دریافت

 
 
 
 

در حباب کوچک

روشنائی خود را میفرسود

ناگهان پنجره پر شد از شب

شب سرشار از انبوه صداهای تهی

شب مسموم از هرم زهرآلود تنفس‌ها

شب...

 
 

گوش دادم در خیابان وحشت زدهٔ تاریک

یک نفر گوئی قلبش را

مثل حجمی فاسد

زیر پا له کرد

در خیابان وحشت زدهٔ تاریک

یک ستاره ترکید

گوش دادم...

 
 

نبضم از طغیان خون متورم بود

و تنم...

تنم از وسوسهٔ

متلاشی گشتن.

 
 

روی خط‌های کج و معوج سقف

چشم خود را دیدم

چون رطیلی سنگین

خشک میشد در کف در زردی در خفقان

داشتم با همه جنبش هایم

مثل آبی راکد

ته‌نشین میشدم آرام آرام

داشتم

لرد میبستم در گودالم

 
 

گوش دادم

گوش دادم به همه زندگیم

موش منفوری در حفرهٔ خود

یک سرود زشت مهمل را

با وقاحت میخواند

جیرجیری سمج و نامفهوم

لحظه‌ای فانی را چرخ‌زنان میپیمود

و روان میشد بر سطح فراموشی

 
 

آه، من پر بودم از شهوت، شهوت مرگ

هر دو پستانم از احساسی سرسام‌آور تیر کشید

آه

من بیاد آوردم

اولین روز بلوغم را

که همه اندامم

باز میشد در بهتی معصوم

تا بیامیزد، با آن مبهم، آن گنگ، آن نامعلوم

**

در حباب کوچک

روشنائی خود را

در خطی لرزان خمیازه کشید.