نمود ولی خود او هم بقتل رسید.

سنهٔ اخراج تارکن از روم و خلع سلسلهٔ او از سلطنت پانصد و ده قبل از میلاد بوده است.

این بود مجملی از روایاتی که رومیها از وقایع قدیم شهر خود نقل میکردند. اما آنچه میتوان مسلم داشت این است که مردم روم مدتها قومی قلیل بوده و علی‌الدوام با اقوام مجاور خود زدوخورد داشته در میان ایشان هر قبیله مزرعهٔ کوچکی داشت که گندم و بقولات در آن میکاشت. متمولین ایشان گلهٔ گاو و گوسفند هم دارا بودند و آن اوقات بجهت معاملات پول نداشتند و معاملات را بمبادله میگذراندند. بنابراین رومیها مردمی بودند زارع و چوپان اما همه با هم مساوی و در یک درجه نبودند و عمدهٔ اراضی و گله‌ها بچند قبیلهٔ معدود تعلق داشت. مقصود از قبیله[۳۴] مجموع اشخاصی بود که از یک پشت بوده و هر قبیله مرکب از خانواده‌های چند بود و رئیسی داشت که پاتر[۳۵] میخواندند (یعنی پدر) و معبدی داشت مخصوص بخود که در مواقع معین اعضاء قبیله آنجا رفته بعبادت و تشریفات اعیاد مذهبی و پرستش ارواح اجداد خویش میپرداختند. از قرار مذکور عدد این قبائل سیصد بوده و اعضاء آنها پاتریسین[۳۶] یعنی اعیان خوانده می‌شدند و حق حکومت و فرمانروائی و تظلم در دیوانخانه منحصر بایشان بود و مابقی مردم همه زیردست آنها بودند و ایشانرا احترام و اطاعت میکردند.

طبقه دیگر از مردم روم اشخاصی بودند آزاد اما فقیرتر و حقیرتر و ایشان را کلیان[۳۷] میخواندند و هر یک از آنها در تحت حمایت یکنفر از اعیان بود و میبایست از او اطاعت داشته باشد و در اوقات جنگ همراه او برود و در املاک او برای او کار کند. در عوض حامی[۳۸] او هم او را حفظ میکرد و خوراک میداد و اگر با کسی مرافعه پیدا میکرد از جانب او در دیوانخانه وکیل میشد.

پاتریسینها و کلیانها اصل ملت[۳۹] روم بودند یعنی حق حضور در انجمن ملی و مجالس مذهبی بایشان اختصاص داشت اما بسیاری اشخاص دیگر هم بودند که از دولت روم اطاعت داشتند و جزء لشکریان روم محاربه میکردند ولی حق حضور در انجمن ملی و مداخله در آداب مذهبی نداشتند و ایشان را پلب[۴۰] یعنی رعایا و عوام میخواندند و از ملت متمایز فرار میدادند.

حکومت و فرمانفرمائی این قوم با شخص سلطان بود و او اخذ مالیات میکرد و محاکمه مینمود و هروقت لازم میشد ملت را دعوت به تشکیل انجمن میکرد و هروقت بجنگ میرفتند سردار ایشان بود و غنائم را ضبط مینمود.

اکثر اوقات سلطان قبل از اینکه رأی و عزمی اختیار کند رؤسای قبایل را جمع میکرد و با ایشان مشاوره مینمود و انجمن ایشان معروف بانجمن آباء و مجلس سنا[۴۱] [یعنی مشایخ] بود.

اما اگر امری راجع به عموم ملت پیش می‌آمد سلطان تمام ملت روم را احضار میکرد بعبارة اخری انجمن ملی را تشکیل میداد. هرکس با قبیلهٔ خود حاضر میشد چند قبیله با هم مجتمع شده تشکیل یک حزب میدادند که باصطلاح خودشان کوری[۴۲] میگفتند و در قدیم عدد احزاب بهمه جهت سی بود. هر حزبی عبادتگاه و کاهنی داشت. ابتدا یک قربانی میکردند بعد در امری که پیش آمده مذاکرات مینمودند و بالاخره رأی میدادند و اکثریت آراء احزاب رأی ملت بود و قانون محسوب میشد و سلطان میبایست بموجب آن قانون عمل کند و وضع قوانین در روم آنزمان به ترتیب مذکور بود.

مردم روم در قدیم‌الایام بسیار ساده زندگانی میکردند و به آرایش و تجمل و تفنن ابدا نمیپرداختند. تن خود را به رنج و تعب میپروردند. وضیع و شریف کار میکردند و زن و مرد تحمل مشقت مینمودند صبور و شجاع و باعزم بودند. احترام خداوندان و اجداد و رعایت جانب وطن و خانواده و تمکین و اطاعت قانون و نظم را تکلیف دینی خود میدانستند. در هر خانواده پدر صاحب اختیار مطلق بود و زن و بچه و خدام و کلیانها نسبت باو اطاعت صرف داشتند و او را مانند نبی فرض میکردند و در مقابل او خود را نه دارای جان میدانستند نه صاحب مال و اختیار و بنا بر صفات مذکوره مدت زمانی ملت روم از فساد وانحطاط محفوظ ماند بلکه روز بروز قوت گرفت و ترقی کرد و بر سایر ملل و اقوام تفوق یافت چنانکه ذکر خواهیم نمود.

اما شهر روم ابتدا آبادی مختصری بود بالای کوه پالاتن. متدرجاً بسط پیدا کرد و رومیها روی تپه‌های مجاور و دره‌های بین آنها نیز خانه ساختند و در مواقع مختلفه حصارهای متعدده اطراف آبادیهای تازه کشیدند و حصار آخری را که از همه وسیع‌تر بود منسوب به سرویوس تولیوس سلطان ششم که در فوق ذکر او را کرده‌ایم مینمودند و آن دیواری بود تقریباً بقطر جهار ذرع و ارتفاع پانزده ذرع و بر تمام هفت تپه‌ای که در آن محل نزدیک یکدیگر واقع است احاطه داشت و از طرفین برود تییر منتهی میشد و رودخانهٔ مذکور از طرف مغرب برای آن شهر حصاری طبیعی بود و بمناسبت تپه‌های سابق‌الذکر شهر روم را شهر هفت تپه[۴۳] میخواندند.

اماکن مهمهٔ قابل ذکری که آن زمان در روم بوده اول همان آبادی کوه پالاتن یعنی شهر قدیم روم بود و عمارت سلطان و خانهٔ رمولوس و غاری که باعتقاد رومیها در آن گرگ ماده به رمولوس شیر داده و بعضی نقاط یادگاری دیگر در آنجا واقع بود. در مقابل پالاتن کوه کاپیتلن[۴۴] مشاهده میشد تقریباً بارتفاع چهل ذرع که تخته‌سنگ تارپیا که سابقاً بدان اشاره کرده‌ایم جزء آن میباشد و در قلهٔ این تپه ارگ شهر واقع بود و خزینه و اسناد و دفاتر دولتی را در آنجا ضبط میکردند و در جنب آن معبدی بود متعلق به ژوپیتر کاپیتلن که او را رب‌النوع حافظ شهر روم میدانستند. خارج از حصار شهر جلگهٔ کوچکی بود موسوم به شاندومارس[۴۵] [ یعنی زمین رب‌النوع مارس ] و عمارت ساختن در آن ممنوع بود. برای رود تیبر هم فقط یک پل از چوب ساخته بودند و هر وقت بیم حملهٔ دشمن داشتند آنرا برمیداشتند. دره‌ای که پائین تپه‌ها واقع بود و آنرا محل داد و ستد یعنی بازار قرار داده بودند فوروم[۴۶] نام داشت و محلی بود که آب راکد در آن جمع میشد و باتلاق تشکیل میداد. برای ممانعت از این امر قناتی[۴۷] ساخته بودند بطول هشتصد ذرع که آب فوروم بتوسط آن جاری شده برود تیبر میرفت و برای آن طاقی از سنگ زده بودند و این قناة هنوز باقی است حالا بعضی نقاط آن پر شده لکن آنوقت با زورق در آن میتوانستند حرکت کنند.


  1. Palatin
  2. Rome
  3. Troie
  4. Enée
  5. Albe
  6. Numitor
  7. Amulius
  8. Rhéa Silvia
  9. Mars
  10. Romulus
  11. Rémus
  12. Capitole
  13. Tarpeia
  14. Roche Tarpéienne
  15. Tasius
  16. Quirinus
  17. Numa Pompilius
  18. La nymphe Égérie
  19. Janus
  20. Tullus Hostilius
  21. Albe
  22. Horaces
  23. Curiaces
  24. Ancus Marcius
  25. Ostie
  26. Janicule
  27. Tarquin l'Ancien
  28. Tanaquil
  29. Servius Tullius
  30. Lucius Tarquin
  31. Tarquin Collatin
  32. Lucrèce
  33. Brutus
  34. Gens
  35. Pater
  36. Patriciens
  37. Clients
  38. Patron
  39. Populus, people
  40. plèbe
  41. Sénat
  42. Curie
  43. Urbis septicollis
  44. Capitolin
  45. Champ de Mars
  46. Forum
  47. Maxima Clonca